غیبت; فرع امامت

غیبت; فرع امامت

 

و سخن گفتن در باره غیبت در برابر سخن گفتن در مورد امامت حضرت صاحب الزمان(علیه السلام) ـ در این ویژگى که دومى اصل، و اولى فرع است ـ به منزله سخن در باره درد مند ساختن اطفال و تأویل کردن متشابهات قرآنى، در برابر سخن در مورد حکمت خداى قدیم است.

بنا بر این لازم است که سخن در باره امامتِ حضرت مهدى(علیه السلام)، بر سخن در باره سبب غیبت ایشان مقدّم گردد. از جهت اینکه اولى اصل ودومى فرع آن است، و تقدّم بحثِ در اصل، بر بحثِ در فرع همانست که در مبحث سبب دردمند ساختن اطفال و غیر آن مورد بررسى ما قرار گرفت.

برترى این روش در بحث غیبت

این روش باید به خاطر امتیازى که دارد مقدم گردد بر آنچه که بزرگان در فرقِ بین سخن در باره نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سخن در باره طریق خبرِ نسخ نشدن آیین یهود گفته اند، (که این فرق بخاطر معلوم بودن نبوّت است.)

این مقدم شدن از آن جهت است که سخن در باره سبب و وجه غیبت داراى گونه اى از احتمال و تعارض هست که در روشى که ما براى امامت حجه بن الحسن (علیهما السلام) ذکر کردیم و غیبت را مبتنى بر آن ساختیم، وجود ندارد. زیرا آن روش مبتنى بر اعتبار عقلى و بر اساس اقتضاى حکم عقل بود، و این مطلب براى کسى که تأمّلى در آن نماید روشن است.

 

تأکید بر حفظ سیر موضوعى بحث

از یاد مَبرید آنچه را که بزرگان تان همواره بر آن اعتماد مى کنند به اینکه امور مشتبه و داراى اختلاف را به امور روشن و واضح بر مى گردانند، وامور مشتبه و داراى احتمالات را بر امور قطعى و غیر قابل اشتباه مبتنى مى سازند، و نسبت به امور پنهان و نا آشکار با استفاده از امور واضح و آشکار حکم مى کنند، تا آنجا که حتى در اصول دین و فروع آن ـ چه آنجا که به طریق عقلى و چه آنجا که به طریق شرعى ثابت مى شود ـ همین روش را استعمال مى کنند.

پس چگونه در خصوص مبحث غیبت حضرت مهدى (علیه السلام) ما را از چیزى که همیشه سنّت و مذهب شما بوده و همواره بر آن اعتماد واطمینان کرده اید منع مى کنید؟ ـ و از تمسک به آن روش که در همه مباحث مورد قبول بزرگان تان بوده باز مى دارید؟ ـ اینجا اگر ترس از طولانى شدن مطلب نمى بود به همه موارد و مسائلى که در آنها بر همین روش اتکاء مى کنید ـ که تعدادشان هم زیاد است ـ اشاره مى کردیم.

بنابراین ـ با منع کردن ما در مبحث غیبت از آن روش و منهجى که طى کرده ایم ـ اصول خودتان را توسط امور فرعى نقض و باطل نکنید، و در تعصّب به جایى نرسید که دیگر عنادتان بر هیچکس پوشیده نماند.

 

 بررسى حکمت غیبت

اگرچه ذکر تفصیلى اسباب غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) بر ما لازم نیست، و ذکر نکردن آنها هم ضررى و اخلالى به درستى مبنا و مذهب ما وارد نمى کند، با اینهمه از آنرو که وعده دادیم تا به شکل تبرّعى و افتخارى سبب غیبت را به شکل مفصل ذکر کنیم، به این وعده عمل کرده و با ذکر سؤالاتى که در این باره پرسیده مى شوند و جوابى که به آنها مى دهیم، مطلب را پى مى گیریم.

پس اگر اینهمه، فضل و زیادتى مفید از ناحیه ما محسوب گردد، ما بخاطر ظاهرتر ساختن دلیل و برهان مان بر آنها اعتماد مى کنیم و گرنه، همان تسمّک به مجموعه پیشین کفایت کننده بود و ما را مستغنى مى ساخت.

 

  پنهان شدن از دید ستمگران

امّا سبب غیبت عبارتست از اینکه:

ستمکاران آن حضرت(علیه السلام) را مى ترسانند و دست او را نسبت به تصرّف در چیزهایى که خداوند براى او حق تدبیر و تصرّف قرار داده است باز مى دارند.

زیرا بهرهورى از امام فقط در زمانى است که داراى تمکین و تمکّن باشد، و مورد اطاعت قرار گیرد، و بین او و اهدافى که دارد مانع و رادعى نباشد، تا بتواند جنایتکاران را سرجاى شان نشاند، و با طغیانگران جنگ کند، و حدود الهى را اقامه کند، و مرزها را محکم گرداند، و حق مظلوم را از ظالم باز ستاند، و هیچکدام از اینها تمام نمى شود مگر با تمکّن و قدرت داشتن او.

پس اگر بین او و بین این خواسته هایش مانع و حایلى پیدا شود، لزوم قیام به لوازم امامت و پیشوایى از او ساقط مى گردد و اگر بر جان خویش ترسید، غیبتِ او واجب مى شود و پنهان شدنش لزوم پیدا مى کند.

و چه کسى است که چنین شخصى را که از دشمنان پر از کینه و عداوت خویش، ترسان است بتواند مجبور کند که بر ایشان ظاهر شود و در بین شان آشکار گردد؟

در حالیکه دورى جستن از ضررها برهرکسى عقلا و شرعاً واجب است.

و این خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که یکبار در شعب ابى طالب(علیه السلام)پنهان گشت و بار دیگر در غار مخفى شد. و مى دانیم که هیچ وجهى براى چنین استتار و پنهان شدنى نبود مگر ترس آنحضرت از ضررها و آسیب هایى که ایشان را تهدید مى کرد، و در صورت دسترسى دشمن، به ایشان وارد مى گشت.

 

 فرق بین اختفاء پیامبر (صلى الله علیه وآله) و غیبت امام (علیه السلام)

اگر گفته شود: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از امت خویش مخفى نشد مگر بعد از انجام دادن همه امورى که بر عهده او واجب بود، و در زمان مخفى بودن هم کسى به او نیازى پیدا نکرد، در حالیکه سخن شما در باره امام بر خلاف این است.

از جهت دیگر نیز استتار و مخفى ماندن پیامبر(صلى الله علیه وآله) زیاد طولانى نگشت و مدت زیادى طول نکشید، در حالیکه پنهان ماندن امام شما زمانهایى طولانى بر آن گذشته و قرنهاى متمادى بر آن سپرى شده است.

گوییم : مطلب چنانکه شما گفتید نیست. زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبل از هجرت و در زمانى که در مکّه بود در شعب ابى طالب و در غار پنهان گشت، در حالیکه تمام شریعت را هنوز به انجام نرسانیده بود، چون اکثر احکام وبخش اعظم قرآن کریم در مدینه نازل شد. پس چگونه ادعا مى کنید که مخفى شدن حضرت پس از تکمیل و به پایان رساندن اداى رسالت بود؟

تازه اگر امر بنا بر آنچه که شما مى پندارید کامل شدن انجام رسالت قبل از استتار و مخفى شدن باشد، باز هم این مطلب نمى تواند نیاز مردم را به تدبیر و سیاست او و امر و نهى او در بین امّت نفى کند.

و کیست آنکس که بگوید: بعد از اداى رسالت و بیان کامل شرع دیگر هیچ احتیاجى به وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیست و هیچ نیازى به تدبیر و اندیشه او در بین امّت وجود ندارد.

کیست جز انسان معاند و زورگو که بتواند چنین ادّعاى باطلى کند؟

حال اگر مخفى گشتن  پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ با فرض نیاز مردم به او ـ به خاطر خوف از ستمگران و دشمنان، جایز و ممکن باشد، و پیامدهاى این امر هم بر عهده کسانى قرار گیرد که او را در حالت ترس قرار داده و ناچار از غیبت وپنهان شدن ساخته اند، دیگر سرزنشى بر او نیست و همه ملامتها وسرزنشها متوجّه کسانى مى شود که او را مجبور به اختفاء و استتار کرده وناچار از غیبت و نهان شدن ساخته اند، و سخن در باره غیبت امام زمان(علیه السلام) چنین است.

 

  طولانى یا کوتاه بودن غیبت

اما اختلاف به سبب طولانى بودن غیبت و کوتاه بودن آن نادرست است:

زیرا فرقى در وجه غیبت، بین غیبت کوتاه و منقطع، و غیبت طولانى ومستمر نیست. از آن رو که اگر قرار باشد در پنهان شدن و غیبت به هنگام نیاز به آن، هیچ ملامتى بر پنهان شونده و غیبت کننده نباشد(۱)، ممکن است سبب و وجهى که باعث این غیبت شده، طولانى باشد و مدتها طول بکشد همچنانکه ممکن است زمانى کوتاه ادامه یابد و قطع شود.

 

  عدم غیبت امامان پیشین

اگر گفته شود: در صورتیکه ترس از دشمن، او را به غیبت و پنهان شدن واداشت; چرا پدرانش که امامان پیش از او بودند غیبت نکردند. با اینکه همه آنان در حالت تقیّه وترس از دشمنان شان بسر مى بردند؟

گوییم : بر پدران بزرگوار او(علیهم السلام) هیچ ترسى از دشمنان شان نبود، زیرا همواره تقیّه مى کردند و از تظاهر به امام بودن سرباز مى زدند و امامت وپیشوایى را از خود نفى مى کردند(۲).

در حالیکه همه خوف و ترس متوجه امام زمان(علیه السلام) است، بخاطر اینکه ظهور و قیامش با شمشیر خواهد بود، و همه را به خویش و امامت خود فرا مى خواند، و با هرکس که با او مخالفت نماید به جهاد بر مى خیزد(۳).

پس چه نسبتى بین خوف و ترس او از دشمنان، با خوف و ترس پدران بزرگوارش(علیهم السلام) از آنان مى تواند باشد؟ کسى نمى تواند قائل به تساوى این دو خوف باشد یا حتى نسبتى بین آن دو بر قرار سازد، مگر از روى بى دقّتى و کم توجّهى.

 

  فرق بین غیبت و عدم وجود

اگر گفته شود: چه فرقى هست بین اینکه موجود باشد لکن در پس پرده غیبت قرار گیرد، بطوریکه دست هیچکس به او نرسد و هیچ انسانى از او بهره اى نگیرد، و بین اینکه اصلا موجود نباشد؟

به عبارت دیگر آیا ممکن نیست خداوند او را همچنان معدوم نگهدارد، تا زمانیکه دانست که رعیّت توانایى پذیرش او را دارد و گردنگزار فرمانش خواهد بود موجودش گرداند؟ همچنانکه ممکن است که بنا به گفته شما او را در پس پرده غیبت نگه دارد تا وقتى که علم به تمکین و پذیرش مردم نسبت به او پیدا کرد، ظاهرش سازد.

بنابراین همانطور که پنهان بودن و غیبت مى تواند سببش، ترس ستمکاران باشد، چرا همین ترس نتواند سبب براى معدوم کردن امام باشد؟

قبل از پاسخ به این سؤال باید گفت: اینکه در زمان غیبت، هیچکس به امام(علیه السلام) دسترسى ندارد و با او ملاقات نمى کند، معلوم و قطعى نیست، زیرا خود این امر بر ما پوشیده است ومورد شک قرار دارد و جایز و ممکن بشمار مى رود.

بعد از ذکر این نکته، فرق بین وجود او در حال غیبت و معدوم ساختن او توسط خداوند تعالى واضح و روشن است. غیبتى که بخاطر تقیّه و ترس ضرر از دشمنان صورت گرفته، و بگونه اى است که امام(علیهما السلام) در هرزمان انتظار قدرت یافتن بر ظهور، و بر طرف شدن اسباب خوف و خطر از ناحیه مردم را دارد تا بتواند ظاهر شود و آنچه را که  از امور آنان به او واگذار شده است انجام دهد.

روشن بودن فرق بین چنین غیبتى با عدم وجود او از این جهت است که او اگر معدوم مى بود، هرمقدار از مصلحتها را که مردم از دست مى دادند وهرچه از هدایتها و کمالات آنان که از بین مى رفت و هراندازه از الطاف ومنفعت هاى او محروم مى ماندند همگى به خداى تعالى نسبت داده مى شد و در ممنوع و محروم ماندن مردم از این همه خیرات، هیچ اعتراضى بربندگان وارد نبود و هیچ سرزنش و نکوهشى بر آنان روا نبود.

در حالیکه اگر موجود باشد و بخاطر ایجاد خوف و خطر از ناحیه مردم، به غیبت و نهانزیستى گرفتار آمده باشد، هرچه از این مصالح از بین برود وهرچه بهره ها و منافع حضور او از مردم سلب شود، همگى به خود مردم نسبت داده مى شود و هم آنان هستند که مورد ملامت ومؤاخذه قرار مى گیرند.

از طرفى ممکن نیست، ایجاد ترس و خوف از طرف ستمگران سبب وعلت براى معدوم ساختن امام(علیه السلام) قرار گیرد زیرا واقعیت در بین بندگان اینست که گاهى بعضى از آنان، بعضى دیگر را به کارها یا واکنش هایى وادار مى کنند. و معنى ندارد براى جلوگیرى از این واقعیت، طرف دیگر معدوم گردد.

 

  مخفى بودن پیامبر (صلى الله علیه وآله) و عدم وجود او

علاوه بر اینکه این سؤال به خود آنان برگردانده مى شود و در باره مخفى بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله) همین سؤال از آنان مى شود که: چه فرقى بین وجود داشتن پیامبر در حال غیبت و اختفاء، با معدوم بودن او وجود دارد؟

پس هرچه در جواب این سؤال گفتند، ما هم مثل همان جواب را در باره فرق غیبت وعدم وجود حضرت مهدى(علیه السلام) به آنها مى دهیم.

اما اینکه بخواهند بین دو مطلب فرق بگذارند و بگویند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)از همه افراد مخفى نشد، بلکه فقط از دشمنانش مخفى گشت، در حالیکه امام زمان(علیه السلام) از همه پنهان و غایب است.

چنین فرقى درست نیست زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) زمانیکه در غار پنهان گشت، مخفى از همه دوستان و دشمنانش بود و هیچکس جز ابو بکر با او نبود.

و این امر هم مورد قبول ما و شماست که اگر مصلحتى اقتضا مى کرد، ممکن بود پیامبر(صلى الله علیه وآله) بگونه اى مخفى شود که دیگر هیچکس حتى یک نفر از دوست یا دشمن با او نباشد.

حال هنگامیکه مخالفین به چنین فرقى بین وجود و غیبت با عدم وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) قائل و راضى شدند، ما نیز قائل به همین فرق در رابطه با امام زمان(علیه السلام)مى شویم. زیرا بیان کردیم که ممکن است در حال غیبت امام(علیه السلام) گروهى از دوستان او مشرّف به دیدار او شوند. و این مطلبى نیست که بشود بر خلاف آن قطع پیدا کرد.

 

  ظهور در جان پناه

اگر گفته شود: چنانچه ترس از ضرر دشمنان است که موجب غیبت امام(علیه السلام)شده است، پس چرا خداوند تعالى او را (در پوششى غیر قابل نفوذ و بگونه اى که دست دشمنانش به او نرسد) ظاهر نمى گرداند تا جمع بین ظهور و ایمنى از ضرر در باره او شده باشد؟

گوییم : این پرسش کسى است که بدون تأمّل و اندیشه سخن مى گوید و ایراد مى گیرد. زیرا نیاز بندگان خدا به امام و پیشوایى تعلق مى گیرد که مکافات جنایتکاران، و تقسیم اموال و دارایى ها، و محکم ساختن مرزهایشان را بر عهده داشته باشد، وتدبیر امور و اداره اجتماعشان را بدست گیرد، و بگونه اى باشد که بستن و فسخ کردن پیمانها و قراردادهاى اجتماعى توسط او انجام گیرد، و مشکل گشا و موجب انتظام، و عزل ونصب کننده، و بالا برنده و پایین آورنده مقامات مردم باشد، و این همه سامان نمى گیرد مگر اینکه امام(علیه السلام)در بین مردم بوده با آنها مخالطت ومعاشرت طرفینى داشته باشد.

پس اگر بگونه اى قرار داده شود که دست کسى به او نرسد جهت نیاز مردم به او از بین مى رود، و ظهور او در دیدگاه مردم مثل ظاهر بودن ستارگان در آسمان خواهد بود که هیچ خللى را از بین نمى برد و هیچ مشکل و لغزشى را رفع نمى کند.

و کسى که درباره غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) به چنین سؤالى نیازمند شود، به ورشکستگى دچار شده و گویا دیگر دستاویزى برایش در ردّ غیبت نمانده است.

 

  اقامه حدود الهى در زمان غیبت

اگر پرسیده شود: حکم حدود الهى در زمان غیبت چیست؟

اگر این حدود از انجام دهندگان آن جرائمى که موجب حد مى شود ساقط باشد، خودش نوعى اعتراف به نسخ شریعت است و اگر ثابت باشد، پس چه کسى آنها را در زمان غیبت اجرا مى کند؟

گوییم: حدود الهى که مورد استحقاق جنایتکاران است، بخاطر انجام کارهایى که ایجاب حد مى کند، برگردن این افراد ثابت است. حال اگر امام(علیه السلام) ظهور کرد در حالیکه هنوز مستحقِّ این حدود نمرده و باقى هست امام(علیه السلام) با تکیه بر بیّنه (شاهد مورد نیاز) یا اقرار خود او، آن حدود را جارى خواهد کرد.

اما اگر از دنیا رفت (و هنوز امام ظاهر نشده بود تا اجراى حد کند)، آن اجراى حدّ از بین مى رود و گناه از بین رفتن آن برگردن کسانى است که امام(علیه السلام) را ترسانیده و ناچار از غیبت نموده اند.

و این مطلب نسخ و ابطال اقامه حدود الهى بشمار نمى آید. زیرا اقامه حدّ در صورتى واجب است که قدرت بر اجراى حد وجود داشته باشد و مانعى هم در کار نباشد. اما اگر مانعى در کار پیدا شد حدّ ساقط خواهد بود.

فقط در یک صورت نسخ حساب مى شود و آن در صورتى است که وجوب اجراى حدّ با فرض قدرت و وجود نداشتن مانع، ساقط باشد (درحالیکه هیچکس به چنین سقوطى قائل نیست).

سپس همین سؤال به خود مخالفین بازگردانده شده و به آنان گفته مى شود:

نظر و رأى شما در باره آن حدودى که جنایتکاران استحقاقش را پیدا مى کنند ـ اما اوضاع و احوال به شکلى است که اهل حل و عقد (و زمامداران امور) در آن شرایط قادر بر انتخاب امام و حاکم، و تعیین و نصب او نیستند ـ چیست؟

در این مورد جوابشان هرچه بود، ما هم مثل همان جواب را در زمینه غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) و عدم اجراى حدود الهى به آنها مى گوییم.

 

  غیبت امام و هدایت به حق

اگر گفته شود:

با فرض غیبت امام چه راهى براى رسیدن به حق وجود دارد؟

اگر بگویید: راهى بسوى حق وجود ندارد در این صورت مردم را در سرگردانى و گمراهى و شک و تردید در بقیه امورشان قرار داده اید.

و اگر بگویید: به وسیله دلایل حق و نشانه هاى آن، به حق مى توان رسید (در جوابتان گفته مى شود: خود این تصریحى است به اینکه با وجود این دلایل و نشانه ها، دیگر نیازى به امام نیست) و باید به حق رجوع کرد.

در جواب از این اشکال و تفاصیل آن گوییم:

حق بر دو قسم است : عقلى و سمعى.

حق عقلى به وسیله دلایل و برهانهایش بدست مى آید و با نظر کردن ودقت و تأمّل در آن، درک مى شود.

اما حق سمعى (اقوالى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تصریحاتى از ناحیه ایشان وامامان از نسل ایشان(علیهم السلام) بعنوان دلایل ونشانه هایى براى شناخت آن قرار داده شده) و همه موارد آن را بیان کرده و توضیح داده اند و هیچ موردى را بدون دلیل وا نگذاشته اند.

با اینهمه، اگرچه مسأله حق و اقسام آن همانطور است که ما گفتیم، لکن نیاز به امام امرى ثابت و لازم است; بخاطر اینکه دلیل نیاز مستمر وهمیشگى انسانها به او ـ در هرزمان و به هرشکلى که باشد ـ عبارت از اینست که: امام(علیه السلام)لطفى در حق ماست که در انجام واجبات و دورى گزیدن از بدیها تأثیر دارد و این امر، بگونه اى است که هیچ چیز دیگرى ما را مستغنى از آن نمى سازد و هیچ چیزى در این جایگاه، جایگزین او نتواند بود.

و اما نیاز به او در امور مرتبط با حق سمعى و اقوال شرعى، باز هم ظاهر و آشکار است. زیرا نقل روایت، اگرچه از طرف حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و پدران بزرگوار حضرت مهدى(علیه السلام) در باره تمام امورِ مورد نیاز دین، وارد شده است; با اینهمه ممکن است نقل کنندگان روایت به دلیلى یا از روى تعمّد یا از روى اشتباه، دست از نقل بکشند و بدینوسیله نقل منقطع بشود، یا در بین کسانى که نقل آنها حجیّت ندارد باقى بماند. در اینصوت نیاز به امام(علیه السلام)خواهد بود تا آن را کشف کند وتوضیح بدهد و مورد تقصیر را بیان فرماید.

پس ظاهر شد که: نیاز به امام(علیه السلام) در هر حالى ثابت است اگرچه رسیدن به حق از طریق دلائل و ادله آن نیز ممکن باشد.

 

  امام غایب (علیه السلام) و بیان احکام

اگر گفته شود: فرض کنید که نقل کنندگان روایات بعضى از امور مهم دین را پوشیده داشتند و نیاز به بیان امام پیدا شد و حق مطلب هم جز از جهت او فهمیده نشد. از آن طرف ترس او از کشته شدن به دست دشمنان ادامه داشت. چه باید کرد؟ تکلیف چیست؟

شما در جواب سه راه بیشتر ندارید:

یا باید بگویید: او ظهور مى کند اگرچه ترس از قتل در کار باشد. در اینصورت لازم مى آید که ترس از قتل نتواند جایز کننده غیبت قرار گیرد ودر همه حالات باید ظهور کند.

یا اینکه بگویید: ظهور نمى کند و تکلیف در آن چیزى که از امّت پوشیده داشته شده، ساقط است که در این صورت از اجماع خارج شده اید. چون اجماع منعقد شده بر اینکه:

 (هرچیزى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را تشریع کرده و بیان فرموده است تا قیام قیامت بر امت، لازم خواهد بود).

یا اینکه بگویید: ظاهر نمى شود ولى تکلیف هم ساقط نخواهد بود که در این صورت تصریح به تکلیف مالایطاق کرده اید (یعنى امر غیر ممکنى را که مکلفین توان انجامش را ندارند، مورد تکلیف فرض کرده اید) وآگاهى به چیزى را که راهى به سوى آن نیست، بر مکلفین واجب گردانیده اید.

 

گوییم : ما قبلا از این سؤال، جواب داده ایم و تفریعات و شاخه هاى آن را هم تا آنجا که ممکن بوده است در کتاب (الشافى) خود ذکر کرده ایم(۴).

آن جواب بطور کلى عبارتست از اینکه: اگر خداى تعالى بداند که نقل روایت در باره بعضى از واجبات شریعت منقطع خواهد گردید ـ در حالیکه در آن زمان، تقیه امام ادامه دارد و ترس از دشمنان نیز باقى است ـ یقیناً در چنین صورتى آن تکلیف را از کسانى که راهى بسوى بدست آوردن آن ندارند، ساقط خواهد فرمود.

و اگر به وسیله اجماعى که شبهه پذیر نیست دانستیم که تکلیف دین الهى، همیشگى و تا قیامت بر تمام امت ثابت است، نتیجه این علم براى ما این است که اگر بر حسب اتفاق، نقل برخى از امور شریعت منقطع گردید، این انقطاعِ نقل، فقط در وقتى است که امام(علیه السلام) قدرت بر ظهور وآشکار شدن و آگاه ساختن مردم و انذار ایشان دارد.

 

  علّت عدم ظهور امام(علیه السلام) براى دوستان خود

اگر گفته شود: چنانچه علّت در غیبت امام(علیه السلام) از دشمنانش، همان خوفى باشد که از آنان دارد، پس چرا براى دوستان خود ظاهر نمى شود؟ در حالیکه، چنین علّتى در حق آنان منتفى است.

پس اگر ـ با اینکه علّت مخفى ماندن، در حق دوستان امام منتفى است ـ براى دوستانش ظاهر نگشت، قول شما در باره علّت غیبت از ریشه باطل است.

گوییم: بزرگان شیعه از این سؤال جواب داده اند به اینکه مانعى ندارد وبعید نیست که علّت غیبت امام از اولیا و دوستان خویش این باشد که مى ترسد بعد از دیدار، آنان خبرش را فاش کنند و از روى خوشحالى در باره دیدار و همنشینى او با ایشان سخن گویند، و این امر ـ اگرچه به شکل غیر عمدى ـ منجر به ترس از دشمنان شود.

 

مناسب نبودن این جواب:

و این جواب مورد رضایت و پسند ما نیست. زیرا عاقلان شیعه ممکن نیست نسبت به ضررى که امام وخود آنان را در صورت اظهار دیدار وهمنشینى با امام تهدید مى کند، غافل باشند.

پس چگونه با آگاهى کامل نسبت به ضررهاى همه گیرى که در اظهار این امر هست آن را اظهار مى کنند و از آن به دیگران خبر مى دهند؟ بله اگر این حرف که گفته اند در باره یکى دو نفر صادق باشد، باز هم در حق گروه کثیر شیعیان که از دیدارش محروم هستند ممکن نیست (که بگوییم در صورت دیدار، امرش را فاش مى کنند و خطر ساز مى شوند).

علاوه بر اینکه این علّت موجب مى شود که شیعیانش، از هرگونه بهره بردنى از او محروم مانند، بگونه اى که قدرت بر تلافى کردن و از بین بردن آن نداشته باشند; زیرا اگر مخفى بودن امام معلّق بر امرى شود که از حال شیعیان فهمیده شد که انجامش مى دهند (یعنى افشاء و ایجاد ضرر) بنا بر این هم اکنون قدرت بر چیزى که مقتضى ظهور امام(علیه السلام) باشد را ندارند، واین خودش موجب سقوط تکلیف از آنان مى شود ـ تکلیفى که در آن امام لطف بشمار مى آید. ـ

جواب از اعتراض نویسنده:

بعضى از علماء از این سؤال جواب داده اند که سبب غیبت از همه مردم، همان رفتار دشمنان است، زیرا بهره بردن همه اجتماع مردم ـ چه دوست وچه دشمن ـ از امام(علیه السلام) فقط به این است که امر او نافذ و جارى و دستش باز باشد و در ظهور بسر ببرد و در همه موارد بدون هیچگونه بازدارنده ونزاع کننده اى تصرّف لازم بنماید. در حالیکه روشن و معلوم است که دشمنان از این امور جلوگیرى کرده و از انجام آن، منع کرده اند.

گفته اند: در اینکه به شکل پنهانى حضرت براى بعضى از دوستانش ظاهر گردد فایده اى نیست. زیرا بهره اى که از تدبیر و اداره امامان خواسته شده و مورد نظر است، جز با ظهور براى همه امت و نفوذ مطلق فرمان امام حاصل نمى گردد. پس علّت در غیبت امام و ظاهر نبودن او ـ به گونه اى که لطف و مصلحت براى همگان باشد ـ یکى شد.

 

امّا این جواب نیز، مورد رضایت و قابل قبول نیست:

زیرا دشمنان اگر مانع از ظهور امام زمان(علیه السلام) به شکل تصرّف و تدبیر امور باشند، دیگر بین او و کسانیکه از اولیاى مورد نظر او هستند نمى توانند مانع باشند که حجاب غیبت از آنها برداشته شود.

و چگونه کسانى از اولیاء و دوستان او که به دیدارش نائل مى گردد بطور شخصى و اختصاصى نتواند از او بهره اى ببرد، در حالیکه معتقد به اطاعت او و وجوب پیروى از فرامین اوست و آنحضرت را حاکم بر خویش مى داند؟!

و اگر کسى قائل شود که چنین دیدارى بخاطر اختصاصى بودنش و بخاطر اینکه امام با فرض چنین دیدارى حاکم و فرمانرواى همگان محسوب نمى شود وتدبیر و اداره همه مردم به او سپرده نشده است، ممکن نیست و واقع نمى شود، خود این تصریح به این است که اصلا شیعه امامیه از زمان فوت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا زمان حسن بن على(علیهما السلام)پدر امام زمان(علیه السلام)هیچگونه بهره اى از دیدار امامان خویش نداشته اند بخاطر همان علّتى که در باره امام زمان(علیه السلام) ذکر شد.

و نیز لازم مى آید که دوستان و اولیاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شیعیان او نیز تا قبل از انتقال امر خلافت بر عهده او و قبل از حصول حکومت بدست او، هیچ بهره اى از دیدارهاى خود با او برایشان وجود نداشته باشد. و این عقیده، گوینده این سخن را به جایى مى رساند که هیچ انسان متفکر و با دقّتى نمى تواند آن را بپذیرد.

علاوه بر اینکه: اگر آنچه را که گفتند ـ که بهره بردن از امام(علیه السلام)جز با ظهورش براى همه مردم و تأثیر فرمان او بر آنان ممکن و حاصل نمى شود ـ مورد تسلیم قرار دهیم، باز هم قولشان از جهت دیگرى باطل خواهد بود که عبارتست از اینکه: این عقیده به سقوط تکلیف ـ همان تکلیفى که امام(علیه السلام)، لطف الهى در آن به شمار مى آید ـ از شیعیان مى انجامد.

بخاطر اینکه اگر ظاهر نشدن امام(علیه السلام) براى آنان به سبب علّتى باشد که به آنان بر نمى گردد، و نیز در قدرت وامکان آنها هم نیست که آنچه را مانع ظهور است بر طرف کنند، در این صورت بناچار باید تکلیف از آنان ساقط باشد و در این مورد حکم آنان، حکم دشمنان حضرت هم نخواهد بود،  زیرا دشمنان ـ اگر چه براى آنان ظهور نکند ـ خود سبب چنین غیبتى بوده و قدرت دارند بر اینکه مانع از ظهور را برطرف کنند تا حضرت ظاهر شود. لذا تکلیفى که تدبیر امام لطف در آن بشمار مى رود بر آنان لازم است، اگرچه این مطلب چیزى بر شیعیان او لازم نمى سازد.

اگر ممکن بود که گروهى از مکلّفها بقیه مردم را از لطف او باز دارند و با اینهمه تکلیفى که خود امام لطف در آن محسوب مى شود مستمرّ بوده و براى آنان ادامه داشته باشد، لازمه اش اینست که ممکن باشد برخى مکلفین، بعض دیگر را با نوعى قید و زنجیر و مانند آن از سلوک خاص وعملى معیّن باز دارند ـ به گونه اى که آن اشخاص نتوانند آن قید و زنجیر را از گردن و پاى خود بردارند ـ با اینهمه تکلیف به آن سلوک خاص و عمل معیّن همچنان ادامه داشته باشد و از عهده آن بسته شدگان ساقط نشود.

مخالفین ما حق ندارند بین آن قید و زنجیر با نبودن لطف فرق بگذارند، از این جهت که بگویند: قید و زنجیر اگر باشد دیگر فعل و عمل ممکن نخواهد بود و با وجود قید، کسى توهّم وقوع آن عمل را نمى کند، در حالیکه نبودن لطف چنین نیست (بلکه با نبودن لطف بازهم انجام تکالیف ممکن است).

بخاطر اینکه مذهب درست و عقیده صحیح ـ که ما بر آن اتفاق نظر داریم ـ این است که نبودن لطف، درست همانند نداشتن قدرت و وسیله عمل است، و تکلیف کردن با فرض عدم لطف ـ در باره کسى که داراى لطف است ـ قبیح و نادرست است و قبح آن واضح و معلوم است. درست مانند اینکه با فرض عدم قدرت و وسیله عمل و با وجود مانع، کسى را به کارى مکلّف نمایند.

و عقیده داریم که هرکس لطفى در باره اش از ناحیه صاحب لطف صورت نگیرد، از انجام فعل ناتوان است، همانطور که هرکس از عملى منع شود، از انجام آن ناتوان است.

 

آنچه که باید در جواب این سؤال ـ که در باره مخفى بودن حضرت از دوستان خویش مطرح گردید ـ گفته شود این است که:

اولا ما قطع و یقین نداریم(۵) که او براى همه اولیاى خویش غایب و مستور باشد. زیرا که خود این مطلب نیز بر ما پوشیده است و هریک از ما فقط حال خودش را مى داند نه حال دیگران را.

و زمانى که ظهور آن حضرت را براى آنان ممکن شماریم همانطور که احتمال عدم ظهور نیز هست، باید علّتى را براى غایب ماندن احتمالى آنحضرت از ایشان ذکر نماییم.

و بهترین چیزى که در این باره گفته شده و نزدیکترین آنها به حق اینست که بگوئیم: ـ البته همانطور که قبلا بیان داشتیم باید توجه داشت که این باب از ابوابى است که علم قطعى و تفصیلى به آن لازم نیست، بلکه همین قدر که علم اجمالى به آن داشته باشیم کافیست ـ باید علّت غیبت از اولیاء و دوستان، مشابه و همانند علت غیبت از دشمنان باشد. در اینکه مقتضى سقوط تکلیف از آنان نیست و موجب ملامتى نسبت به تکلیف کننده آنان که خداست نمى باشد، و باید ایشان قادر بر رفع این مانع و از بین بردن این سبب غیبت باشند تا حضرت بر آنها ظاهر گردد، و این دو ویژگى باید در علّت غیبت باشد و گرنه به همان فساد و بطلانى که ذکر شد، خواهد انجامید.

اگر این کلام ثابت شده باشد بهترین علّت و سببى که براى غیبت از اولیاء و دوستان آن حضرت ذکر شده این است که گفته شود:

دانستیم که علم به امام زمان(علیه السلام) به نحو تعیین و جدا کردن او از مدّعیان دروغین، جز به وسیله معجزه صورت نمى گیرد زیرا نصّ و روایت صحیح ـ در باره امامتِ خصوص این امام ـ براى معیّن شدن و مشخّص گشتن او کفایت نمى کند. بلکه باید معجزه اى آشکار، بدست او صورت گیرد، تا تصدیق کنیم که آن امام، همین فرزند امام حسن عسکرى(علیه السلام)است.

و علم به معجزه و دلالت کردن آن بر ظهور، راهش، استدلالى است که ممکن است مورد شبهه قرار گیرد. و هرکس در باره کسى که معجزه به دست او ظهور یافته شبهه اى پیدا کرد و معتقد شد که این معجزه، باطل، ونوعى تصرّف خارق العاده در اشیاء است و قائل شد که انجام دهنده این معجزه دروغگو و به هم بافنده است، چنین کسى ملحق به اعداء واز زمره دشمنان محسوب مى شود، از جهت اینکه باید از او ترسید.

پاورقی

(۱) همین عبارت در کتاب (غیبت) شیخ طوسى، همراه با عبارتى دیگر این چنین نقل شده است: بلکه همه ملامت و سرزنش متوجه کسانى باشد که او را به نهان شدن واداشته و نیازمند غیبت ساخته اند.

(۲) در حاشیه نسخه خطى (مقنع) که در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى نگهدارى مى شود، آمده است: (لى هُنا نَظَرٌ) ـ به نظر من بر این فرمایش سید اشکال وارد است ـ .

(۳) در حاشیه نسخه خطى پیشین آمده است: توضیح فرمایش ایشان اینکه: امام زمان(علیه السلام) مکلّف است که حق را آشکار نموده و مخالفین خویش ر ابه قتل رساند. و این عمل جز با شمشیر ممکن نیست، بر خلاف پدران بزرگوارش (سلام الله علیهم) که آنان چنین تکلیفى نداشتند، واللّه اعلم

 (۴) الشافى فى الامامه)، جلد ۱، صفحه ۱۴۴ تا ۱۴۸.

 (۵) در بعضى نسخه ها کلمه (قاطعین) به این معنا آمده که (ما قطع و یقین داریم که …) که با توجّه به سیاق کلام و آنچه در غیبت شیخ طوسى نقل شده: انّا اوّلا لانقطع على استتاره عن جمیع اولیائه)

و نیز آنچه در اعلام الورى به نقل از سید آمده است (اوّلا نحن لانقطع …) اشتباه است و همان (لا قاطعین) صحیح است که مورد ترجمه قرار گرفته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *