خانه / مقالات / مهدویت / دوران غیبت و انتظار / انتظار موعود / نکته اول: امکان مشاهده حضرت مهدى(علیه السلام)

نکته اول: امکان مشاهده حضرت مهدى(علیه السلام)

نکته اول: امکان مشاهده حضرت مهدى(علیه السلام)

این روایات بیانگر امکان مشاهده حضرت مهدى(علیه السلام) در غیبت کبرى است. زیرا در آن ها تصریح شده است: (همان طور که امام(علیه السلام)مردم را مشاهده مى کند، مردم نیز آن حضرت را مى بینند، امّا نمى شناسند).

نکته دوم: چگونگى ارتباط با امام زمان(علیه السلام) در غیبت کبرى

از این دسته روایات استفاده مى شود که امام صادق(علیه السلام)مدّت ها قبل از تولد حضرت مهدى(علیه السلام) با بهره گیرى از قصّه حضرت یوسف، مسئله امکان تشرّف و ارتباط با آن حضرت را در عصر غیبت کبرى، ممکن دانسته و کیفیّت و چگونگى آن را نیز بیان فرموده اند; آن جا که حضرت در بیان سنّتى از یوسف در حضرت مهدى(علیه السلام)، فرمود: (خداوند بین او و خلق حجابى قرار مى دهد که در عین حالى که وى را مشاهده مى کنند، نمى شناسند).

از جمله اى که در چند حدیث آمده است، استفاده مى شود که همان طور که برادران یوسف(علیه السلام) در هنگام مواجه شدن با وى، او را نشناختند و به عنوان عزیز و پادشاه مصر او را صدا زدند و از حضرتش تقاضاى کمک بیشتر کردند، حضرت مهدى(علیه السلام) نیز چنین حالتى دارند که در عصر غیبت کبرى، امکان دارد افرادى با حضرت برخورد و مراوده داشته باشند و با وى گفتگو نمایند، امّا او را نشناسند; همانند یوسف(علیه السلام) که حتّى برادران وى بعد از آن همه برخوردهاى متعدد که همراه با گفتگو و داد و ستدهاى تجارى بود، یوسف(علیه السلام) را نشناختند، تا این که یوسف(علیه السلام)که به خوبى برادران را مى شناخت، خطاب به آنان فرمود: (آیا دانستید که شما از روى جهالت با یوسف و برادرش چه کردید؟!)

در این هنگام برادران یوسف متوجه شدند و گفتند: (آیا تو یوسفى؟!)

فرمود: (من یوسفم و این هم برادرم)(۱).

نتیجه این که، اگر چه تشرّف به حضور امام زمان(علیه السلام) در عصر غیبت کبرى، امرى است ممکن، لکن باید دانست غالب کسانى که به این سعادت بزرگ دست یافته اند، در آن هنگام، حضرت را نشناخته اند، بلکه بعد از ملاقات با حضرت، طبق نشانه ها و شواهد، فهمیده اند که مورد عنایت خداوند قرار گرفته اند و لحظاتى را در حضور ولىّ خدا گذرانده اند.

شاهد بر این موضوع، حکایات و قضایاى فراوانى است که توسط افراد موثّق و مورد اعتماد نقل گردیده است و به هیچ وجه قابل خدشه نیست.

 

البته دانستن این مطلب نیز لازم است که در مواردى هم ممکن است بعضى از افراد در هنگام تشرّف، التفات به آن داشته باشند; لکن این موارد بستگى به اجازه خداوند دارد که حضرت کسى را مورد عنایت خاصّ خودشان قرار دهند، امّا در عین حال که الطاف و عنایات حضرت مهدى(علیه السلام) به شیعیان و ارادتمندانش فراوان است، لکن به جهت مصالح مهم ترى که در کار است، در چنین مواردى که انسان هنگام برخورد و ملاقات با حضرت، ایشان را بشناسد اندک است.

نکته سوّم: امام زمان(علیه السلام) در دوران غیبت با مردم هستند

این روایات ما را متوجّه این امر مى کند که بودن آن حضرت در بین مردم، تأثیر عمیق اخلاقى و معنوى در روحیّه افراد متدیّن و مؤمن مى گذارد. زیرا وقتى توجّه داشته باشیم که حجّت و ولىّ خدا بر اساس مصالح و حکمت هایى که بر ما پوشیده است از انظار غایب مى باشد لکن غیبت آن حضرت به گونه اى نیست که به کلّى از ما بیگانه و دور باشند، بیشتر به فکر خود سازى و اصلاح نفس خواهیم بود چنانکه در دعاى شریف ندبه مى خوانیم:

 (بنفسی أنت من مغیّب لم یخل منّا، بنفسی أنت من نازح ما نزح عنّا; جانم به فداى غایبى که از میان ما بیرون نیست! جانم به فداى دور از وطنى که از ما بر کنار نیست!)

این عبارت به خوبى دلالت دارد که امام زمان(علیه السلام) در بین مردم حضور دارند; نه این که از میان مردم، خارج و دور باشند. بدیهى است اعتقاد به ظهور ولىّ عصر(علیه السلام)با این باور که وى در زمان غیبت نیز در میان مردم است و از ما کنار نیست تأثیرات مثبت و سازنده اى دارد که به برخى از آن ها اشاره خواهد شد.

آثار سازنده انتظار

از آثار مثبت و سازنده باور دینىِ انتظار در مورد ولى و حجّت خدا این است که این اعتقاد ـ که ریشه در اعماق فرهنگ اصیل اسلامى دارد و از (قرآن و سنّت) گرفته شده است ـ سبب اتّحاد و قوّت قلب و تصمیم گیرى و اهتمام شدید افراد نسبت به انجام تکالیف و وظایف شرعى مى شود و از سوى دیگر موجب خلوص نیّت و تهذیب نفس و رشد اخلاقى در فرد و اجتماع مى گردد. چنین اعتقادى با این نظریه که (غیبت، باعث تفرقه و ضعف و سستى در مردم مى شود)(۲)مغایرت اساسى دارد. زیرا این اعتقاد و باور دینى بهترین وسیله انذار نسبت به کارهاى منفى و خلاف اخلاق است و مردم را از ارتکاب معاصى و گناهان باز مى دارد. از سوى دیگر، اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)بهترین عامل تشویق و ترغیب به کارهاى خیر و اعمال صالح است.

به همین جهت است که در روایات منقول از پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام)، انتظار از برترین اعمال شمرده شده است چنانکه پیامبر اکرم مى فرماید:

 (أفضل أعمال اُمّتی انتظار الفرج من اللّه عزّوجلّ)(۳).

 (بهترین اعمال امّت من، انتظار فرج از سوى خداوند عزّوجلّ است).

بدون شک، انتظار فرج هنگامى از برترین عمل هاى امّت خواهد بود که شخص منتظر سعى کند تمام اعمال و کردار خود را بر اساس موازین اسلام و بدون سهل انگارى انجام دهد.

این جا است که باید گفت: کسانى که اسلام را طبق سفارش پیامبر از اهل بیت آن حضرت گرفته اند، هیچ مشکل فکرى و عقیدتى نسبت به اعتقادات اسلامى ندارند. زیرا ائمه اطهار(علیهم السلام) در طول دویست و پنجاه سال بعد از پیامبر، تمام مسایل اسلامى را با بهترین شیوه بیان فرموده اند و چیزى را ناگفته نگذاشته اند; امّا کسانى که دنبال بیگانگان رفته و بر کشتى نجات ننشسته اند، هیچ وقت نخواهند توانست طعم شیرین معارف اسلام و قرآن را بچشند. زیرا از پیامبر اکرم نقل شده است که فرمودند:

 (مثل أهل بیتی کمثل سفینه نوح من توسّل بهم نجى و من تخلّف عنهم هلک)(۴).

 (مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتى نوح است; هر که متوسّل به آن شد، نجات یافت و هر که از آن تخلف ورزید، هلاک گردید).

آرى! اگر طنطاوى و ابن خلدون و امثال آن ها، موضوع انتظار ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) را از دیدگاه مبارک امام صادق(علیه السلام) مى نگریستند، هیچ وقت مرتکب اشتباهاتى که آنان را بدنام ساخته است، نمى شدند و انتظار را عامل رکود نمى دانستند; بلکه منتظران را افرادى پر تلاش و فعال مى دانستند همانگونه که امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند:

 (المنتظر للثّانی عشر کالشاهر سیفه بین یدی رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)یذبّ عنه)(۵).

(منتظر امام دوازدهم ـ حضرت مهدى(علیه السلام) ـ مانند کسى است که در رکاب پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)شمشیر کشیده، از آن حضرت دفاع مى کند).

از مفهوم این حدیث و احادیث دیگر به این مضمون، روشن مى شود که اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) نه تنها ایجاد ضعف در افراد نمى کند، بلکه موجب تحرّک و آمادگى زیاد در آن ها مى شود. زیرا کسى که بخواهد در حضور شخصیّتى مانند پیامبر گرامى، از اسلام و ارزش هاى والاى آن دفاع کند و در راه خدا شمشیر بزند، باید آمادگى کافى داشته باشد.

در روایت دیگرى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید:

 (المنتظر لأمرنا کالمتشحّط بدمه فی سبیل اللّه)(۶).

 (کسى که منتظر امر ما (قیام حضرت مهدى(علیه السلام)) باشد، مانند کسى است که در راه خدا در خون خویش بغلطد).

از این حدیث نیز به خوبى استفاده مى شود که منتظرین واقعى امام زمان(علیه السلام)لحظه اى از تحرّک و تکاپو در پیشبرد اهداف دین، باز نمى ایستند، بلکه همیشه سعى و کوشش مى کنند که خود را بر اساس اسلام اصیل و مکتب اهل بیت(علیهم السلام)آن چنان پرورش دهند که صلاحیّت و شایستگى درک حضور حضرت را در زمان ظهور وى داشته باشند تا از مصادیق آیه کریمه زیر باشند:

 (وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ)(۷)

 (ما در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم که بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند گردید).

این جا است که باید گفت: اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) آن چنان که در روایات اهل بیت(علیهم السلام) بیان گردیده است، رمز عدالت خواهى و وحدت کلمه در میان همه مردمان جهان در حکومت الهى آن بزرگوار است چنانکه امام صادق(علیه السلام)در پاسخ به سؤال عمّار ساباطى فرمود.

عمار از آن حضرت سؤال کرد یابن رسول اللّه! در این صورت که عبادت در زمان دولت هاى باطل با ترس، برتر از عبادت در زمان ظهور دولت حق است، چرا ما آرزو کنیم که از اصحاب قائم(علیه السلام) در ظهور حقّ باشیم؟

حضرت صادق در جواب فرمود:

 (سبحان اللّه! آیا دوست ندارید که خداوند ـ به واسطه آن حضرت ـ دین حقّ و عدالت را در تمام بلاد دنیا آشکار گرداند و حال همه مردم بهبود یابد؟!

ویجمع اللّه الکلمه و یؤلّف بین قلوب مختلفه ولایعصی اللّه عزّوجلّ فی أرضه و یقام حدود اللّه فی خلقه، ویردّ اللّه الحقّ إلى أهله فیظهروه حتّى لایستخفى بشیء من الحقّ مخافه أحد من الخلق(۸).

و خداوند ـ به واسطه حضرت مهدى(علیه السلام) ـ همه مردم را زیر پرچم توحید و کلمه (لا اله الا اللّه) جمع کند و بین قلب هاى پراکنده و مختلف، دوستى و اتحاد ایجاد کند و گناه را از روى زمین بر دارد و حدود و احکام خدا در میان خلق خدا اجرا گردد و حق به صاحبانش رسد تا آن را ظاهر کنند و چیزى از حق را به جهت ترس از مردم مخفى نکنند).

به جرأت مى توان گفت که ایمان و اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)ـ تنها منجى عالم بشریت ـ با توجه به شناختى که روایات اهل بیت و ائمّه اطهار(علیهم السلام) به ما مى دهد، نه تنها موجب تفرقه و ضعف و سستى در مسلمانان نمى شود; بلکه رمز اتحاد و قدرت و شوکت مسلمانان در آن نهفته است. زیرا اعتقاد به آن، یعنى اعتقاد به حاکمیّت تمام ارزش هاى اسلامى در سطح دنیا و آرزوى غلبه دین حق بر تمام ادیان باطل; اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)، یعنى اعتقاد به تحقق وعده هاى الهى در پیروزى کامل اسلام بر تمام ادیان عالم همانطور که خداوند متعال مى فرماید:

 (هَوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشرِکُونَ)(۹)

خدا کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر تمام ادیان غلبه وپیروزى بخشد، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند.

اینک از تمام کسانى که مى خواهند با مسئله غیبت و ظهور و اهداف الهى آخرین ذخیره خدا، حضرت بقیه اللّه(علیه السلام)آشنا شوند، مى خواهیم که سعى کنند این معرفت را از طریق قرآن کریم و روایات ائمه اطهار(علیهم السلام) ـ که معدن علوم پیامبر اسلام و تمامى انبیاى الهى هستند ـ فراگیرند تا به حقیقت دست یابند و طعمِ شیرین ایمان را بچشند.

نتیجه

از آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) و مسئله انتظار، در صورتى باعث رکود است که مفهوم آن تحریف شود همان طورى که بعضى از مخالفان و دشمنان اسلام آن را تحریف کرده و مى کنند; امّا اگر این اعتقاد و باور دینى ـ که از مهم ترین مسایل اسلامى به شمار مى رود ـ به مفهوم واقعى آن به جامعه اسلامى و بشریّت تفهیم شود، بزرگ ترین عامل تربیت و خود سازى و تحرک و امید به آینده نورانى و روشن خواهد بود و از مدارک معتبرى که این موضوع را تأیید مى کند، روایتى است که در ذیل آیه کریمه زیر ذکر شده است:

 (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنّهُمْ)(۱۰)

 (خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین (خود) قرار دهد; همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین (خود) قرار داد، و آن دینى را که بر ایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند، (تا) مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند، و هر سک پس از آن به کفر گراید; آنانند که نافرمانند).

از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است که فرموده اند: (این آیه درباره امام مهدى(علیه السلام) و اصحاب آن حضرت نازل شده است)(۱۱).

لذا تمام کسانى که منتظر چنین برنامه اصلاح گرانه به دست توانمند حضرت مهدى(علیه السلام) هستند، باید خودشان در عالى ترین سطح از حیث ایمان به خدا و رسول و انجام فرامین و دستورات اسلامى باشند.

حال باید به بد اندیشان گفت که این اعتقاد و باور دینى چگونه موجب سستى و تفرقه در میان مسلمانان مى شود؟ و باید گفت که آنچه موجب تفرقه و سستى در بین مسلمانان مى گردد، برداشت غلط و مغرضانه اى است که از سوى بى خبران از حقایق اسلام اظهار مى گردد.

اینک بحث امکان تشرف به حضور آن حضرت را پى مى گیریم:

دسته دوم: از روایاتى که دلالت بر امکان ارتباط با امام زمان(علیه السلام) در غیبت کبرى مى کند، روایاتى است که دلالت دارد بر این که در غیبت دوم و طولانى حضرت نیز کسانى هستند که علاوه بر ارتباط با آن حضرت، جا و مکان وى را نیز مى دانند که دو نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

۱ ـ عن إسحاق بن عمّار قال: قال ابو عبد اللّه(علیه السلام): (للقائم غیبتان: أحدهما قصیره و الاُخرى طویله، الغیبه الاُولى لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصّه شیعته و الاُخرى لا یعلم بمکانه فیها إلاّ خاصّه موالیه)(۱۲).

 (اسحاق بن عمار از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که حضرتش فرمود: براى قائم(علیه السلام) دو غیبت است که یکى کوتاه و دیگرى طولانى است. در غیبت اول جا و مکان آن حضرت را جز خواص شیعیان وى کسى نمى داند و در غیبت دوم، جز موالیان خاص آن جناب کسى از جا و مکان او اطلاعى ندارد).

گرچه این روایت را در بحث هاى گذشته آوردیم، ولى به خاطر استفاده نکات دیگر، آن را ذکر نمودیم.

از قسمت آخر روایت به خوبى استفاده مى شود که در غیبت دوم نیز ارتباط با آن حضرت در شعاع و گستره اى کمتر از غیبت صغرى وجود دارد و به طور کلى ارتباط قطع نیست و براى آن حضرت، خدمت کاران خاص و ویژه اى وجود دارد که از جا و مکان وى آگاه هستند.

تذکر این نکته لازم است که این روایت، از نظر سند نیز صحیح است و تمام راویانِ آن از افراد برجسته شیعه مى باشند(۱۳).

۲ ـ مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که حضرت فرمود:

(إنّ لصاحب هذا الأمر غیبتین، إحداهما تطول حتّى یقول بعضهم: مات، و بعضهم یقول: قتل، و بعضهم یقول: ذهب، فلا یبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر یسیر، لا یطّلع على موضعه أحد من ولىّ ولا غیره إلاّ مولى الّذی یلی أمره(۱۴); براى صاحب این امر، دو غیبت است که یکى از آن دو به قدرى طولانى مى شود که بعضى مى گویند: او وفات کرده است، و بعضى مى گویند: کشته شده است، و بعضى مى گویند: رفته است; به طورى که کسى از اصحاب او بر اعتقاد به امامت وى باقى نماند، مگر افراد اندکى، و از مکان او کسى از دوست و غیر دوست آگاه نیست، جز موالى و خدمتکار آن حضرت).

از این روایت هم استفاده مى شود که اگرچه بر اثر طولانى شدن غیبت دوم حضرت، بسیارى از معتقدین به امامت وى ـ جز عده کمى ـ دست از عقاید حقّه خودشان بر مى دارند و کسى هم از مکان آن حضرت مطلع نمى شود، لکن از آخر حدیث استفاده مى گردد که باز هم موالیان و خدمت کاران براى حضرت وجود دارد که علاوه بر ارتباط با آن جناب، مکان وى را نیز مى دانند.

صاحب غیبت نعمانى (رحمه الله) بعد از نقل این حدیث مى فرماید:

 (ولولم یکن یروى فی الغیبه إلاّ هذا الحدیث، لکان فیه کفایه لمن تأمّله; اگر در موضوع غیبت تنها همین روایت بود، براى کسانى که در معنى و مفهوم آن تأمّل مى کنند، کافى بود).

نتیجه اى که از این روایات به دست مى آید، این است که درغیبت کبرى به طور کلى ارتباط آن حضرت با شیعیان قطع نیست و افرادى هستند که از برکت و فیض حضور حضرت برخوردارند، اگر چه تعدادشان اندک است.

بنابر این، با توجه به این روایات و روایات دسته اول که بیانگر کیفیّت حضور حضرت در جامعه بود و با توجه به قضایا و شواهد متقن تاریخى که در طول غیبت کبرى براى عده بسیارى از بزرگان و معتمدان شیعه در رابطه با تشرّف به حضور حضرت رخ داده است، نمى توان گفت که در غیبت کبرى به طور کلى ارتباط بین آن حضرت و شیعیان قطع شده است.

 

دسته سوم: روایاتى است که از ظاهر آن ها استفاده مى شود که آن حضرت در ایام غیبت با خفاى شخصى زندگى مى کنند و دیده نمى شوند و نیز نام حضرت هم برده نمى شود. اکنون ما روایات مزبور را از منابع اصلى آن ذکر مى کنیم و سپس توضیحات لازم را نسبت به هر کدام ارائه خواهیم کرد:

۱ ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرموده اند:

 (الخامس من ولد السابع یغیب عنکم شخصه و لا یحلّ لکم تسمیته(۱۵); پنجمین نفر از فرزندان هفتمین امام، (کسى است که) شخص وى از شما غایب مى شود و بردن نام او بر شما روا نخواهد بود).

این روایت دلالت دارد که شخصِ حضرت از ما غایب مى شود و بردن نام حضرت نیز براى ما حلال نیست; امّا از این که غیبت حضرت طورى باشد که هیچ ارتباطى براى هیچ کس با وى نباشد ساکت است. زیرا این روایت اصل مسئله غیبت را بیان مى فرماید.

بنابر این، روایات دیگرى که دلالت دارد خواص از شیعیان در غیبت صغرى و موالیان و خدمت کاران حضرت در غیبت کبرى جاى ایشان را مى دانند و در دسته دوم به دو نمونه از آنها اشاره شد، منافاتى با این روایت ندارد. نتیجه این مى شود که گر چه حضرت از انظار غایب هستند، لکن ممکن است در مواردى هم افرادى خاصّ حضرت را دیدار نمایند.

مطلب دیگرى که در مورد این روایت مى توان گفت این است که بعضى از ناقلین آن مانند محمّد بن سنان در علم رجال تضعیف شده است، چنانکه علاّمه در (خلاصه) مى فرماید: محمّد بن سنان از اصحاب امام هفتم و هشتم و نهم است; لکن هم ضعیف است و هم مورد طعن واقع شده است.

مرحوم شیخ طوسى فرموده است: این مرد جدّاً ضعیف است و اعتماد بر او نمى توان کرد و آنچه به تنهایى نقل نموده باشد قابل التفات و توجه نیست.

ابو عمرو کشّى در کتاب رجال خود از فضل بن شاذان چنین نقل مى کند: (لا اُحلّ لکم أن ترووا أحادیث محمّد بن سنان; جایز نمى دانم براى شما که احادیث محمّد بن سنان را روایت کنید).

غضائرى نیز از کتب فضل بن شاذان چنین نقل مى کند: از دروغگوهاى مشهور، محمّد بن سنان است(۱۶).

با توجه به سند روایت فوق که چنین فردى ناقل آن است هیچ وقت نمى توان به وسیله آن یک مطلب اعتقادى را اثبات یا نفى کرد.

۲ ـ ریّان بن صلت از امام رضا(علیه السلام) چنین روایت مى کند:

 (سئل الرضا(علیه السلام) عن القائم(علیه السلام) فقال: لایرى جسمه ولایسمّى باسمه)(۱۷)

 (از امام هشتم درباره حضرت قائم(علیه السلام) سؤال شد. حضرت فرمود: شخص او دیده نمى شود و نام وى برده نمى شود).

این روایت، مطلق است و قابل تقیید مى باشد و از جهت سند نیز مخدوش است. زیرا در سند آن جعفر بن محمّد بن مالک مى باشد که تضعیف شده است.

در ترجمه وى آمده است: جعفر بن محمّد بن مالک بن عیسى بن سابور ابو عبد اللّه کوفى در نقل حدیث ضعیف است. و احمد بن حسین گفته است که وى حدیث وضع مى کرده و از افراد ناشناخته نیز روایت نقل کرده است. علاوه بر این، فاسد المذهب نیز بوده است. سپس اضافه مى کند که نمى دانم به چه جهت على بن همام و ابو غالب زرارى از او روایت نقل کرده اند. علاّمه در (خلاصه) فرموده که او ثقه است; لکن اضافه مى کند که وى را تضعیف کرده اند و درباره مولد حضرت قائم(علیه السلام)اعاجیبى نقل کرده است و من نیز به روایت او عمل نمى کنم(۱۸).

بنابر این، به طور حتم حدیثى که از چنین فردى نقل شده باشد، عمل به آن درست نیست; به خصوص که روایت در رابطه با مسائل اعتقادى باشد.

۳ ـ از داوود بن قاسم جعفرى نقل شده که گفت: از امام هادى(علیه السلام)شنیدم که مى فرمود:

 (الخلف من بعدی الحسن فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: ولِمَ جعلنی اللّه فداک؟ قال: انّکم لاترون شخصه ولا یحلّ لکم ذکره باسمه)(۱۹)

 (جانشین بعد از من، فرزندم حسن است. چگونه خواهید بود در زمان جانشین پس از وى؟ عرض کردم: جانم فدایت! به چه جهت؟

فرمود: زیرا شما شخص او را نمى بینید و بردن نام او براى شما جایز نیست).

اطلاق این روایت نیز قابل تقیید است و با روایاتى که دلالت دارد بر این که حضرت را بعضى از افراد ـ اگر چه به طور ناشناس ـ مى بینند یا روایاتى که دلالت دارد مکان آن حضرت را بعضى از افراد در غیبت کبرى مى دانند، تقیید مى خورد.

علاوه بر این، سند این روایت نیز به خاطر محمّد بن احمد علوى مخدوش است و مرحوم آیه اللّه العظمى خویى در (معجم رجال الحدیث) مى فرمایند: اگر چه وجوهى بر وثاقت وى ذکر شده است لکن این وجوه، وثاقت وى را ثابت نمى کند(۲۰).

گذشته از این در (کافى) چنین آمده است: على بن محمّد عمّن ذکره، که معلوم نیست این فرد کیست.

بنابر این، استدلال به چنین روایتى، آن هم در مورد مسایل اعتقادى، صحیح نیست. زیرا یکى از راویان آن مجهول است.

۴ ـ عبید بن زراره از امام صادق(علیه السلام) چنین روایت مى کند:

 (للقائم غیبتان، یشهد فی إحداهما المواسم، یرى الناس ولایرونه)(۲۱).

 (براى قائم(علیه السلام) دو غیبت است که در یکى از آن دو، حضرت در موسم هاى حج حاضر مى شوند و مردم را مى بینند، لکن مردم ایشان را نمى بینند).

این روایت با روایتى که از نایب دوم حضرت ـ محمّد بن عثمان(قدس سره) که به طور حتم از دیگران نسبت به آن حضرت آگاه تر است ـ نقل گردید، معارض است; زیرا وى مى فرماید: (یرونه ولایعرفونه(۲۲); او را مى بینند ولکن نمى شناسند). همچنین با روایاتى که در آنها، زندگانى حضرت در غیبت کبرى به زندگانى حضرت یوسف(علیه السلام) تشبیه مى شود، معارض است. زیرا در آن روایات مى فرماید: (یرونه ولایعرفونه)(۲۳) علاوه بر همه این ها، این روایت فقط تشرّف در زمان حجّ را نفى مى کند نه همه زمان ها را. بنابر این، با توجه به روایاتى که زندگانى حضرت مهدى(علیه السلام) را به زندگانى حضرت یوسف(علیه السلام) تشبیه فرموده بود و با توجه به روایاتى که دلالت بر امکان ارتباط براى بعضى از موالیان خاصّ حضرت دارد، براى توجیه روایت چهارم مى توان گفت:

گرچه زندگانى حضرت ولى عصر(علیه السلام) به صورت خفاى شخصى در زمان غیبت، امرى ممکن است; لکن این طور نیست که حضرت در غیبت کبرى به طور دایم بدین منوال زندگى کنند، بلکه در شرایط خاصّى که زندگى معمولى و طبیعى براى حضرت ممکن نباشد ممکن است از طریقه خفاى شخصى استفاده کنند.

باتوجه به این که استفاده ازطریقه (خفاى شخصى) معمولا ملازم با اعجاز است، مى توان گفت حضرت به طور معمول و طبیعى از راه (خفاى عنوان) به طور ناشناس در بلاد و شهرهاى مختلف زندگانى مى کنند و در مواردى هم ممکن است ـ در صورت لزوم ـ از راه اعجاز به صورت خفاى شخصى زندگى نمایند; نه این که به طور دایم و مستمر زندگى حضرت بدین گونه باشد.

این تذکر لازم است که زندگى کردن از راه خفاى شخصى، منحصر به آن حضرت نیست; بلکه پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز گاهى از این طریقه استفاده مى کردند چنانکه در آغاز هجرت پس از آنکه مشرکین نقشه قتل پیامبر را کشیدند و آن حضرت ناگزیر به ترک مکه شدند، به حضرت على(علیه السلام)دستور فرمود که در جاى ایشان بخوابد و خود شبانه از جلوى چشم مشرکین گذشتند و کسى از آن ها وى را مشاهده نکرد چنانکه قرآن کریم در این باره مى فرماید:

(وَجَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ)(۲۴)

(ما در پیش روى آنان (مشرکین) سدّى و نیز در پشت سر آنان سدّى قرار دادیم و چشمانشان را پوشاندیم، لذا آن ها نمى بینند).

بنابر این چنین نتیجه مى گیریم که اگر در شرایطى براى پیامبر و امام لازم باشد و سلامتى ایشان بر خفاى شخصى متوقف باشد، از این راه استفاده مى کنند; امّا در غیر این صورت نیازى به بهره جستن از راه خفاى شخصى نخواهد بود. زندگانى حضرت ولى عصر(علیه السلام) نیز چنین است و همان طور که توضیح داده شد و در ضمن نقل روایات بیان کردیم، در صورتى که براى حضرت امکان زندگانى معمولى با خفاى عنوان ـ یعنى به طور ناشناس ـ در بلاد مختلف وجود داشته باشد، ایشان نیازى به استفاده از خفاى شخصى ندارند.

مؤیّدات مطلب مورد بحث:

براى این نظریه که به طور معمول و طبیعى، جز در موارد ضرورت، امام زمان(علیه السلام)به طور ناشناس و با خفاى عنوان، زندگى مى کنند، مؤیّداتى وجود دارد که به یکى از آن ها اشاره مى کنیم:

۱ ـ روایاتى است که در آن ها از تصریح به اسم حضرت مهدى(علیه السلام)نهى شده است و علّت آن نیز، این گونه بیان گردیده است که اگر مردم از مکان و اسم آن بزرگوار آگاهى پیدا کنند موجب دسترسى دشمنان به وى خواهد شد. دراین صورت ممکن است از ناحیه دشمن براى حضرت، مزاحمت ایجاد شود. لذا هنگامى که بعضى از شیعیان درباره اسم و مکان سؤال کردند، جوابى بدین مضمون صادر شد:

 (إن دللتهم على الإسم أذاعوه و إن عرفوا المکان دلّوا علیه)(۲۵).

 

(اگر مردم را به اسم حضرت، دلالت و راهنمایى کردید، آن را در میان مردم پخش مى کنند و اگر از مکان وى آگاه شوند، مردم را به سوى حضرت دلالت مى کنند).

واضح است با شرایط خاصى که حضرت مهدى(علیه السلام) دارند، اگر دشمنان از نام و نشان و مکان وى آگاه گردند، براى حضرتش ایجاد مزاحمت مى کنند.

بنابر این، اگر امام(علیه السلام) به طور دایم به وسیله اعجاز با اختفاى شخصى زندگى کنند، دیگر خوفى از ناحیه دشمن نمى تواند وى را تهدید کند. زیرا در این صورت شخصِ حضرت از انظار غایب است و براى احدى امکان دسترسى به وى نیست و دیگر لزومى نخواهد بود که از تصریح کردن به اسم و آگاه نمودن از مکان وى نهى شود. پس از همین نهى که در روایات بیان شده است استفاده مى شود که ائمه اطهار(علیهم السلام) مى خواستند که مردم از اسم و عنوان آن حضرت بى خبر باشند تا زمینه براى زندگانى آن حضرت در میان جامعه به طور ناشناس فراهم شود. بنابراین ممکن است، آن حضرت راببینند، ولى آن بزرگوار را نشناسند.

پاورقی

(۱) سوره یوسف، آیات ۸۹ و ۹۰.

(۲) چنانکه بعضى از ناآگاهان از اهل سنت ـ مانند طنطاوى در تفسیرش ـ نسبت به عقاید حقّه شیعه امامیه پنداشته اند. به نقل از امامت و مهدویت، ص ۴۳۲.

(۳) کمال الدین، ص ۶۴۴.

 (۴) این حدیث را بیش از صد نفر از علماء اهل سنّت در کتب معتبره خود نقل کرده اند. به نقل از شبهاى پیشاور، ص ۲۲۶.

 (۵) کمال الدین، ص ۶۴۷.

 (۶) همان، ص ۶۴۵.

 (۷) سوره انبیا، آیه ۱۰۵.

 (۸) اکمال الدین، ص ۶۴۶ و ۶۴۷.

 (۹) سوره صف، آیه ۹.

 (۱۰) سوره نور، آیه ۵۵.

 (۱۱) به کتاب المحجّه فیما نزل فی القائم(علیه السلام)، ص ۱۴۸ مراجعه شود.

 (۱۲) کافى، ج ۱، ص ۳۴۰.

 (۱۳) به پاورقى ص ۹۱ همین کتاب مراجعه شود.

 (۱۴) غیبت نعمانى، ص ۱۷۲، غیبت طوسى، ص ۱۰۲.

 (۱۵) کمال الدین، ص ۳۳۳.

 (۱۶) جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۲۴.

 (۱۷) اکمال الدین، ص ۶۴۸.

 (۱۸) جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۶۰.

 (۱۹) کافى، ج ۱، ص ۳۳۲.

 (۲۰) معجم رجال الحدیث، ج ۵، ص ۵۶.

 (۲۱) کافى، ج ۱، ص ۳۳۹.

 (۲۲) بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۵۰.

 (۲۳) همان، ص ۲۲۴.

 (۲۴) سوره یس، آیه ۹.

 (۲۵) کافى، ج ۱، ص ۳۳۳، ح .۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *