خانه / مقالات / مهدویت / ظهور و پایان انتظار / مهدویت و فرجام شناسی / ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن(۲)

ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن(۲)

ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن(۲)

 

۲/۲ ـ تقدم رتبی جریان ولایت الهیه بر تحقق عدالت

۲/۲/۱ ـ تعریف عدالت به تناسبات ولایت خداوند متعال (عزوجل)

™ به نظر می‏رسد یکی از نکاتی که توجه به آن در تحلیل درست پدیده ظهور و حرکت امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) نقش بسیار مهمی دارد، تأکید فراوانی است که در روایات بر مسئله عدالت‏گستری آن حضرت شده است؛ یعنی گسترش قسط و عدالت، محور اصلی همه روایاتی است که در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال این پرسش مطرح است که گسترش عدالت چه ارتباطی با تحول و تکامل انسان دارد و در این زمینه چه نقشی بازی می‏کند؟

˜ در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نکته اشاره می‏کنم و سپس جمع‏بندی می‏کنم. نکته اول این است که عدالت، صفت فعل خداوند متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حکیم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست می‏دارند، لذا یک فطرت عمومی است.

نکته دوم اینکه، انسان در بستر پرورش فردی و اجتماعی که قرار می‏گیرد ممکن است به تدریج تلقی‏اش از عدالت تغییر کند؛ یعنی اگر تحت ولایت ابلیس قرار گرفت، ابلیس معنی عدالت را هم در نگاه او عوض میکند، به گونه‏ای که مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببیند؛ همچنان که حبّ به معروف، در انسان قرار داده شده است، اما ممکن است انسان به‏جایی برسد که منکر را معروف و معروف را منکر ببیند. این اتفاق براساس روایات در آخرالزمان واقع می‏شود و بشر به نقطه‏ای می‏رسد که زیبایی‏شناسی‏اش عوض می‏شود. ابلیس به دنبال این است که زیبایی‏شناسی انسان و جهت اراده او را به سمت دنیا و پرستش نفس تغییر دهد. اگر چنین اتفاقی افتاد تلقی انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعی، تلقی واحدی نخواهد بود؛ عده‏ای مناسباتی را عادلانه و عده‏ای دیگر همان مناسبات را جائرانه می‏دانند.

نکته سوم اینکه براساس همین گرایش فطری که در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، یکی از اصلی‏ترین جلوه‏هایی که ما باید برای جذب افراد به عصر ظهور بر روی آن تأکید کنیم همین موضوع عدالت است. از نظر مقام اثبات و در مقام تبلیغ، دعوت به عدالت یکی از بهترین دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعا تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمی‏شود.

نکته چهارم این که به گمان من عدلی که در فطرت انسانها قرار داده شده است چیزی جز تناسبات ولایت الهیه نیست. ما منکر حسن و قبح ذاتی نیستیم ـ مثل اشاعره ـ اما اینگونه نیست که ذاتی در مقابل ولایت خداوند متعال، و تناسبات او فرض کنیم و بگوییم حسن و قبح آنجاست و این حسن و قبح، قانونی اساسی است که خدا هم به آن ملزم است! حسن و قبح به تبع ولایت خدا تعریف می‏شود؛ یعنی تناسبات ولایت خداوند است؛ در واقع، جریان ولایت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتی جاری نمی‏شود.

ولایتی که از سوی خداوند بر مؤمنین واقع می‏شود که شاید همان ربوبیت خاص باشد که فقط مؤمنان را دربر می‏گیرد (اللّه ولی الذین امنوا)،[۱] در ادامه به ولایت نبی‏اکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین(علیهمالسلام) میرسد. تناسبات این ولایت، همان عدل است که شریعت هم تناسبات این ولایت را در ابعاد مختلف حیات بیان می‏کند؛ بنابراین تحقق شریعت چیزی جز تحقق همه جانبه ولایت ولی‏اللّه در همه شئون حیات نیست. اگر جامعه‏ای با تولّی به ولایت‏اللّه به کمال رسید و زمینه جریان ولایت ولی خدا در همه زوایای آن محقق شد، عدل محقق می‏شود. جور از آنجایی آغاز می‏شود که بشر از ولایت خدا خارج می‏شود. همچنانکه شرّ از آنجایی آغاز می‏شود که مخلوقات از عبودیت خارج می‏شوند. آنگاه که بنده از ولایت خدا خارج می‏شود، مناسبات جائرانه آغاز می‏شود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه با بیرون خودش، همچون طبیعت، حیوانات و انسانهای دیگر. اساس ظلم، خروج از ولایت است. اگر انسانها تحت ولایت ولی خدا باشند هرگز ظلم نمی‏کنند؛ چرا که ولی خدا تحت ولایت خداوند متعال است، لذا نقطه مشیت خداست، مقام عصمت همین است؛ یعنی با تمام قدرتی که دارند هیچ یک از قدرتهای نامتناهی آنها در هیچ مرحله از مراحل عزم و اراده‏شان، از مشیت حق تخلف نمی‏کند. اگر همه ما غرق در ولایت‏اللّه شدیم و تسلیم حق گشتیم به میزانی که اخلاص در ما محقق می‏شود و نور ولایت الهی در همه ابعاد حیات ما جاری می‏گردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بیرونی ما محقق می‏شود. وقتی جریان اراده‏ها در یک جامعه بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه می‏شود. پس عدل وقتی محقق می‏شود که ما همه تسلیم ولایت خداوند شویم و اراده‏هایمان، مجاری فرمان و مشیت حق شوند. به میزانی که ما اراده خودمان را مجرای فرمان، اراده و مشیت الهی قرار می‏دهیم، مجرای عدل می‏شویم و عدل، هم در تناسبات درونی ما، یعنی در اوصاف، در رفتار و در اعتقاداتمان، جاری می‏شود و هم در تناسبات بیرونی ما، همچون رابطه ما با دیگران، رابطه با طبیعت و … محقق میگردد.

خلاصه اینکه حقیقت عدل، چیزی جز جریان ولایت خدا در همه شئون حیات نیست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، یعنی عصر عبودیت است. آنچه از عدل در عصر ظهور فهمیده می‏شود این مفهوم مادی عدل نیست؛ حتی در جلوه اقتصادی‏اش هم عدل مادی نیست. تناسبات عادلانه اقتصادی، تناسباتی است که همه تنعمات بشر در عرصه حیات اقتصادی، بر محور ولایت ولی‏اللّه است.

۲/۲/۲ ـ تغییر در شاخصها و زیباییشناسی جائرانه

در عصر ظهور آن عدلی که محقق می‏شود همان عدل فطری است، نه عدالت‏خواهی که در انسان تحریف شده و شیطان توانسته است با تغییر زیبایی‏شناسی انسانها معادلات جائرانه را به جای معادلات عادلانه بگذارد. همان کاری که به شکل دیگری در دستگاه مادی اتفاق افتاده و جزء پروتکلهای یهودی هم هست که بشریت را با قانون تسلیم کنید و سپس قانون را خودتان بنویسید! اگر قوانین نظام سرمایه‏داری را که در ستم و ظلم و جور در متن آن افتاده است، به‏جای قوانین عدل بگذارید، پیداست که هر چه به‏نام عدل محقق بشود ظلم است. دیده‏اید بعضی از ترازوها را که بازوی گشتاورش به سمت یک طرف است؛ اگر شما صد کیلو به یک طرف انرژی وارد کنید، یک کیلوی آن طرف غلبه می‏کند! این ترازو، ترازوی عدل نیست. اگر ترازوی ما جائرانه شد و شاغول ما، شاغول غلطی باشد، پیداست با این ترازو و با این شاغول، عدل محقق نخواهد شد. ابلیس، درون انسان‏ها و مناسبات اجتماعی را متحول می‏کند و ترازوی باطنی انسان را واژگونه می‏کند و لذا انسان در تشخیص و سنجش خوبیها و بدیها اشتباه می‏کند و جائرانه تشخیص میدهد. پس شرّ آخرالزمان شرّی است که منشأ آن، واژگونی ترازوی انسان و ترازوهای اجتماعی است. حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) هم که برای تحقق عدل می‏آیند ابتدا، ترازوها را اصلاح می‏کنند، تا مفهوم درست عدل، مشخص شود؛ نه اینکه با همان ترازوی جائرانه وزن کنند و عدل را محقق سازند. تا هنگامی که ترازوی باطنی انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمی‏شوند. تغییر شاخصها در بیرون برای تحقق عدل کافی نیست.

۲/۲/۳ ـ شکلگیری جامعه ولایی و عادلانه در دوران ظهور

™ یعنی به بیان حضرت عالی مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعی، تحقق عدالت در خود انسان است.

˜ در خود انسان و در بافت فکری انسان. امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) این بافت را اصلاح می‏کند و درک انسان از حق و باطل، از عدل، از خوبی و زشتی، و به‏طور کلی نظام سنجش او اصلاح می‏شود؛ چون انسان در طول زندگی‏اش دائماً در حال وزن کردن است که این بهتر است یا آن، و لذا اگر ترازوی او جائرانه بود همه حرکتهای او جائرانه می‏شود و آن‏جا که می‏گوید خوب است بد است و آنجا که می‏گوید بد است خوب است!

اتفاقاً جور هم همین است. جور همان ظلمی است که لباس عدل می‏پوشد؛ یعنی وقتی است که ترازوی انسان عوض می‏شود. حضرت ترازوها را هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع صلاح میکنند؛ یعنی اول پایگاه عدل را درست می‏کنند، آنوقت مناسبات در درون، عادلانه می‏شوند. در واقع شرّ آخرالزمان ـ که بدترین شرّ است ـ شرّی است که در آن معروف، منکر و ظلم، عدل شده است و این وقتی است که ترازوها تغییر کرده، زیبایی‏شناسیها عوض شده است و اراده‏ها در آخرین حد از انحراف و انحطاط قرار گرفته‏اند؛ یعنی تاریکی مطلق حاکم شده است. در تاریکی مطلق، خشت جای طلا را می‏گیرد. اساساً ترازوهای بشر در تاریکی عوض می‏شود. ظلمات ساری سقیفه و جریان انحراف ولایت، ترازوهای بشر را خراب کرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح می‏کنند تا عدل بیرونی نمودار شود. منظور این است که اصلاح بینشها بر محور ولایت، اصلی‏ترین تحولی است که در عصر ظهور اتفاق می‏افتد. حضرت ترازوها، میزانها و شاغولها را اصلاح می‏کند. به تعبیری، میزان عدل خود ولی خداست و لذا خطاب به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) عرض می‏کنیم که «السلام علی میزان الاعمال».[۲] ما در عرض ولی خدا ترازوی دیگری نداریم که حضرت را با آن، ترازو کنیم. خودش ترازوی همه چیز است.

۳ ـ نقش محوری ولی الهی در تکامل بخشی به تاریخ

™ نکته دیگری که در زمینه واقعه مبارک ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) در تحولات عصر ظهور است. می‏دانیم که ظهور بالاترین مرحله کمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسی این است که میان این تحول – که نقطه کمال انسان و جهان است – و شخصیت آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) چه نسبتی وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت، این تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان باید منتظر بماند تا ایشان بیایند؟

˜ فکر می‏کنم سؤال بسیار خوبی است. چون بعضی اندیشه‏های فلسفه تاریخی حضور انسان در تحولات تاریخی و اینکه خداوند متعال به انسان نقش اعطاء کرده را درست معنا نکرده و خیال کرده‏اند که همین انسان متعارف، محور تکامل تاریخ است. این تلقی، غلط است. در واقع به تبع عبادت ولی خدا و سجود او در مقابل خداوند است که همه عبودیتها و نعمتها محقق می‏شود. بنابراین محور تحقق بندگی در عصر ظهور، بندگی ولی‏اللّه‏الاعظم است که قرنهاست در غیبت و ابتلاء به سر می‏برند. آن حضرت، «عروهالوثقی» هستند. در روایات ما «عروهالوثقی» در آیه «و من یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی»[۳] به شخص شخیص نبی‏اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهمالسلام) ایشان تفسیر می‏شود؛ یعنی محکمی همه عالم در بندگی خدا، به وجود آنهاست و استحکام عبودیت بندگان به آنها برمی‏گردد. بنابراین، حقیقت عصر ظهور مرتبه‏ای از عبادت حضرت حجت(عج الله تعالی فرجه الشریف) است که اثرش تحقق جامعه توحیدی است.

از منظر دیگر در درگیری ابلیس و ائمه جور با نبی‏اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم­السلام)، عبادت نبی‏اکرم(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهمالسلام) بر شیطنت آنها غلبه می‏کند. اگر آن عبادتهای عظیم نبود، که ظلمات آنها همه ما را فرا می‏گرفت، لذا در این آیه که می‏فرماید: «أوکظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج یده لم یکد یراها و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»[۴]، ظلمات را به ائمه جور تفسیر می‏کنند، تا برسد به بنی‏امیه که «ظلمات بعضهم فوق بعض». می‏فرماید ظلمت اولیاء باطل آنقدر زیاد است که «إذا أخرج المؤمن یده فی ظلمه فتنهم لم یکد یراها»[۵]؛ مؤمن در این دوران چنان غرق در ظلمت می‏شود که نزدیک‏ترین قوای خودش را نمی‏بیند، خودش را فراموش می‏کند، اما این ظلمت جز با نور امامی از اولاد فاطمه(سلام الله علیها) برداشته نمیشود. چنانکه در تفسیر این قسمت از آیه که می‏فرماید: «و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»، می‏فرمایند: «و من لم یجعل اللّه له اماما من ولد فاطمه».[۶] کسی که از این نور برخوردار نشود نه فقط در دنیا غرق در ظلمت است «فماله من نور فی یوم القیامه»؛ یعنی ظلمت در قیامت هم او را غرق می‏کند.

بنابراین، آن نور است که می‏تواند جریان ظلمت را بردارد. آن هدایتی که ضلال را نابود می‏کند نور و هدایت حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) است. آن حیات که موت و مردگی را می‏برد ـ یعنی حیات طیبه ـ نیز حیات آن حضرت است؛ حضرت در عصر ظهور مأذون به تجلی آن ولایت و رحمتهای الهی می‏شوند. ما نیز باید نگاهمان را اصلاح کنیم و خودمان را همسنگ با ولی خدا ندانیم. البته همه قلوب این معارف را تحمل نمیکند؛ حتی گاهی شیعیان عادی هم این ظرفیت از تحمل را ندارند؛ اشکالی هم ندارد، نباید همه معارف را به آنها گفت؛ چون تحمل نمی‏کنند و شکسته می‏شوند. در روایت هم آمده است که درجات مؤمنین را مراعات کنید و حرفی که به درجات بالاتر میگویید را به درجات پائین‏تر نگویید، تحمیل بر او نکنید که او می‏شکند و مسئولیت به عهده شما می‏آید! خلاصه اینکه محور همه تحولات عصر ظهور، ولی خداست و تجلی ولایت آنهاست که بقیه را می‏گیرد و بقیه، شعاع وجود آنها هستند. پس، معنای ظهور چیزی جز ظهور ولایت نیست. وقتی ولایت ولی‏اللّه در جلوه‏های مختلف خودش ظهور می‏کند، حیات، نور، رحمت، علم، حکمت و عدل می‏آید. همه اینها آثار ولی‏اللّه است. این موضوع را به صورت دیگری همه قبول دارند و هیچ موحدی آن را انکار نمی‏کند. آیا اگر بگوییم همه آنچه در عصر ظهور محقق می‏شود نازله رحمت خداست، هیچ موحدی آن را انکار می‏کند؟! انسانها را که شریک خدا قرار نمی‏دهیم. ما شریک ولی خدا هم نیستیم. اراده‏های ما در طول ولایت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولایت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلاح نزند ظلمت ائمه جور و ابلیس، احدی را رها نمی‏کند. فتن جبهه باطل آنقدر ظلمانی است که مؤمن خودش را فراموش می‏کند. نوری که انسان را از این عالم تا همه عوالم، از آن ظلمت نجات می‏دهد نور ولی خداست. ظهور، عصر تجلی ولی خدا در همه عرصه‏های حیات اجتماعی است.

™ آیا می‏توان گفت که حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در جریان ظهور فقط نقش رهبر را برعهده دارند و تنها وجود مادی ایشان است که این حرکت را ایجاد می‏کند؟

˜ ولایت باطنی ایشان، اصل اساسی ظهور است. این مطلب را من در پاسخ یکی از سؤالها عرض کردم. درگیری‏ای که در عالم هست در واقع، درگیری در باطن بین ابلیس و ائمه جور از یک سو و حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) از سوی دیگر است و آن حضرت از اعلاترین مراتب واسطه فیض حقند. چنانکه در مورد ایشان می‏گوییم: «أین السبب المتصل بین الارض والسماء»[۷] یا «بیمنه رزق الوری»؛[۸] به سجود ایشان است که خدا صلوات می‏فرستد و طفیل این صلوات، همه روی زمین می‏مانند. شاید نکته اینکه می‏گویند قبل از دعا صلوات بفرستید همین است. هیچ رحمتی بر شما نازل نمی‏شود مگر اینکه صلوات بر آن حضرت نازل بشود.

ایشان که یک فرد نیست. ایشان وارث همه انبیا و اوصیا است. در زیارت آن حضرت می‏خوانیم: «السلام علی وارث الانبیاء و خاتم الاوصیاء، … المنتهی إلیه مواریث الانبیاء و لدیه موجود آثار الاصفیاء»،[۹] همه رحمت و کمالی که خدا بر خواصش نازل کرد در حال حاضر در دست ایشان است. می‏فرمایند وقتی حضرت ظهور می‏کنند به کعبه تکیه می‏دهند، همه انبیای اولوالعزم(علیهم­السلام) تا نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و همه ائمه هداه معصومین(علیهمالسلام) را نام می‏برند و می‏گویند هر که می‏خواهد اینها را ببیند، بیاید من را ببیند.

™ پس کمالات وجودی آن حضرت است که همه تغییرات را به‏وجود می‏آورد.

˜ نازله کمالات وجودی ایشان است. اتفاقی که در عصر ظهور می‏افتد، این است که ولایت، اذن به ظهور پیدا می‏کند. نازله ظهور او همین برکات عصر ظهور است. مگر غیر از این است که بندگان خدا می‏خواهند به مقام عبودیت برسند و رحمت را در مرتبه عبودیت، درک و دریافت کنند؛ نه در مرتبه شیطنت، که به تعبیری فقط ظرفیت درک و دریافت رحمت عامه خدا را دارند، و رحمت رحیمیه خدا را نمی‏توانند درک و دریافت کنند. مگر غیر از این است که عصر ظهور، عصر درک و دریافت رحمت رحیمیه در جلوات مختلفش است. واسطه این رحمتها نسبت به همه عوالم، ولی خداست. اگر ما بگوییم خود خداوند متعال است هیچ کس اشکال نمی‏کند، اگر بگوییم جبرئیل و ملائکه هستند کسی اشکال نمی‏کند، اگر گفتیم امیر ملائکه، و امیر ملکوت یعنی ولی‏اللّه الاعظم است که این‏کار را انجام می‏دهد برای برخی قابل تحمل نیست!

™ یعنی در واقع همان تعبیر «و أشرقت الأرض بنور ربّها» محقق می‏شود.

˜ بله. اصلا خصیصه ظهور این است که جهان حیات مجدد پیدا می‏کند چنانکه در تفسیر این آیه قرآن که می‏فرماید: «إعلموا أنّ اللّه یحیی الارض بعد موتها»[۱۰] روایات می‏فرمایند با ظهور حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) اهل ارض به حیات می‏رسند. حضرت فرمود: «والکافر میتٌ»[۱۱]؛ در واقع، بساط کفر جمع می‏شود و همه مؤمن می‏شوند. وقتی مؤمن شدند و به حیات رسیدند، این انسان زنده می‏تواند رحمت را درک و دریافت کند، می‏تواند کلام حق را بشنود، متعظ بشود، راه بیفتد و درک از نعمتها پیدا کند والاّ پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) همه از درجات رحمت خدا و از درجات بهشت می‏گفتند اما مشرکان چون مردگان از شنیدن عاجز بودند. چنانکه قرآن کریم می‏فرماید: «فإنّک لاتسمع الموتی»،[۱۲] و یا «و ما أنت بمسمع من فی‏القبور»،[۱۳] کسی که گور خودش را با خودش حمل می‏کند که نمی‏تواند معنی بهشت و درجات بهشت را بفهمد. او بیش از مقبره خودش جایی را نمی‏بیند، اما این حجاب وقتی که با نور ولی‏اللّه برداشته شد، در قلوب، درجات رحمت و نعمت و کمالات، قابل درک و دریافت است.

همه چیز به ولی خدا برمی‏گردد؛ چون آنها خلیفه مطلق خدا هستند و ولایت آنها طریق وصول رحمت خداوند متعال حتی بر انبیای اولوالعزم علیهمالسلام است، لذا میثاق ولایت آنها براساس روایات متعددی از انبیای اولوالعزم (علیهمالسلام) هم گرفته شده است و اصلا درجات این انبیا به خاطر آن است که در میثاق ولایت، صاحب عزم بودند؛ میثاق داده‏اند، پای آن ایستاده‏اند، در دنیا هم عمل کرده‏اند و امّت خودشان را زیر پرچم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حاضر کرده‏اند. اصل همه حقایق از آن طرف نازل می‏شود. گاهی استکبار ما ولو استکبار خفی، اجازه نمی‏دهد که این منزلتها را درک کنیم و می‏خواهیم خودمان را کنار دست وجود مقدس امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) بنشانیم. این استکبار نفس است، آنها هم تحمل می‏کنند و چیزی هم به ما نمی‏گویند. برادران جناب یوسف گفتند: «و نحن عصبه إنّ أبانا لفی ضلال مبین»،[۱۴]جناب یوسف هم با آنها درگیر نشد و بلای آنها را کشید و البته تدریجاً هدایتشان کرد. حتی روزی که آمدند و از او گندم خواستند به آنها رحم کرد و گندم را در اختیارشان گذاشت و از اینکه روزی او را در چاه انداخته بودند چیزی نگفت. خودش را هم به زودی معرفی نکرد چون هنوز هم نمی‏توانستند یوسف را بشناسند و درک کنند. اما وقتی به نقطه اضطرار رسیدند که دیگر می‏توانستند یوسف را بشناسند و درک کنند، حضرت خودش را معرفی کرد اینجا بود که آنها گفتند: «تاللّه لقد اثرک اللّه علینا و إن کنّا لخاطئین»؛[۱۵] ما اشتباه می‏کردیم، تو کجا! ما کجا! ما به خطا تو را بالاتر از خودمان می‏دیدیم و تو را در چاه انداختیم، تو که از ما بالاتر بودی از ته چاه به ما نفرین نکردی، باز هم که به ریاست رسیدی جز رحمت چیزی از تو به من نرسید.. اینها کی فهمیدند؟ وقتی که هم مشکل برای ولی خدا درست کردند و هم خودشان محروم شدند، مدتهای طولانی، بیشتر عمرشان را بدون یوسف از دست دادند، در کنار یوسف چقدر می‏توانستند به خدا نزدیک شوند. ولی آخر کار مضطر شدند و با این اضطرار خدا آنها را به در خانه یوسف آورد.

ما هم گاهی اینگونه هستیم، گاهی خودمان را همسنگ ولی خدا می‏نشانیم، گاهی در باطن خودمان، گمان می‏کنیم از ولی خدا هم برتریم. این چه مقایسه‏ای است؟! فی‏المثل ما حتی سلولهای عالم هم نیستیم ولی آن حضرت روح کل هستی است. شما اگر مثلا به سلولی که در یکی از اعضای بدنتان زندگی می‏کند بگوئید تو و میلیاردها امثال تو یک پیکره از یک جسمی را تشکیل می‏دهید که کل این جسم را خدا برای روح خلق کرده است، برای آن سلول قابل تحمل و تصور نیست ولی این امر یک واقعیت است. از بالا که نگاه می‏کنیم می‏بینیم، میلیاردها سلول که تلاش می‏کنند، زاد و ولد می‏کنند، می‏جنگند، لشکرکشی می‏کنند، نظم دارند، قاعده دارند و… همه‏شان در پیکره‏ای هستند که برای روح ما خلق شده‏اند و با رخت بستن این روح، همه آنها متلاشی می‏شوند. ولی خدا هم همین نقش را دارند «بیمنه رزق‏الوری و بوجوده ثبتت الارض والسماء»؛[۱۶] اگر کسی چنین تلقی از ولی خدا داشت، در می‏یابد که عصر ظهور، عصر ظهور ولایت است، و همه تنعمات تجلّی ولایت اوست. همچنانکه تنعمات بهشت هم همینگونه است و اساساً درجات بهشت هم، درجات معرفت به آنهاست.

[۱] ـ بقره / ۲۵۷.

[۲] ـ بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۸۷.

[۳] ـ بقره : ۲۵۶.

[۴] ـ نور : ۴۰.

[۵] ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۵۱.

[۶] ـ همان، ص ۱۴۰.

[۷] ـ شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ندبه.

[۸] ـ همان، دعای عدیله.

[۹] ـ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر، نقل از سید بن طاووس.

[۱۰] ـ حدید : ۱۷.

[۱۱] ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۵.

[۱۲] ـ روم :۵۲.

[۱۳] ـ فاطر: ۲۲.

[۱۴] ـ یوسف: ۸ .

[۱۵] ـ یوسف: ۹۱.

[۱۶] ـ دعای عدیله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *