راز طول عمر:

راز طول عمر:
پرسشى که از دیر باز در این باره مطرح بوده وذهنها را به خود مشغول داشته استو در این زمان نیز گاهى رخ مى نماید، این است که راز عمر طولانى آن حضرت چیست؟ آیا این امر در راستاى قوانین طبیعى عالم است، یا جنبه غیبى واعجازى دارد؟
آیا امکان دارد از نظر ظاهرى، فردى در این عالم، عمرى طولانى را سپرى کند وشاداب وبا طراوت باقى بماند؟ اصولا چه مى شد اگر امام زمان علیه السلام در ظرف زمانى ظهورش به دنیا مى آمد ودر همان زمان، سیاست خود را به انجام مى رسانید.
براى رسیدن به پاسخ این پرسش، توجه به چند اصل کلى لازم است:
۱. طول عمر، از شاخه هاى مسأله عمومى ترى به نام (حیات) است.
حقیقت وماهیت حیات، هنوز بر بشر مجهول است وشاید بشر، هیچ گاه هم از این راز سر در نیاورد. بشرى که این اندازه ناتوان است وموضوع حیات را درست نمى شناسد واز ویژگیهاى آن، آگاهى کامل وهمه جانبه ندارد، چگونه مى خواهد مسأله طول عمر واستبعاد آن را مطرح سازد وبه دیه تردید به آن بنگرد؟
۲. اگر پیرى را عارض بر حیات بدانیم ویا آن را قانونى طبیعى بشناسیم که بر بافت واندام موجودات زنده، از درون، عامل نیستى را نهفته دارد وبه مرور زمان، موجود زنده را خواه ناخواه، به مرحله فرسودگى ومرگ مى رساند، باز معنایش آن نیست که این پدیده، قابل انعطاف پذیرى ودر نتیجه تأخیر نباشد. بر همین اساس، دانش بشرى، گامهاى مؤ ثرى درباره درمان پیرى برداشته وهنوز هم بر این مهم پاى مى فشرد ورشته هاى تخصصى براى این مسأله به وجود آورده است.
در اواخر قرن نوزدهم، براثر پیشرفتهاى علمى، امید به زندگى طولانى تر رونق بیشترى یافت وشاید در آینده نه چندان دور، این رؤ یاى شیرین به واقعیت بپیوندد.
در مجموع، دانش بشرى در زمینه عقب انداختن پیرى، موفقیتهاى چشمگیرى به دست آورده واز رابطه تنگاتنگى بین اسرار تغذیه در مقابله با پیرى وفرسودگى ارائه داده است.
در پرتو آنچه اشارت شد، مى توان گفت: درباره عمر طولانى مهدى موعود علیه السلام هیچ گونه شگفتى باقى نمى ماند وامکان علمى ونظرى آن، جاى تردید ندارد او، با دانش خدادادى، بر اسرار خوراکیها، آگاهى دارد وبعدى ندارد که با استفاده از روشهاى طبیعى وعلمى، بتواند مدتى دراز در این دنیا بماند وآثار فرسودگى وپیرى، در وى پدیدار نگردد.
۳. اصولا، وجود استثناها در هر امرى، از جمله امور طبیعى این عالم، مسأله ایست روشن وانکار ناپذیر. گیاهان، درختان، جاندارانى که در دامن طبیعت پرورده مى شوند واز سابقه کهن وزیستى طولانى برخوردارند، کم نیستند.
چه استبعادى دارد که در عالم انسانى هم، براى نگهدارى یک انسان وحجت خدا، به عنوان ذخیره وپشتوانه اجراى عدالت ونفى وطرد ظلم وظالمان، قائل به استثنا شویم واو را موجودى فراتر از عوامل طبیعى واسباب وعلل وظاهرى بدانیم که قوانین طبیعت، در برابرش انعطاف پذیرى دارند واو بر آنها تفوق وبرترى. این امرى است ممکن، گرچه عادى ومعمولى نباشد. به گفته علامه طباطبائى:
(نوع زندگى امام غائب را به طریق خرق عادت (مى توان پذیرفت). البته خرق عادت، غیر از محال است واز راه علم، هرگز نمى توان خرق عادت را نفى کرد. زیرا هرگز نمى توان اثبات کرد که اسباب وعواملى که در جهان کار مى کنند، تنها همانها هستند که ما آنها را ندیده ایم، یا نفهمیده ایم، وجود ندارد؛ از این روى، ممکن است در فردى ویا افرادى از بشر، اسباب وعواملى به وجود آید که عمرى بسیار طولانى، هزار یا چندین هزار ساله براى ایشان تأمین نماید).
۴. از دیدگاه تاریخى، معمرین ودراز عمران فراوانى با نام ونشان بوده اند که هر یک چند برابر افراد معمولى زمان خویش، زیسته اند. روشن ترین ودر عین حال، مستندترین آن، حضرت نوح علیه السلام است. قرآن تصریح مى کند که ۹۵۰ سال فقط پیامبر بوده است وحتما عمر وى بیش ‍ از این بوده است. داستان خضر پیامبر نیز، مصداقى دیگر از این اصل کلى است.
با توجه به این نمونه هاست که مى توان برخوردارى حجت خدا را از عمرى طولانى پذیرفت. ودلیل امکان آن را وجود انسانهاى دراز عمر در تاریخ دانست که تا هزاران سال گفته شده است.
۵. از همه اینها گذشته، اگر از زاویه ایمان به غیب، به این پدیده بنگریم، پاسخ همه اعتراضها واشکالها داده مى شود ونیازى به فلسفه بافى وارائه شواهد دیگر نیست.
تأثیر گذارى علل وعوامل طبیعى، به دست خداوند است: (لا مؤثر فی الوجود إلاَّ الله).
واوست که اگر بخواهد شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنین حجت خدا وذخیره عالم آفرینش ناتوان است.
کریمى که جهان پاینده دارد *** تواند حجتى را زنده دارد

به گفته شیخ طوسى:
(بر اساس آیه شریفه: (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) هر آنى که مصلحت در تأخیر، تا زمان دیگر باشد، تداوم عمر آن حضرت، ضرورت مى یابد واین امر، تا آخرین زمان لازم، ادامه دارد وراز ورمز آن، به دست کسى است که مفاتیح غیب وام الکتاب در نزد اوست).
پروردگارى که درباره حضرت یونس پیامبر، به هنگامى که در شکم ماهى قرار داشت، مى فرماید:
(فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ).
پس اگر نه از تسبیح گویان مى بود، تا روز قیامت در شکم ماهى مى ماند.
مى تواند بر اساس قدرت ومشیت مطلقه اش، مقدمات وعوامل زنده ماندن امام زمان علیه السلام را در این عالم آماده سازد واو را تا روز معین ومعلومى نگه دارد. بر اساس این اصل، طول عمر امام عصر علیه السلام، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. وقانون معجزه، حاکم بر قوانین طبیعى در این عالم است ونمونه هاى فراوان دارد:
دریا براى موسى شکافته مى شود.
آتش برابر ابراهیم سر دو سلامت مى گردد.
در مورد حضرت عیسى، کار بر رومیان مشتبه مى گردد ومى پندارند که وى را دستگیر کردند که چنان نبوده است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله از میان حلقه محاصره قریشیان که ساعتها در کمین او بوده اند، بیرون مى رود.
هر یک از این موارد ونمونه هاى دیگر، نشانگر تعطیل شدن یکى از قانونهاى طبیعى است که به قدرت ولطف خداوند رخ داده است. پاسدارى از حجت خدا در مدتى طولانى نیز، از مصادیق همین اصل کلى وباور ایمانى است.
بنابراین طول عمر آن حضرت استبعادى ندارد وبا دلایل طبیعى ومادى وغیبى ومعنوى قابل پذیرش واثبات است.
اما اینکه چرا آن حضرت، در ظرف زمانى ظهور، به دنیا نیامد وایفاى نقش نکرد.
اولا، در باور ما مسلمانان، بویژه شیعیان، زمین، هیچ گاه خالى از حجت نیست، چه آشکار وچه پنهان همواره باید آسیاى وجود بر قطب ومدار امام وحجت بچرخد. اگر امام زمان علیه السلام، در آن عصر به دنیا نیامده بود وبعد قدم به دنیا مى گذاشت، در این فترت، زمین بى حجت وامام مى ماند واین با ادله قاطع وباور ما مسلمانان سازگار نیست.
ثانیا، شخصى که مى خواهد دنیا را متحول سازد ودست به اصلاحى همه جانبه وفراگیر بزند، عدل را بگستراند وظلم وستم را در همه اشکال وانواع آن، برچیند، تمدن بشرى را که بر اساس زر وزور وتزویر بنا گردیده ویران سازد وتمدنى همه جانبه وبر اساس ارزشهاى الهى ومعنوى ایجاد کند، باید داراى عده وعده فراوان باشد، با ابزار مدرن وپیشرفته آشنا باشد، فراز وفرود تمدنها را بشناسد وبالاخره، از علل سقوط وصعود ملتها تجربه بیندوزد، تا بتواند حرکتى اساسى وبنیادى را آغاز ورهبرى کند وموانع را از سر راه بشر بردارد.
این امر ممکن نیست مگر از کسى که طلوع وغروب تمدنها را دیده وبا کوله بارى از تجربه وشناخت به میدان آمده باشد.
بدین سان، امام زمان علیه السلام در دوران طولانى غیبت، راههاى ایجاد جامعه صالح را در مقایسه با دنیاى فاسد، پایه گذارى مى کند وبا آگاهى واقتدار ودر زمانى مناسب به اذن خدا، ظهور مى کند وبر همه تاکتیکها وروشهاى دنیایى بشرى محیط است وراه مقابله با آن را به درستى مى شناسد واین مسأله، در دوران طولانى امامت وغیبت، تا ظهور، براى آن حضرت، ممکن مى گردد. غیبت وطول عمر، باعث مى شود که آن رهبر ذخیره شده، به گونه اى نیکوتر وفراگیرتر رهبرى خویش را آغاز کند.
لازمه انقلابى آن چنان بزرگ وعمیق، موقعیت روحى ویژه اى است که رهبر مکتبى از آن باید برخوردار باشد. مقدار توانایى روحى، بستگى دارد به نشیب وفرازها ودگرگونیهایى که آن رهبر به خود دیده است. مهدى علیه السلام، در دل تاریخ فرو رفته واز موقیعت امامت وبرترى خویش بر تاریخ پرتو افکنده، با آزمودگى وتجربه اى که در این مدت طولانى کسب کرده است، توانایى دگرگونى اساسى جهان را نخواهد داشت وبه اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاء الله.
برگرفته از کتاب: چشم به راه مهدی:

مکان ومسکن:
از مسائلى که درباره زندگى امام زمان علیه السلام، مورد بحث گفت وگوست، مکان ومحل سکونت ایشان است. آیا آن حضرت، در مکان خاصى سکونت دارد، یا نه؟ اگر در مکان ویژه اى است آن مکان کجاست؟ اگر مسکن خاصى ندارد، پس چگونه زندگى مى کند وشناخته نمى شود؟ روایات واخبارى که در این زمینه است گوناگون وگاه، مخالف یکدیگرند. پیش از بررسى این احادیث، یادآورى یک نکته ضرورى است:
آیا منظور از غیبت حضرت حجت علیه السلام، غیبت شخصى است، یا غیبت عنوانى؟ به عبارت دیگر، آیا آن حضرت، به گونه اى زندگى مى کند که هیچ گاه با مردم در تماس نیست وامکان ندارد کسى مکان ایشان را پیدا کند؟ یا این که آن حضرت با مردم در حشر ونشر است، با آنان زندگى مى کند ومعاشرت دارد، لکن به گونه ناشناس. او، مردم را مى شناسد، ولى مردم ایشان را نمى شناسند. در عین حال، مکانى را براى سکونت برگزیده است. بحث از مکان ومسکن آن حضرت، در هر دو فرض قابل بررسى است. روایاتى که در این زمینه وجود دارد چند دسته اند:
۱. برخى از آنها محل خاصى را تعیین نمى کند وجایگاه حضرت را در بیابانها وکوهها معرفى مى کند. از آن جمله حضرت مهدى علیه السلام، به پسر مهزیار مى فرماید:
(یا بن المازیار أبی أبو محمّد عهد إلیَّ… وأمرنی أن لا أسکن من الجبال إلاَّ وعرها ومن البلاد إلاَّ عفرها و…).
فرزند مهزیار! پدرم امام حسن علیه السلام، از من پیمان گرفت… وفرمان داد که براى سکونت کوههاى سخت وسرزمینهاى خشک ودور دست را برگزینم.
این بخش از روایات، گویاى آن است که حضرت از حوزه دسترسى مردم به دور است وبه سختى ودشوارى زندگى مى کند وکسى از محل سکونت وى آگاه نیست. این که در کدام منطقه وکدام سرزمین است، مشخص نیست.
۲. دسته دوم روایاتى است که منطقه خاصى را به عنوان محل سکونت آن حضرت، نام مى برند ومحدوده آن را نیز تعیین مى کنند.
مدینه وپیرامون آن: ابى بصیر مى گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود:
(لا بدَّ لصاحب هذا الأمر من عزله ولا بدَّ فى عزلته من قوّه وما بثلاثین من وحشه، ونعم المنزل طیبه).

صاحب الزمان علیه السلام را عزلت وغیبتى است که در آن، غیبت، نیرومند است به سى نفرى که با حضرت هستند ووحشت وتنهایى را از وى دور مى کنند. (وبه قوت وى مى افزایند) وخوب جایگاهى است (مدینه) طیبه.
از ظاهر روایت استفاده مى شود که حضرت در مدینه منوره، منزل دارد وافرادى هم همواره با ایشان هستند، به صورت ناشناس. البته این مسأله با غیبت عنوانى سازگارتر است، تا غیبت شخصى. امام علیه السلام مانند سایر مردم زندگى مى کند، لکن کسى او را نمى شناسد وافراد خاصى با او در ارتباط هستند. ولى جمله: (سى نفر با حضرت هستند) با فلسفه غیبت ناسازگار است؛ چه این که از این چند نفر، اگر کوچک ترین سخنى در رابطه با مکان ومنزل حضرت شنیده شود، به تدریج، آن راز معلوم مى گردد وفلسفه غیبت از بین مى رود. روایت دیگرى است که مکان حضرت را کوه (رضوى) در اطراف مدینه، نام مى برد. عبد الاعلى آل سام مى گوید:
(با امام صادق علیه السلام از مدینه خارج شدیم، به روحاء (اطراف مدینه) که رسیدیم حضرت نگاهش را به کوهى دوخت ومدت زمانى ادامه داد… وفرمود: این کوه (رضوى) نام دارد. خوب پناهگاهى است براى خائف (امام زمان) در غیبت صغرا وکبرا).
صاحب مراصد الاطلاع، مى نویسد:
(رضوى، کوهى است بین مکه ومدینه، در نزدیکى ینبع، داراى آب فراوان ودرختان زیاد. کیسانیه مى پندارند که محمد حنیفه، در آن جا زنده ومقیم است).
رجالى معاصر علامه شوشترى نیز مى گوید در نصوص معتبره رسیده است که جایگاه حضرت، در غیبت صغرى وکبرى کوه (رضوى) است. واما این که (کیسانیه) کوه رضوى را مقر محمد حنیفه مى دانند، لازمه اش این نیست که جایگاه حضرت مهدى علیه السلام نباشد، چون (کیسانیه) اخبارى که از پیغمبر صلى الله علیه وآله شنیده بودند وبه تواتر ثابت شده بود که مهدى علیه السلام غیبتى دارد، آن را بر محمد حنیفه تطبیق کردند وگفتند مکان او در کوه رضوى است. اصولا، هر انحراف وشبهه اى منشاءش، مطلب حقى است که مورد سوء استفاده قرار مى گیرد.

مکه وپیرامون آن: از برخى روایات، استفاده مى شود که آن حضرت در مکانى به نام: (ذى طوى) پیرامون مکه زندگى مى کند واز همان جا نیز همراه یارانش قیام خواهد کرد، از آن جمله: امام باقرمى فرماید:
(یکون لصاحب هذا الأمر غیبه فی بعض الشعاب أومأ بیده إلى ناحیه ذی طوى…).
امام زمان علیه السلام را غیبتى است در بعضى از دره ها واشاره کرد به منطقه (ذى طوى). در ادامه این روایت وروایات دیگر، محل ظهور وخروج آن حضرت ومرکز تجمع یاران ودوستان وى نیز، همین منطقه یاد شده است.
۳. دسته سوم اخبارى است که مانند دسته اول، جایگاه خاصى را نام نمى برد، ولى از وى به عنوان فردى که با مردم حشر ونشر دارد وبه گونه ناشناس زندگى مى کند، نام برده است.
امام صادق مى فرماید:
(إنَّ فى صاحب هذا الأمر لشبهاً من یوسف… إلى أن قال: فما تنکر هذه الأمّه أن یکون الله یفعل بحجّته ما فعل بیوسف وأن یکون صاحبکم المظلوم المحجور حقّه صاحب الأمر یتردَّد بینهم یمشی فی أسواقهم ویطأ فرشهم ولا یعرفونه حتَّى یأذن الله له أن یعرّفهم نفسه کما أذن لیوسف حین قال له إخوته (إِنَّکَ لأََنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ)).
صاحب الامر علیه السلام شباهتى نیز به یوسف پیامبر علیه السلام دارد… جاى انکار نیست که خداوند با حجت خود، همان کارى را انجام دهد که با یوسف داد. صاحب الزمان علیه السلام، آن مظلوم حق از دست داده، در میان مردم رفت وآمد مى کند در بازار قدم مى نهد وگاهى بر فرش منزلهاى دوستان مى نشیند، لکن او را نمى شناسند تا زمانى که خداوند به وى اذن دهد تا وى خود را معرفى کند، آن گونه که یوسف علیه السلام را اجازه داد هنگامى که برادرانش گفتند: تو یوسفى؟ گفت: آرى، من یوسفم.
این روایت، صراحت در این معنى دارد که غیبت حضرت حجت علیه السلام، غیبتى است عنوانى. در میان جمع وجامعه است، با مردم حشر ونشر دارد، زندگى طبیعى ومعمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى ومناسک حج شرکت مى جوید، ولى ناشناخته است واین امرى است که سابقه داشته ودارد. فردى سالها در محلى زندگى مى کند وبا مردم نشست وبرخاست ورفت وآمد دارد، لکن او را به گونه اى مى شناسند که در واقع آن نیست وهیچ مشکلى هم به وجود نمى آید.

این سه دسته از روایات را چگونه مى توان پذیرفت وآیا راه جمعى بین آنها هم هست یا نه؟ به نظر مى رسد، اصل اولى که با عقل وعرف سازگار است، زندگى به شیوه عادى ومعمولى است ؛ زیرا این گونه زندگى، حساسیت برانگیز نیست وبراى حضرت نیز، آسان تر وطبیعى تر است. البته این منافات ندارد که آن حضرت در بیشتر وقتها، ویا در روزگار ویژه، در مکه ومدینه حضور داشته باشد.
طبیعى است که گاهى شرایطى پیش آید که زندگى معمولى خطر آفرین شود وبا فلسفه غیبت منافات داشته باشد. در این صورت، عزلت ودورى گزیدن از جامعه ضرورى مى نماید وشاید دستور امام حسن علیه السلام به فرزندش که کوهها وبیانها را برگزین (به قرینه ذیل روایت) در آن مواردى باشد که نیاز به این شکل زندگى کردن پیش آید.
بنابراین، بین این سه دسته از روایات، تضاد وتنافى نیست ونام بردن مکانى خاص، با زندگى به شکل ناشناس قابل جمع است. انتخاب کوهها ومکانهاى دست نیافتنى در حال ضرورت ونیاز نیز، امرى است طبیعى وموافق با اصل تقیه.
زن وفرزند:
برگرفته از کتاب: چشم به راه مهدی:

محور دیگرى که پیرامون زندگى شخصى وکیفیت معیشت امام عصر علیه السلام نیاز به بررسى دارد، مسأله زن وفرزند آن حضرت است آیا با توجه به فلسفه غیبت واین که آن حضرت به شیوه ناشناس زندگى مى کند وکسى از مکان وى آگاه نیست، ازدواج وداشتن فرزند، با این مسأله سازگار است؟
منابعى که در اختیار است، یا اشکال سندى دارند ویا ابهام دلالى ونظر قاطعى را ارائه نمى دهند. در این جا، سه احتمال وجود دارد:
۱. اساسا حضرت مهدى علیه السلام ازدواج نکرده است.
۲. ازدواج انجام گرفته، ولى اولاد ندارد.
۳. ازدواج کرده وداراى فرزندانى نیز هست.
اگر احتمال اول را بپذیریم، لازمه اش این است که امام معصوم علیه السلام یکى از سنتهاى مهم اسلامى را ترک کرده باشد واین با شأن امام سازگار نیست. اما از طرفى دیگر چون مسأله غیبت، اهم است وازدواج مهم، ترک ازدواج، با توجه به آن امر مهم تر، اشکالى را ایجاد نمى کند وگاهى براى مصلحت بالاتر، لازم وواجب نیز هست.
اما احتمال دوم که اصل ازدواج را بپذیریم بدون داشتن اولاد، جمع مى کند بین انجام سنت اسلامى وعدم انتشار مکان وموقعیت حضرت. اما باز این اشکال باقى است که اگر قرار باشد، آن حضرت شخصى را به عنوان همسر برگزیند، یا باید بگوییم که عمر او نیز مانند عمر حضرت طولانى است که بر این امر دلیلى نداریم، با این که بگوییم مدتى با حضرت زندگى کرده واز دنیا رفته است که در این صورت، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل کرده وپس از آن، تنها وبدون زن وفرزند زندگى را ادامه مى دهد.
احتمال سوم آن است که آن حضرت ازدواج کرده وداراى اولاد نیز هست واولاد آن حضرت نیز فرزندانى دارند و…
این مسأله، افزون بر آن که دلیل محکمى ندارد، اشکال اساسى آن این است که این همه اولاد واعقاب، بالاخره روزى در جست وجوى اصل خویش مى افتند وهمین کنجکاوى وجست وجو، مسأله را به جایى باریک مى کشاند که با فلسفه غیبت حضرت، نمى سازد.
البته برخى خواسته اند از رویات وبعضى از ادعیه، بر این احتمال اقامه دلیل کنند که اشاره اى به ادله آنان مى کنیم:
۱. مفضل بن عمر گوید از امام باقرعلیه السلام شنیدم که فرمود:
(إنَّ لصاحب هذا الأمر غیبتین أحدهما تطول حتَّى یقول بعضهم: مات، ویقول بعضهم: قتل، ویقول بعضهم: ذهب حتَّى لا یبقى على أمره من أصحابه إلاَّ نفر یسیر ولا یطَّلع على موضعه أحد من ولده ولا غیر إلاَّ المولى الذی یلی أمره).
صاحب الزمان علیه السلام را دو غیبت است: یکى از آن دو، به اندازه اى طولانى شود که بعضى گویند آن حضرت از دنیا رفته وبرخى گویند کشته شده است وبعضى نیز بر این باور باشند که جز اندکى از یاران بر امامت وى ماندگار نماندند وکسى هم از مکان وجایگاه زندگى آن حضرت، آگاه نیست نه از فرزندان ونه دیگرى، جز آن کسى که امور وى را پى مى گیرد.
استدلال براى اثبات زن وفرزند براى حضرت، به جمله اخیر روایت است: (ولا یطَّلع على موضعه أحد من ولده..). اما این استدلال از چند جهت اشکال دارد:
الف. این روایت را نعمانى در کتاب غیبت خود، نقل کرده وبه جاى کلمه (ولد) کلمه (ولى) آورده است، به این شکل: (ولا یطَّلع على موضعه أحد من ولىّ ولا غیره) بنابراین، اعتمادى بر آن روایت، با توجه به این نقل نیست.

دست کم، با وجود این احتمال، استدلال تمام نیست.
ب. در روایت نیامده است که الان امام زمان علیه السلام داراى زن وفرزند است واز این جهت، اجمال دارد. شاید به فرزندانى که بعدا در آستانه ظهور ویا بعد از آن به دنیا خواهند آمد اشاره داشته باشد.
ج. شاید از باب مبالغه در خفاء باشد. یعنى اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مى داشت، از جایگاه وسر غیبت او، آگاه نمى شدند. با این احتمال نیز، استدلال به روایت براى اثبات اولاد براى امام زمان علیه السلام، نا تمام است.
۲. دلیل دیگر بر اثبات فرزند براى حضرت، روایتى است که ابن طاووس ‍ از امام رضا علیه السلام نقل کرده است:
( … اللهم أعطه فى نفسه وأهله وولده وذرّیته وجمیع رعیّته ما تقرّ به عینه وتسرّ به نفسه..).
الها! مایه چشم روشنى وخوشحالى امام زمان علیه السلام را در او وخانواده وفرزندان وذریه وتمام پیروانش فراهم فرما.
به این روایت هم نمى توان استدلال کرد، چون:
الف. از جهت سند قابل اعتماد نیست.
ب. به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد که پیش از ظهور است یا بعد از آن.
از این جهت مجمل است.
۳. روایت دیگرى نیز از ابن طاووس از امام رضاعلیه السلام نقل کرده است که فرمود:
(اللّهمّ صلّ على ولاه والأئمّه من ولده).
این روایت، بنابر تصریح ابن طاووس، متن دیگرى دارد به این شکل:
(اللّهمّ صلّ على ولاه عهده والأئمّه من بعده).
بنابراین، روشن نیست که مقصود فرزندان بعد از او مراد است، یا امامان پس از او. علاوه بر این که این دو روایت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پیش از آن.
۴. امام صادق مى فرماید:
(… کأنّی أرى نزول القائم فی مسجد السهله بأهله وعیاله).
این روایت نیز گذشته از ضعف سند، دلالتى بر اثبات فرزند براى امام زمان علیه السلام پیش از ظهور ندارد. بنابراین، این گونه از روایات که بدان اشارت کردیم، در حدى نیستند که وجود زن وفرزند را براى امام زمان علیه السلام پیش از ظهور اثبات کنند. از سوى دیگر، روایاتى داریم که با صراحت، وجود فرزند را از آن حضرت نفى مى کند از آن جمله: مسعودى نقل مى کند: على بن حمزه، ابن سراج وابن ابى سعید مکارى بر امام رضا علیه السلام وارد شدند، على بن حمزه به حضرت عرض کرد: از پدرانت نقل کرده ایم که هیچ امامى از دنیا نمى رود، تا فرزندش را ببیند؟
امام رضا فرمود:
(آیا در این حدیث، روایت کرده اید: مگر قائم).
برخى خواسته اند با تمسک به داستان (جزیره خضراء) بگویند که امام عصر علیه السلام، فرزندانى دارد وبر آن جزیره، زیر نظرى وى، جامعه نمونه وتمام اعیار اسلامى را تشکیل داده اند.
لکن با بررسیهاى گسترده اى که انجام گرفته، جزیره خضراء، افسانه اى بیش نیست وهیچ واقعیت ندارد.
علامه مجلسى این داستان را جداگانه در نوادر بحار نقل کرده ومى نویسد:
(چون در کتابهاى معتبر بر آن دست نیافتم، آن را در فصلى جداگانه آوردم).
شیخ آقا بزرگ تهرانى این داستان را داستانى تخیلى ورمانتیک شمرده است.
افزون بر این، داستان به گونه اى است که نمى توان آن را پذیرفت:
تناقضات فراوان، سخنان بى اساس و… در سلسله سند آن، افراد ناشناخته اى وجود دارند که نمى توان بر آنان اعتماد کرد. بنابراین، از این راه نمى توان زن واولادى براى حضرت مهدى علیه السلام ثابت کرد. برگرفته از کتاب: چشم به راه مهدی:

سرانجام:
پرسشى در این جا مطرح مى شود که حضرت مهدى علیه السلام چه مدت پس از ظهور زندگى مى کند وچگونه از دنیا مى رود.
آنچه مسلم است، مدت حکومت وحاکمیت مهدى علیه السلام، باید به اندازه اى باشد که پایه هاى ظلم وستمگرى ویران گردد وبر جاى آن بنیاد عدل وداد استوار گردد بدون تردید، این مسأله اساسى، زمان مى طلبد وفرصت مى خواهد. کارى است کارستان وبنا نیست که همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه وروش غیر عادى به پیش ببرد، بنابراین عقل وشواهد دیگرى اقتضا مى کند که آن حضرت مدتى طولانى حیات داشته باشد تا بتواند در این دنیاى گسترده، تحولى همه جانبه وفراگیر، ایجاد کند وجهان را به اسلام وارزشهاى اسلامى آشنا سازد.
اما این مدت چه اندازه به طول مى انجام، خیلى روشن نیست، روایات وارده از طریق عامه وخاصه، گوناگون است:
پنج، بیست، سى وچهل سال، در منابع اهل سنت.
نوزده، بیست، سیصد ونه سال، در منابع شیعى.
اما این که چگونه از این جهان خواهد رفت، به مرگ طبیعى یا غیر طبیعى؟ اختلافهایى در روایات به چشم مى خورد.
برخى از روایات مى گویند که آن حضرت مدتى حکومت خواهد کرد سپس وفات مى کند ومسلمانان بر او نماز مى گذارند.
از بعضى از روایات استفاده مى شود که مرگ آن حضرت طبیعى نخواهد بود وبه دست جنایتکاران، با مشخصاتى که براى آنان در روایات ذکر شده، به شهادت مى رسد.
بررسى وقضاوت در این امر مبتنى بر دو مسأله است:
۱. آیا همه امامان معصوم علیه السلام شهید مى شوند، یا امکان دارد که به مرگ طبیعى از دنیا بروند. در فرض اول، دلیل ومستند آن چیست؟
۲. اگر در سایر ائمه علیه السلام پذیرفتم که همه به شهادت رسیده اند، نسبت به امام زمان علیه السلام چه خواهد شد؟ اجل طبیعى یا شهادت؟
بدون تردید، امامان معصوم علیه السلام تا زمان امام عصر علیه السلام، همگى معاصر با سردمداران پلید وحاکمان قسى القلب وخون آشامى بوده اند، آسایش وآرامش نداشته اند.
اما آیا همه آن بزرگواران، به شهادت رسیده اند، یا خیر، برخى از آنان به مرگ طبیعى از دنیا رفته اند، بین علماى شیعى نزدیک به زمان معصوم، اختلاف است:
شیخ صدوق بر این باور است:
(همه معصومین علیه السلام، به اجل غیر طبیعى از دنیا رفته اند… کسى که چنین عقیده نداشته باشد از ما نیست).
شیخ مفید، در جواب صدوق مى نویسد:
(فأمَّا ما ذکره أبو جعفر رضى الله عنه، من مضی نبیّنا والأئمّه علیهم السلام بالسمّ والقتل فمنه ثابت ومنه ما لم یثبت والمقطوع به أنَّ أمیر المؤ منین علیه السلام الحسن علیه السلام والحسین علیه السلام خرجوا من الدنیا بالقتل ولم یمت أحدهم حتف أنفه وممَّن مضى بعدهم مسموماً موسى بن جعفر ویقوى فی النفس أمر الرضا علیه السلام وإن کان فیه شکّ، فلا طریق إلى الحکم فیمن عداهم بأنَّهم سمّوا أو اغتیلوا أو قتلوا صبراً، فالخبر بذلک یجری مجرى الإرجاف ولیس بتیقّنه سبیل).
آنچه را که شیخ صدوق در رابطه با درگذشت پیامبر صلى الله علیه وآله وامامان معصوم علیهم السلام به ستم وقتل گفته، برخى از آنها ثابت است وبرخى مشکوک. اما شهادت امیر المؤمنین على وامام حسن وامام حسین علیه السلام به قتل حتمى وقطعى است. پس از ایشان، مسمومیت وشهادت موسى بن جعفر علیه السلام نیز قطعى ومسلم است. درباره امام رضا علیه السلام نیز قول قوى مسمومیت وشهادت ایشان است، گر چه جاى تردید هست. اما در دیگر ائمه علیهم السلام راهى براى اثبات این که آنان به وسیله ستم یا ترور ویا قتل صبر، به شهادت رسیده اند، در دست نیست.
آنچه از راه احساسات گفته مى شود، یقین آور نخواهد بود.
علامه مجلسى پس از آن که روایات را زیر عنوان: (إنَّهم علیهم السلام لا یموتون إلاَّ بالشهاده) مى آورد، نظر شیخ مفید را مورد نقد وبررسى قرار مى دهد ومى نویسد:
(با توجه به اخبار فراوانى که مبنى بر شهادت ائمه علیه السلام در دست است ونیز نمونه هاى خاصى که در برخى از آنان وجود دارد، نمى توان آن را نفى کرد. البته غیر از على وفاطمه وحسن وحسین وموسى بن جعفر وعلى بن موسى الرضا علیه السلام که دلیل قطعى بر شهادت آنان دادیم در دیگر ائمه علیهم السلام چنین دلیل قطعى نداریم، اما دلیل بر نفى هم نداریم وقرائن وشواهد تاریخى مؤید شهادت آنان نیز هست. شاید مقصود شیخ مفید هم نفى قطع وتواتر است، نه رد دومى ونفى اصل مسأله).
بزرگانى که به شهادت همه امامان معصوم علیهم السلام، به دست جنایتکاران قاتل هستند دلایلى دارند، از جمله: امام رضا مى فرماید:
(ما منّا إلاَّ مقتول).
یا امام حسن مجتبى علیه السلام مى فرماید:
(والله لقد عهد إلینا رسول الله صلَّى الله علیه وآله أنَّ هذا الأمر علیکم اثنا عشر إماماً من ولد علی وفاطمه، ما منّا إلاَّ مسموم أو مقتول).
به خدا سوگند، پیامبر صلى الله علیه وآله به ما این عهد ووعده را داد که امر امامت را دوازده تن از فرزندان على وفاطمه علیه السلام به دست خواهند گرفت وهر یک از آنان، مسموم یا مقتول خواهند شد.

قائلین به شهادت ائمه، اصل کلى را از این روایات استفاده کرده اند وبر این نظرند که ساختار بدنى پیامبر صلى الله علیه وآله وامامان علیهم السلام به گونه اى است که زمینه وظرفیت حیات وعمر طولانى را دارند، مگر عارضه وحادثه اى از خارج بر آنان تحمیل شود.
ولى برخى از بزرگان کلیت این احادیث: (ما منّا إلاَّ مسموم أو مقتول) را نپذیرفته اند.
طبرسى مى نویسد:
(بسیارى از اصحاب ما، بر این باورند که امام حسن عسگرى علیه السلام وسایر ائمه علیه السلام با شهادت از دنیا رفته اند وبر این معنى به روایتى از امام صادق علیه السلام استدلال کرده اند که: (ما منّا إلاَّ مقتول أو شهید) والله أعلم بحقیقه ذلک).
جمله اخیر ایشان گویاى این معنى است که شهادت همه ائمه علیه السلام در نظر ایشان قطعى ومسلم نبوده است.
با توجه به نکات یاد شده روشن شد که اگر نظر شیخ صدوق را بپذیریم وبه روایات (ما منّا إلاَّ مسموم أو مقتول) پایبند باشیم وآنها را از نظر سند بپذیریم، امام زمان علیه السلام به دست جنایتکاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شیخ مفید را بپذیریم وبه روایات: (ما منّا إلاَّ مسموم أو مقتول) پایبند نباشیم باید بگوییم که چگونگى مرگ آن عزیز، روشن نیست. والله أعلم.
برگرفته از کتاب: چشم به راه مهدی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *