پایان غیبت صغرى

پایان غیبت صغرى

پس از گذشت بیش از هفتاد سال دوران غیبت صغرى، امام زمان(علیه السلام)طىّ توقیع مهمى به على بن محمّد سمرى(قدس سره)پایان غیبت صغرى را اعلام فرمود.

مرحوم صدوق مى فرماید که ابو محمّد مکتّب گوید: در سالى که شیخ على بن محمّد سمرى(قدس سره) وفات یافت، من در (مدینه السلام) ـ بغداد ـ بودم. چند روز قبل از وفاتش نزد وى رفتم. او این توقیع را از حضرت صاحب الامر(علیه السلام)بر مردم خواند:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

 (یا علیّ بن محمّد السمری، أعظم اللّه أجر إخوانک فیک فإنّک میّت ما بینک و بین ستّه أیّام، فاجمع أمرک ولاتوص إلى أحد یقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبه الثانیه )التامّه( فلا ظهور إلاّ بعد إذن اللّه عزّوجلّ و ذلک بعد طول الأمد و قسوه القلوب، وامتلاء الأرض جوراً، وسیأتی شیعتی من یدّعی المشاهده، ألا فمن ادّعى المشاهده قبل خروج السفیانی والصیحه فهو کاذب مفتر، ولاحول ولاقوّه إلاّباللّه العلىّ العظیم)(۱).

به نام خداوند بخشنده مهربان

 (اى على بن محمّد سمرى! خداوند پاداش برادرانت را در وفات تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز دیگر از دنیا مفارقت خواهى کرد. پس کارهاى خویش را جمع کن و براى نیابت، به هیچ کس وصیّت نکن. زیرا که غیبت دوّم و کامل واقع شده است و ظهور نیست مگر بعد از اذن خداوند; و اذن خدا بعد از طولانى شدن انتظار و سخت شدن دل ها و پر شدن زمین از ستم، خواهد بود. به زودى کسانى از شیعیان ادّعاى این گونه مشاهده را خواهند نمود. آگاه باشید! هر کس قبل از خروج سفیانى و صیحه آسمانى چنین ادّعایى کند، دروغگو و مفترى است. و توان و قدرتى نیست مگر از جانب خداوند بزرگ).

از این توقیع شریف چند نکته استفاده مى شود که قابل ذکر است:

نکته اول: این که از جمله (ولاتوص إلى أحد) استفاده مى شود که در مدّت غیت صغرى هر کدام از نواب خاص که از دنیا رحلت مى کردند، طبق دستور امام عصر(علیه السلام) چند روز قبل از فوت مأموریت مى یافت که جانشین مورد نظر حضرت را به مردم معرفى کند. لذا مردمى که خدمت علىّ بن محمّد سمرى(رحمه الله) بودند، براى سؤال از نایب بعد از وى، نزد او رفته بودند و او این توقیع را بیرون آورده و آنان را از مضمون آن آگاه ساخته بود.

این مطلب در فرهنگ شیعه از اول بود که بدون دلیل گفته کسى را نمى پذیرفتند. لذا از زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شیعیان، مانند: سلمان و ابوذر و عمّار و مقداد و دیگر بزرگان، از خود پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد شخص امام بعد از آن حضرت سؤال مى کردند و به فرمایش حضرت پیامبر از حضرت على(علیه السلام) به عنوان امام بعد از آن حضرت تبعیّت نمودند.

این روش عاقلانه و صحیح درتمام دوران زندگانى ائمه اطهار (علیهم السلام)و نیز در ایام غیبت صغرى و نواب چهارگانه حضرت ادامه داشت و شیعیان، بدون برهان و دلیلى قاطع، قول هر کس را در موضوع امامت و همچنین در مورد نیابت خاصّه قبول نمى کردند.

لذا چون جمعى از بزرگان براى کسب تکلیف و روشن شدن وظیفه، خدمت نایب چهارم حضرت رفته بودند، وى با ارایه این توقیع از سوى حضرت پایان غیبت صغرى را اعلام فرمود(۲).

نکته دوم: این که غیبت کبراى حضرت، بسیار طولانى مى شود و ظهور حضرت بستگى به اذن و اجازه خداوند متعال دارد.

نکته سوم: از جمله (سیأتی من شیعتی من یدّعی المشاهده) استفاده مى شود که در آینده نزدیکى بعضى از شیعیان ادّعاى مشاهده مى کنند و کسى که چنین ادّعایى کند، قبل از خروج سفیانى دروغگو و افترا زننده است.

در این جا با توجه به این جمله، بعضى از افراد، شبهه و اشکال کرده اند که اکنون سؤال و اشکال آنان را مطرح و توضیحات لازم را بیان نماییم:

آن ها مى گویند که با توجه به این که شواهد معتبرى در دست داریم که افراد متعددى در غیبت کبرى به حضور حضرت مهدى (علیه السلام) شرفیاب شده اند، این توقیع را چگونه باید تفسیر نمود؟

در جواب این سؤال باید بگوییم:

۱ ـ با صدور این توقیع از سوى امام زمان(علیه السلام) به على بن محمّد سمرى(قدس سره) ـ نایب چهارم حضرت ـ غیبت صغرى و باب نیابت خاصه از طرف امام(علیه السلام) پایان پذیرفت و غیبت کبرى فرا رسید و با پایان پذیرفتن غیبت صغرى، راه هر گونه فرصت طلبى و سوء استفاده به روى افراد ناصالح بسته شد و راه ادّعاى نیابت خاصه مسدود گردید، تا افراد ناشایسته، مانند شلمغانى و محمّد بن نصیر نمیرى و حسین بن منصور حلاج و . . . نتوانند مدعى چنین مقام والایى شوند.

شاید یکى از علل پایان پذیرفتن غیبت صغرى همین بود. زیرا با توجه به این که حدود ۷۴ سال شیعیانِ اهل بیت(علیهم السلام) با مسئله غیبتِ امام و حجت خدا اُنس گرفته بودند و توسط نمایندگان خاص حضرت به وظایف شرعى خود آشنا گردیده بودند، دیگر حضرت لزومى براى امتداد آن نمى دید. لذا پایان دوران غیبت صغرى را اعلام فرمود.

۲ ـ در این جمله از توقیع چند نکته وجود دارد که مراد از نفى مشاهده در غیبت کبرى نفى مطلق مشاهده  نیست; بلکه مراد، نفى مشاهده اى است که همراه با ادّعاى نیابت خاصه از آن حضرت باشد:

نکته اول: این که لفظ (کاذب) با قید (مفتر) آمده است زیرا با توجه به پایان یافتن غیبت صغرى، اگر کسى ادّعاى نیابت خاصه نمود، مفتر(۳) خواهد بود.

چنانکه از لغت استفاده مى شود، دروغ، قول و گفتار خلاف واقع است و افترا آن است که کسى چیزى را که واقعیت ندارد، جعل کند و به دیگرى نسبت دهد. در این جا هم منظور، کسى است که به دروغ ادّعاى نیابت از امام زمان(علیه السلام)کند. زیرا کسى که ادّعاى تشرّف کند و در این گفتار صادق نباشد، او کاذب است، امّا مفترى نیست. چون مفترى کسى است که چیزى را که واقعیّت ندارد به دیگرى نسبت دهد. مدّعى مشاهده، در صورتى کاذب و مفترى است که چیزى را که حقیقت ندارد به امام عصر(علیه السلام) نسبت دهد. یعنى ادّعاى نیابت کند و بگوید که آن حضرت او را نایب خود قرار داده است. پس اگر ادّعاى نیابت نداشته باشد، فقط، کاذب است; نه مفترى.

آنچه در این توقیع نفى شده است، ادّعاى مشاهده اى است که بعنوان ادّعاى نیابت همراه باشد. چنین ادّعایى در آغاز غیبت کبرى زمینه فراوانى داشت که حضرت براى این که جلوى چنین سوء استفاده هایى گرفته شود، این توقیع را صادر فرمود.

نکته چهارم: دلیل دیگرى که مرحوم آیه اللّه العظمى حاج شیخ مرتضى حایرى نیز به آن استدلال مى فرمودند ـ با توضیح ما ـ این است که در توقیع، ذکر شد: (سیأتی من شیعتی من یدّعی المشاهده) و لفظ (مشاهده) با (الف و لام) ذکر شده است که دلالت دارد بر این که مشاهده خاصّى منظور حضرت است; نه مطلق مشاهده. زیرا اگر مطلق مشاهده منظور بود، (الف و لام) لازم نبود و مى بایست حضرت بفرمایند: (من ادّعى مشاهدتی فهود کاذب مفتر) یعنى هر کس مشاهده مرا ادّعا کند، کاذب و مفتر خواهد بود.

لازم به توضیح است که (الف و لام) در (المشاهده) یا (الف و لام) عهد ذکرى است و یا (الف و لام) عهد ذهنى.

امّا این که (الف و لام) عهد ذکرى باشد که این وجهى ندارد. زیرا قبلا ذکرى از مشاهده به میان نیامده است. پس منحصراً باید (الف و لام) عهد ذهنى باشد. در این صورت، حضرت همان مشاهده اى را نقل کرده اند که در طول دوران غیبت صغرى راجع به (نواب اربعه) در ذهن مردم بود و با ادّعاى نیابت خاصه همراه بود. بنابر این اگر کسى در غیبت کبرى چنین ادّعایى نماید، (کاذب و مفتر) خواهد بود(۴).

از آنچه تا این جا در مورد توقیع شریف بیان شد، مى توان چنین نتیجه گرفت: مشاهده اى که در توقیع نفى شده، شامل آنچه براى بعضى از افراد صالح در غیبت کبرى اتفاق افتاده است، نمى شود. زیرا آنان به خاطر قابلیّت یا در هنگام شداید و گرفتارى با دعا و توسل و توبه و انابه به درگاه خداوند، مورد عنایت خدا قرار مى گرفتند و از حضور ولى خدا(علیه السلام)بهره مند مى شدند.

البته جواب هاى دیگرى هم در توضیح اشکال از این توقیع شریف هست که به خاطر رعایت اختصار از ذکر آن ها خوددارى مى کنیم.

دیدگاه علما و دانشمندان شیعه در مورد امکان تشرف

در بحث امکان تشرّف به حضور امام(علیه السلام) در غیبت کبرى، علماى زیادى نظریه داده اند، لکن ما به جهت اختصار دیدگاه بعضى از بزرگان علماى شیعه را از نظر خوانندگان محترم مى گذرانیم:

۱ ـ مرحوم سید مرتضى(قدس سره) مى فرماید:

 (إنّا غیر قاطعین على أنّ الإمام(علیه السلام) لا یصل إلیه أحد ولایلقاه بشر، فهذا أمر غیر معلوم ولا سبیل إلى القطع علیه(۵); ما قطع نداریم که در زمان غیبت، کسى امام(علیه السلام)را زیارت نکند. زیرا موضوع عدم تشرّف به حضور حضرت، روشن نیست و راهى نیست که انسان به آن قطع پیدا کند).

در این مورد چنین ایراد شده که اگر سبب غیبت و استتار حضرت، ترس و خوف از ستمگران است، پس باید حضرت براى دوستان و شیعیان خودشان که خوفى از ناحیه آنان براى حضرتش نیست، ظاهر باشد.

مرحوم سید مرتضى(قدس سره) در ضمن جواب هایى که از این ایراد داده است، مى فرماید:

 (إنّه غیر ممتنع أن یکون الإمام(علیه السلام) یظهر لبعض أولیائه ممّن لایخشى من جهته شیئاً من أسباب الخوف، فإنّ هذا ممّا لا یمکن القطع على ارتفاعه وامتناعه و إنّما یعلم کلّ واحد من شیعته حال نفسه ولاسبیل له إلى العلم بحال غیره(۶); هیچ مانعى ندارد که امام(علیه السلام) براى بعضى از دوستان خود که ترسى از جانب آنان نباشد، ظاهر شود. زیرا امکان چنین زیارتى، چیزى نیست که بتوان قطع و یقین به امتناع آن پیدا کرد و هر کدام از شیعیان، به حال خود آگاه است و کسى را راهى به سوى آگاهى از حال دیگران نیست). یعنى ممکن است افراد به زیارت حضرت موفق شوند و ما ندانیم.

۲ ـ شیخ طوسى(قدس سره) در این مورد مى فرماید:

 (الأعداء وإن حالوا بینه و بین الظهور على وجه التصرّف و التدبیر، فلم یحولوا بینه و بین لقاء من شاء من أولیائه على سبیل الاختصاص(۷); گر چه دشمنان ـ اسلام ـ مانع ظهور و تصرّف و تدبیر امام زمان(علیه السلام)شده اند، لکن نتوانستند مانع شوند از این که بعضى از دوستان آن حضرت به طور اختصاصى شرفیاب حضور آن جناب گردند).

در سخنى دیگر، این عالم فرزانه جهان اسلام و تشیّع مى فرماید:

 (لایجب القطع على استتاره عن جمیع أولیائه(۸); بر معتقدین به امامت آن حضرت، واجب نیست که اعتقاد داشته باشند آن بزرگوار از تمام دوستانش پنهان و مخفى است).

همچنین در مسأله غیبت، شیخ طوسى(رحمه الله) مى فرماید:

 (نحن نجوز أن یصل إلیه کثیر من أولیائه والقائلون بإمامته(۹); ما جایز مى دانیم که بسیارى از دوستان و شیعیان ـ حضرت مهدى(علیه السلام) ـ در غیبت کبرى به وى دسترسى پیدا کنند).

و نیز در همان رساله غیبت فرموده است:

 (لا نقطع على استتاره عن جمیع أولیائه، بل یجوز أن یبرز لأکثرهم ولایعلم کلّ إنسان إلاّحال نفسه(۱۰); ما یقین نداریم که امام زمان(علیه السلام) از تمام دوستان خود پنهان باشد، بلکه ممکن است براى بسیارى از آنان ظاهر شود و هر کس به حال خودش آگاه است نه دیگران (تا ملاقات را نسبت به همه نفى کند))

۳ ـ سید بن طاووس خطاب به فرزندش مى فرماید:

 (والطریق مفتوحه إلى إمامک(علیه السلام) لمن یرید اللّه جلّ شأنه عنایته به و تمام إحسانه إلیه(۱۱); راه به سوى امام زمان تو، براى کسى که مورد عنایت و احسان خداوند قرار گیرد، باز است).

همچنین در فرمایش دیگرى مى فرماید:

(وإذ کان(علیه السلام) غیر ظاهر الآن لجمیع شیعته فلا یمتنع أن یکون جماعه منهم یلقونه وینتفعون بمقاله وفعاله ویکتمونه کما جرى الأمر فی جماعه من الأنبیاء و الأوصیاء والملوک حیث غابوا عن کثیر من الاُمّه لمصالح دینیّه أو دنیویّه أوجبت ذلک(۱۲); اکنون که حضرت مهدى(علیه السلام)براى تمام شیعیان ظاهر نمى باشد، مانعى نیست که گروهى از شیعیان با حضرت ملاقات نمایند و از گفتار و کردار وى بهره مند گردند، و این مطلب را پنهان بدارند; چنانکه این جریان درباره گروهى از پیامبران و اوصیایشان و حتّى بعضى از سلاطین واقع شده است که به جهت مصالح دینى یا دنیوى از بسیارى از مردم پنهان مى شدند).

۴ ـ آخوند خراسانى صاحب (کفایه الأصول) در بحث اجماع مى فرماید:

 (وإن احتمل تشرّف بعض الأوحدی بخدمته ومعرفته أحیان(۱۳); گر چه محتمل است که بعضى از فرزانگانِ یگانه، به خدمت آن حضرت شرفیاب گردند و حضرتش را بشناسند).

۵ ـ محقق نائینى نیز در همان بحث مى فرماید:

(نعم، قد یتّفق فی زمان الغیبه للأوحدی التشرّف بخدمته وأخذ الحکم منه(علیه السلام)(۱۴); گاهى ممکن است بعضى از بزرگان شایسته، شرفیاب خدمت حضرت شوند و حکم خدا را نیز از وى بگیرند).

۶ ـ آیه اللّه العظمى گلپایگانى در جواب سؤالى که از ایشان در مورد امکان تشرف به حضور حضرت بقیه اللّه(علیه السلام)شده است، آن را ممکن دانسته که متن سؤال و جواب را ذکر مى کنیم:

سؤال: چه کار باید کرد تا امام زمان(علیه السلام) را ملاقات کرد؟

جواب: به طور کلى براى تشرّف به حضور ایشان نمى توان راهى را که همه کس به آن برسند ارائه داد مگر عدّه معدودى (که به ملاقات آن حضرت نائل مى شوند; دیگران) از این فیض عظیم به نحوى که آن حضرت را بشناسند محروم هستند. مع ذلک عمل به تکالیف شرعیّه و جلب رضایت و خشنودى آن حضرت و بعضى اعمال مثل چهل شب به مسجد سهله رفتن بسا موجب تشرف بعضى از اشخاصى که مصلحت باشد، خواهد بود(۱۵).

بنابر این، با توجه به نمونه هایى از دیدگاه هاى بزرگان شیعه و ستارگان آسمان فقه و فقاهت، روشن مى شود که موضوع ارتباط و تشرّف به خدمت امام زمان(علیه السلام)امرى ممکن است.

اکنون براى اثبات این مطلب به چند نمونه از شواهد متقن تاریخى، چه در گذشته و چه در حال، که حاکى از وقوع تشرّفات متعدّد خدمت حضرت است، اشاره مى کنیم.

قبل از ذکر این حکایات متواتره ـ که با سندهاى معتبر در کتاب هاى مشهور آمده است و بعضى از آن ها مربوط به سال هاى اخیر مى باشد ـ تذکّر این نکته لازم است که تداوم و استمرار این گونه قضایا از آغاز غیبت کبرى تاکنون براى گروهى از علما و عده اى از بندگان صالح خدا که از هر جهت مورد وثوق و اطمینان بودند، بر ارزش و اعتبار آن مى افزاید و موجب اطمینان نسبت به وقوع آن مى شود.

امام زمان(علیه السلام) گشاینده مشکلات

۱ ـ علامه حلّى در محضر امام زمان(علیه السلام)

مرحوم میرزا محمّد تنکابنى(رحمه الله) مى گوید که در السنه و افواه اشتهار دارد (. . . و خود ایشان به واسطه مرحوم آخوند لاهیجى از آقا سیّد محمّد (فرزند آقا سیّد على) صاحب (مناهل) نقل مى کنند) که علاّمه حلّى در شب جمعه به تنهایى به زیارت سیّد الشهداء(علیه السلام)مى رفت، در حالى که بر الاغى سوار بود و تازیانه اى در دست مبارک داشت. در اثناى راه، شخص عربى پیاده به همراه علاّمه راه افتاد و با هم به مکالمه مشغول شدند. چون قدرى با هم سخن گفتند، بر علاّمه معلوم شد که این شخص مرد فاضلى است.

پس در مسائل علمى با هم صحبت نمودند و علاّمه فهمید که آن شخص، صاحب علم وفضیلتِ بسیار ومتبحّر درعلوم است. لذامشکلاتى راکه براى او در علوم مانده بود، یک به یک از آن شخص سؤال مى کرد و او حلّ مى نمود تا این که سخن در مسئله اى واقع شد و آن شخص فتوایى گفت. علاّمه منکر آن شد و گفت: حدیثى بر طبق این فتوا نداریم.

آن مرد گفت: شیخ طوسى در تهذیب حدیثى در این باب ذکر کرده است. شما از کتاب تهذیب فلان مقدار از اوّل بشمارید که در فلان صفحه و فلان سطر، این حدیث مذکور است.

علاّمه در حیرت شد که این شخص کیست؟ پس از آن مرد پرسید: (آیا در زمان غیبت کبرى مى توان حضرت صاحب الامر(علیه السلام)را دید یا نه؟)

در این هنگام تازیانه از دست علاّمه افتاد. آن حضرت خم شد و تازیانه را از زمین برگرفت و در میان دست علاّمه گذاشت و فرمود: (چگونه صاحب الزمان را نمى توان دید و حال آن که دست او در میان دست توست؟!)

علاّمه بى اختیار خود را از مرکب به زمین انداخت که پاى آن حضرت را ببوسد. پس غش نمود و چون به هوش آمد، کسى را ندید و پس از آن که به خانه بازگشت، رجوع به کتاب تهذیب نمود و آن حدیث را در همان ورق و همان صفحه و همان سطر که آن حضرت نشان داده بودند، یافت.

علاّمه به خطّ خود در حاشیه کتاب تهذیب در آن مقام نوشت: این حدیث را حضرت صاحب الامر(علیه السلام) با ذکر صفحه و سطر و محلّ آن، نشان دادند).

مرحوم تنکابنى(رحمه الله) مى گوید که آخوند لاهیجى مى گفت: (من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث، خطّ علاّمه را مشاهده کردم که به مضمون سابق بود)(۱۶).

 

۲ ـ حلّ مسائل مقدّس اردبیلى(رحمه الله)

سید جزائرى مى فرماید: مطمئن ترین استاد من در علم و عمل ـ مقدّس اردبیلى ـ شاگردى داشت از اهل تفرش به نام میر علاّم که درنهایت فضل و ورع بود. او مى گفت که من در مدرسه اى حجره داشتم که گنبد شریف امیر المؤمنین(علیه السلام)از آن جا دیده مى شد. در یکى از شب ها که از مطالعه فراغت یافتم، در حالى که پاسى از شب گذشته بود، از حجره بیرون آمدم و به اطراف بارگاه مطهّر امام(علیه السلام) نگاه مى کردم و آن شب بسیار تاریک بود.

در این هنگام مردى را دیدم که رو به سوى حرم مى آید. پس از جایگاه خود بیرون آمدم و به نزدیکى او رفتم. او مرا نمى دید. او رفت و نزدیک درب حرم مطهّر ایستاد. در این هنگام دیدم که قفل گشوده شد و درب دوّم و سوّم نیز باز شد. وارد حرم شد و سلام کرد. از جانب قبر مطهّر جواب سلام او داده شد.

صداى او را شناختم که با امام(علیه السلام) در مسئله علمى سخن مى گفت. آن گاه از شهر بیرون رفت و به سوى مسجد کوفه متوجّه گردید. من از پى او رفتم، ولى او مرا نمى دید. چون به محراب مسجد رسید، شنیدم که با دیگرى راجع به همان مسئله سخن مى گفت. آن گاه برگشت. من از پى او بازگشتم تا به دروازه شهر رسید که صبح شد و هوا روشن شد و او مرا مشاهده نمود. پس گفتم: اى مولاى ما! من از اوّل تا آخر با تو بودم. اکنون مرا آگاه کن که شخص اوّل که در حرم مطهّر با او سخن مى گفتى، چه کسى بود؟ و آن شخص که در مسجد کوفه با او هم سخن بودى که بود؟

پس، از من عهد و پیمان گرفت تا زنده است راز او را به کسى خبر ندهم. آن گاه فرمود که اى فرزند! گاهى بعضى از مسائل بر من مشتبه مى شود و بسا هست که در شب به نزد قبر امیرالمؤمنین على(علیه السلام)مى روم و در آن مسئله با آن حضرت سخن مى گویم و جواب مى شنوم. در این شب، مرا حواله به حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)نمود و فرمود: (فرزندم مهدى(علیه السلام)امشب در مسجد کوفه است. برو به نزد او و این مسئله را از او بپرس). و این شخص، حضرت مهدى(علیه السلام) بود(۱۷).

۳ ـ دستگیرى امام زمان(علیه السلام) از مرحوم آیه اللّه میرزا مهدى اصفهانى

این عالم بزرگوار در محرّم ۱۳۰۳ (هـ .ق) در اصفهان متولّد و در نوزدهم ذیحجّه سنه ۱۳۶۵ (هـ .ق) در مشهد مقدّس وفات یافت. ایشان دوران تحصیلات عالى خود را در نجف اشرف در محضر مرحوم آیه اللّه سید کاظم یزدى صاحب کتاب (عروه الوثقى) و مرحوم آقاى نائینى گذراندند. در آغاز به کسب عرفان اشتغال داشت، امّا آن را سازگار با آیات قرآن و روایات نمى دید و چون هیچ پناهگاهى که بتواند رو به او آورده و مشکل خود را با او در میان گذارد، همانند حضرت بقیّه اللّه(علیه السلام) نمى یافت، متوسّل به آن حضرت شد و در مسجد سهله و جاهاى دیگر به آن حضرت استغاثه نمود.

او خود مى گوید: یک موقع در نزد قبر جناب هود و صالح(علیهما السلام) در حال تضرّع و توسّل به حضرت بقیّه اللّه(علیه السلام) بودم. در بیدارى آن حضرت را دیدم که ایستاده بود و کاغذى که اطراف آن با آب طلا مزیّن شده بود، روى سینه آن حضرت بود. نظر کردم، دیدم وسط صفحه به خطّ سبز و نور نوشته شده است:

(طلب المعارف من غیرنا أهل البیت(علیهم السلام) مساوق لإنکارنا).

 (طلب کردن معارف دین از غیر ما اهل بیت نبوّت، در حدّ انکار امامت ما مى باشد).

چون کاغذ را دیدم، به خطّ ریزترى امضا شده بود:

 (وقد أقامنی اللّه وأنا حجّه بن الحسن).

 (خداوند مرا به پا داشته است و منم حجّه بن الحسن).

از خواندن این نامه مبارک چنان روشن شدم که چون متوجّه خود گردیدم، نورانیّتى را در خود احساس کردم(۱۸).

۴ ـ حلّ مطالب شیخ انصارى(رحمه الله) با تشرّف به حضور امام زمان(علیه السلام)

یکى از شاگردان مرحوم شیخ انصارى درباره ارتباط ایشان با امام عصر(علیه السلام) و تشرّف ایشان به منزل آن حضرت، چنین گفته است:

در یکى از زیارات مخصوصه حضرت ابى عبد اللّه الحسین(علیه السلام) به کربلا مشرّف شده بودم. بعد از نیمه شب براى رفتن به حمام از منزل بیرون آمدم. چون کوچه ها گِل بود چراغى همراه برداشتم. از دور، شخصى را شبیه به شیخ دیدم. چون قدرى نزدیک رفتم، دیدم آرى، شیخ است. در فکر فرو رفتم که ایشان در این موقع از شب، آن هم در این گل و لاى، با چشم ضعیف به کجا مى رود؟ من براى این که مبادا کسى او را کمین کرده باشد، آهسته در پى او روان شدم تا بر در خانه مخروبه اى ایستاد و زیارت جامعه را با توجّه خاصّى خواند و سپس داخل آن خانه گردید!

من دیگر چیزى نمى دیدم، ولى صداى شیخ را مى شنیدم. گویا با کسى صحبت مى کرد. به حمام رفتم و بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در حرم مطهّر دیدم. بعد از پایان مسافرت، در نجف اشرف خدمت شیخ رسیدم و جریان آن شب را به عرض وى رساندم. اوّل شیخ انکار کرد. پس از اصرار زیاد فرمود:

گاهى براى رسیدن به خدمت امام عصر(علیه السلام) مأذون مى گردم و پشت درب آن منزل که تو آن را پیدا نخواهى کرد، مى روم و زیارت جامعه را مى خوانم. چنانکه اجازه دهند، خدمت آن حضرت شرفیاب مى شوم و مطالب لازمه را از آن سرور مى پرسم.

سپس شیخ فرمود: (تا زمانى که در قید حیات مى باشم، این مطلب را پنهان دار و به کسى اظهار مکن)(۱۹).

این گونه شخصیت هاى بزرگ و راه یافته، داراى آمادگى کامل براى ظهور امام زمان(علیه السلام) مى باشند; نه آنان که در زمان ظهور با تأویل و توجیه آیات قرآن مجید، به جنگ با آن حضرت مى پردازند!

ممکن است سؤال شود که چگونه مرحوم شیخ انصارى هرگاه اجازه مى یافت، مى توانست به منزل امام زمان(علیه السلام)برود و با خواندن زیارت جامعه و اذن ثانوى، وارد منزل شود و با امام مهربان خویش، سخن بگوید؟ او چگونه به این مقام راه یافته بود؟ ولى شاگرد آن بزرگوار که او نیز منزل امام عصر(علیه السلام) را دیده بود، چنین افتخارى نداشت و مرحوم شیخ به او چنین فرمود: تو آن را پیدا نخواهى کرد؟!)

این سؤال مهمّى است که پاسخ قانع کننده اى لازم دارد. متأسفانه بعضى از افراد براى این گونه سؤالات، جواب هاى آماده و فورى دارند و در برابر این قبیل پرسش ها، فوراً پاسخ مى دهند که خدا چنین خواسته است یا خدا با بعضى از افراد ـ نعوذ باللّه ـ قوم و خویشى دارد و هیچ گونه ارتباطى به عمل و خواسته مردم ندارد. این گونه پاسخ ها که بیش تر براى شانه خالى کردن از بار مسئولیّت مى باشد، صحیح نیست. زیرا نه قانع کننده است و نه هیچ گاه کسى را به راهى راهنمایى مى نماید.

ما در پاسخ این سؤال با توجه به سخنان خاندان وحى، مى گوییم: که خداوند مهربان همه انسان ها را به سوى تکامل معنوى و روحى فراخوانده است و در دعوت عمومى خود به همه کسانى که در این راه قدم بر دارند اجر و پاداش مى دهد همان گونه که میزبان، میهمانان خویش را دعوت مى کند و در صورت شرکت در مجلس، از همه آنان پذیرایى مى کند. خداوند نیز زمینه پیشرفت و تکامل را در انسان ها ایجاد نموده و به این گونه، آنان را به سوى تکامل دعوت کرده است چنانکه در قرآن مجید صریحاً فرموده است:

(وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)(۲۰).

(هر کس در راه ما کوشش کند، ما حتماً او را به راه هاى خود هدایت مى کنیم).

این وظیفه انسان ها است که دعوت خدا را پاسخ گویند و در راه تکامل روحى و پیشرفت معنوى خود، قدم بردارند.

بنابر این در انسان ها زمینه پیشرفت و تکامل وجود دارد و آنان از این امکانات بهره مند هستند، ولى آن را بایگانى مى کنند و از آن استفاده نمى کنند مانند ثروتمندان کوتاه نظرى که به انباشته شدن هر چه بیش تر حساب هاى پس انداز خود در بانک ها خشنودند و هیچ گاه توفیق استفاده از این ثروت ها را پیدا نمى کنند.

براى موفقیّت باید از زمینه ها و توانایى هاى موجود، استفاده و کمبودهاى خود را نیز جبران کرد تا به اهداف بزرگ، دست یافت. افراد بسیارى از نظر ذاتى، توانایى و آمادگى زیادى براى رسیدن به تکامل معنوى و روحى دارند، ولى چون کارى به این امور ندارند، هیچ گونه استفاده اى از این گونه توانایى ها نمى برند و از دنیا کوچ مى کنند و آن ها را به خاک مى سپارند همچون ثروتمندانى که در زمان هاى گذشته، براى حفظ ثروت خود، آن ها را در دل خاک پنهان مى کردند و نه خود و نه فرزندانشان هیچ گونه بهره اى از آن اموال نمى بردند.

براى آن که روشن شود چگونه بعضى از افراد داراى توانایى هاى روحى بیش تر و قدرت درکِ بهتر مى باشند و چگونه آن را به دست آورده اند، گفتارى از مرحوم شیخ حرّ عاملى که از علماى بزرگ شیعه است مى آوریم. ایشان مى گوید:

روشن است که دیدن و شنیدن و امثال این ها، مستقلا با چشم و گوش وامثال این دو نیست; بلکه آن ها وسیله اى هستند براى روح، که روح به وسیله آن ها مى بیند و مى شنود و . . . و چون روح انسان قوى نیست، دیدن و شنیدن او مقیّد و محدود به این گونه اسباب مادّى در محدوده خاصّ است.

از این جهت، فقط مادیّات را مى بیند و از درک مسائل روحى ناتوان است; ولى اگر روح انسانى تقویت شود و به وسیله عبادت و انجام واجبات و ترک محرّمات، تقرّب به سوى خداوند پیدا نماید، روح او قوى مى شود. وقتى روح قوى شد، قدرت استفاده او از مادیّات و طبیعیات بیش تر مى شود. بنابر این با چشمش اشیایى را مى بیند که دیگران نمى بینند و با گوشش چیزهایى را مى شنود که دیگران نمى شنوند و . . .

این غلبه و قدرت، در افراد، مختلف است همان گونه که تقرّب آنان به خداوند یکسان نیست. هر کس به وسیله عبادات و مجاهدات به خداوند نزدیک تر شود، حالات معنوى و روحى او قوى تر مى گردد و در درک امورى که دیگران قدرت ادراک آن را با چشم و گوش و امثال این دو ندارند، نیرومندتر مى شود(۲۱).

با این بیان، روشن شد که چرا افرادى همچون مرحوم شیخ انصارى مى توانند به آن نعمت بزرگ دست یابند، ولى افراد دیگر این قدرت و توانایى را ندارند و دیدگان آنان از دیدن این گونه امور عاجز است. دارا بودن حالت انتظار به معناى کامل آن، درک این گونه امور را براى شما به ارمغان مى آورد(۲۲).

دیده باطن چو بینا مى شود***آنچه پنهان است، پیدا مى شود

نتیجه

از مباحث گذشته به خصوص جریاناتى که نقل شد، این گونه نتیجه گرفتیم که در غیبت کبراى ولىّ عصر(علیه السلام) نیز ارتباط بین آن حضرت و شیعیان به کلّى قطع نشده است و در مواردى که مصلحت ایجاب کند و خداوند متعال اجازه و رخصت عنایت فرماید، افرادى موفّق به درک سعادت دیدار آن حضرت مى شوند.

لکن باید توجّه داشت که در اثر مصالح و حکمت هایى که در غیبت آن بزرگوار هست، به طور غالب، این تشرّفات به گونه اى است که انسان در آن هنگام، به حضور حضرت توجّه ندارد و بعد با توجّه به شواهد به این موضوع توجّه و التفات پیدا مى کند مگر در موارد نادرى مانند بعضى از بزرگان و افراد شایسته از شیعیان مخلص و پرهیزکار که نمونه اى از آن را ذکر کردیم. البته این گونه نیست که هرکس ادّعاى چنین افتخارى را نمود، پذیرفته شود.

در خاتمه با ذکر فرازى از دعاى زمان غیبت، این گفتار را به پایان مى بریم و از خداوند مى خواهیم که ما را همیشه مشمول عنایات خاصه ولیّش حضرت حجّه بن الحسن العسکرى(علیه السلام) بفرماید:

 (اللهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک، لم أعرف نبیّک، اللهمّ عرّفنی نبیّک، فإنّک إن لم تعرّفنی نبیّک، لم أعرف حجّتک، اللهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک، ضللت عنى دینی، اللهمّ لاتمتنی میته جاهلیّه ولا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی، اللهمّ فکما هدیتنی بولایه من فرضت طاعته علىّ من ولاه أمرک بعد رسولک صلواتک علیه وآله حتّى والیت ولاه أمرک أمیر المؤمنین والحسن والحسین وعلیّاً ومحمّداً وجعفراً وموسى وعلیّاً ومحمّداً وعلیّاً والحسن والحجه القائم المهدىّ صلوات اللّه علیهم أجمعین).

صبح امید

ز حجاب جلوه گرى نما، که امام ذرّ و نسم تویى

ز عتاب چهره مکن نهان، که ضیاى چشم امم تویى

تو بیا به محفل عاشقان، که جمال نور قِدَم تویى

توفروز مُلک وجود من، که سراج قدس حرم تویى

تویى شمس صبح ازل شها، ز جهان مزیل ظُلَم تویى

*  *  *

شب تار روز حیات من، که ز چشم نور تو شد نهان

نه به دست عنان قرار من، به فراق تو شه انس و جان

نه توان برفتن کوى تو، که مکان تو است لامکان

به هواى شمس جمال تو، همه شب به دیده خون چکان

نگرم به سوى ستارگان، که نجوم جاه و حشم تویى

*  *  *

تو بیا بیا تو بیا بیا، که تو شمس صبح امید ما

تو ولىّ آیه انّما، تو مدیح سوره والضحى

تو حمید حمد و سواد با، تو بیان سوره انبیا

تو علیم علم فنا و بقا، تو محیط کرسى و ماسوى

تو قلم بکش به کتاب ها، که مفاد (نون و قلم) تویى

*  *  *

ز حریم مغرب غیب خود، چو شعاع شمس ظهور کن

ز مشعشعات جمال خود، همه خلق شعله طور کن

به مفاد آیه والضحى، همه ارض وادى نور کن

ز ریاض گلشن خسروى، تو شمیم عدل نشور کن

تو بپوش لبس ملوک را، که سزاى تاج و علم تویى

*  *  *

تو ولىّ عصر و زمان من، تو امام من تو امان من

تویى روح قالب بوالبشر، زوجود تو است نشان من

ز ازل درختِ ولاى تو، شده منشعب به جنان من

ز زمین رسیده به آسمان، نفحات گلشن جان من

به فداى تو همه جسم و جان، که ولىّ ذرّ و نسم تویى(۲۳)

پاورقی

(۱) کمال الدین، ص ۵۱۶، ح ۴۴; غیبت شیخ طوسى، ص ۲۴۳.

 (۲) نوادر الأخبار، مرحوم فیض، ص ۲۳۳.

(۳) کسى که به دروغ، چیزى را به کسى نسبت مى دهد.

 (۴) این استدلال را جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى سید مرتضى مجتهدى از آن بزرگوار نقل کردند.

 (۵) تنزیه الأنبیاء، ص ۲۳۰; بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۲۳.

 (۶) تنزیه الأنبیاء، ص ۲۳۴.

 (۷) تلخیص الشافى، ج ۲، ص ۲۲۱.

 (۸) تلخیص الشافى، ج ۴، ص ۲۲۲.

(۹) کلمات المحققین، ص ۵۳۳.

 (۱۰) جنّه المأوى مطبوع با بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۲۳.

(۱۱) کشف المحجّه، ص ۱۵۳.

(۱۲) الطرائف، ص ۱۸۵.

(۱۳) کفایه الاُصول، ج ۲، بحث اجماع.

(۱۴) فوائد الاُصول، ج ۲، بحث اجماع.

(۱۵) عنایات حضرت مهدى موعود(علیه السلام)، ص ۱۸، در نقل مطالب بزرگان از کتاب مذکور استفاده کردیم.

(۱۶) عنایات حضرت مهدى(علیه السلام)، ص ۵۶، به نقل از قصص العلماء، ص ۳۵۹.

 (۱۷) انوار نعمانیّه، ج ۲، ص ۳۰۳; عنایات حضرت مهدى(علیه السلام)، ص ۵۹.

 (۱۸) عنایات حضرت مهدى(علیه السلام)، ص ۱۰۲.

 (۱۹) زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۱۰۶.

 (۲۰) سوره عنکبوت، آیه ۶۹.

 (۲۱) فوائد الطوسیّه، مرحوم شیخ حرّ عاملى، ص ۸۲.

 (۲۲) اسرار موفقیت، ج ۲، ص ۲۰۳.

 (۲۳)  سوگند به نور شب تاب، ص ۵۵، به نقل از نغمه هاى پیروزى، ص .۴۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *