خانه / مقالات / مهدویت / دوران غیبت و انتظار / غیبت امام / جهت ترس از اولیاء در هنگام ظهور

جهت ترس از اولیاء در هنگام ظهور

جهت ترس از اولیاء در هنگام ظهور

اگر گفته شود: پس چه تقصیرى از چنین دوستى صادر شده که امام براى او ظاهر نمى شود بخاطر این امرى که از حال او دانسته مى شود؟

و او چگونه قدرت دارد بر کارى که به وسیله آن کار، امام برایش ظاهر گردد؟

و به خاطر جبران سبب غیبت امام از او، به چه کارى باید روى آورد؟

گوییم:

ما در سبب غیبت امام زمان(علیه السلام) از دوستانش به مطلبى معلوم اشاره کردیم که جاى مورد تقصیر در آن و چگونگى امکان جبران آن، روشن است.

زیرا غیر ممکن نیست که از حال او دانسته شود که وقتى امام برایش ظاهر شد در شناخت معجزه او ناتوان باشد یا تقصیرى داشته باشد.

و به این ناتوانى و تقصیر هم از این جهت مبتلا شده باشد که نسبت به فرق بین معجزه وکارهاى ممکن، و فرقِ آنچه که مى تواند دلیل معجزه بودن یک کار قرار گیرد و آنچه که نمى تواند، علم کافى نداشته باشد واین نداشتن علم کافى از روى تقصیر و ناتوانى او باشد.

در حالیکه اگر در همین مورد بر اساس قاعده اى صحیح و طریقه اى درست قضاوت مى کرد، ممکن نبود که معجزه امام در هنگام ظهور بر او مشتبه گردد.

بنابراین باید این تقصیر را جبران کرده، و به علم کافى براى تشخیص معجزه و غیر معجزه دست یابد، تا بدین وسیله از زمره کسانى که معجزه وغیر معجزه برایشان مشتبه مى گردد خارج شود.

تکلیف غیر مقدور

کسى نمى تواند بگوید: این وجوب تحصیل علم و قدرت تشخیص، تکلیف به غیر مقدور و حواله دادن به امرى غیبى و غیر قابل درک است.

زیرا این دوست و ولىّ نمى تواند تقصیر و کوتاهىِ خود را نسبت به خصوص رأى و استدلال مذکور بشناسد تا بعد از شناخت، آن را جبران نماید و خود را براى رویارویى درست با معجزه آماده سازد و قدرت کافى براى تشخیص صحیح آن را در خویش ایجاد کند.

در حقیقت شما با چنین بیانى، او را مکلف به ما لایطاق نموده و چیزى را که بر او لازم نیست برعهده اش لازم مى سازید.

جواب ازاین اعتراض، این است که:

 

آنچه که در تکلیف لازم است گاهى امرى شناخته شده و یگانه است وگاهى مخلوط و مشتبه به غیر آن است ـ اگرچه قدرت بر هردو نیز براى مکلف حاصل است ـ بنا بر این دوست و ولىّ امام(علیه السلام)زمانیکه خود را محاسبه مى کند و مى بیند که امامش ظهور نمى کند و او توفیق دیدار ندارد، به بررسى سبب غیبت مى پردازد و وقتى که هریک از وجوه باطل گذشته و همانندان آن وجوه را نتوانست بپذیرد و آنها را باطل و فاسد شمرد، بنا چار مى فهمد که باید این غیبت سببى داشته باشد که به خود او بر مى گردد.

و وقتى که دید قوى ترین سبب ها همان است که ما ذکر کردیم، در مى یابد که از جهت او تقصیرى واقع شده است و کوتاهى و تقصیرى در رابطه با شناخت صفات معجزه و شروط آن دارد.

بنابراین بر اوست که تجدید نظرى در مبانى تشخیص خود داشته باشد و آن را از آلودگیها پاک کند و از آنچه که مقتضى شبهه و موجب اشتباه کردن است بپیراید. پس او هرزمان که در این مورد به مقدار لازم کوشش و مجاهدت کرد و حق کامل و بدون نقصان رأى و نظر سلیم را بجا آورد بناچار برایش علم به موارد اختلاف حق و باطل ایجاد خواهد شد.

و وقتى که علم به آن حاصل شد، دیگر ناگزیر باید سبب غیبت حضرت(علیه السلام) از چنین ولىّ و دوستى بر طرف گردد. و در اینگونه مواضع، انسان خودش بر نفس خودش آگاه و بصیر است و ممکن نیست که به میزانى بالاتر از انجام حد اکثر سعى و تلاش و جستجو و تحقیق وگردنگزارى به حق مأمور گردد.

اساس رسیدن به نتیجه

   مخالف ما در این مسأله هرچه بگوید، علیه خویش گفته است:

زیرا او مى گوید: مراجعه به دلیل و دقّت در آن، موجب دانستنِ بسیارى از صفات مخصوص و شروطِ معلوم مى شود، که هرگاه یکى از آن شروط مختلّ شود، علم و آگاهى لازم به آنچه که مورد نظر قرار گرفته حاصل نخواهد شد.

پس اگر مخالفین ایشان بگویند: ما در ادلّه نظر کردیم همچنانکه شما نظر مى کنید. با اینهمه علمى به آنچه که شما ذکر مى کنید و خود را عالم به آن مى دانید براى ما حاصل نشد.

جوابشان اینست که: شما به آنگونه اى که ما نظر مى کنیم نظر نکردید و از طرفى، شرایطى که براى ایجاد علم از راه چنین نظرى لازم بود در شما کامل نبود زیرا فراوان و مختلف و مشتبه با یکدیگر هستند.

اگر مخالفین این نظریه بگویند:

در مورد اخلال به شرطهاى لازم براى ایجاد رأى و نظر صحیح، ما را جز به سراب حواله ندادید، و به هیچ شرط معینى که مورد اخلال و تقصیر ما قرار گرفته باشد اشاره نکردید.

جواب شان این است که:

آن زمان که نتوانستید به آگاهى و دانشى همچون دانش و آگاهى ما دست یابید، ناگزیر این عدم آگاهى بخاطر تقصیرى است که در مورد بعضى شروط از شما صادر شده زیرا اگر شروط را کامل مى کردید و حق این شروط را ادا مى کردید همچون ما داراى علم مى شدید.

بنابراین از ناحیه خود شما بطور اجمال، تقصیرى واقع شده اگرچه ما نمى توانیم به عین آنچیزى که مورد تقصیر شما قرار گرفته است اشاره کنیم.

و با اینهمه شما قدرت دارید که شروطِ دقت و تحقیق را به طور کامل ادا کنید و به حق تسلیم باشید و دلهایتان را از باورها و اسبابى که مانع از وقوع علم است خالى نگهدارید، و هرزمان که این کار را انجام دادید، ناگزیر داراى علم خواهید شد. و انسان بر نفس خویش بصیر و آگاه است.

و اگر این جواب از آنان صحیح باشد. پس ما هم به مثل همین جواب، از پرسش آنها جواب مى گوییم.

  فرق بین دوست و دشمن در علّت غیبت

اگر گفته شود: بنا بر این هر ولىّ و دوستى که امام بر او ظاهر نمى شود باید قطع پیدا کند به اینکه او در گناهى کبیره و بزرگ که به منزله کفر حساب مى شود بسر مى بَرَد. چون ـ بنا بر آنچه شما فرض کردید ـ او در آنچه که موجب غیبت امام از او شده و باعث از بین رفتن امرى مصلحت دار ـ یعنى ظاهر شدن حضرت ـ مى باشد، مقصّر شناخته مى شود. و بدین ترتیب همین ولىّ، ملحق به دشمنان آن حضرت است.

گوییم : این تقصیرى که به آن اشاره داشتیم لازم نیست که در حدّ کفر یا گناه کبیره اى باشد. زیرا او در همین حال حاضر، اعتقاد به عدم امامت امام زمان(علیه السلام) پیدا نکرده و او را بر جان شریفش نترسانده است و فقط در بعضى دانستنى ها تقصیرى مرتکب شده که همین تقصیر سبب شده است که او حال خود را چنین یابد که همین تقصیر در آینده باعث مى شود که شک در امامت از او صادر شود در حالیکه الآن چنین نشده است.

پس در چنین تقصیرى لازم نیست که همین حالا به منزله آن شک در امامت حساب شود که به شکل طبیعى روشن است که در آینده به آن منجر خواهد شد.

 

جز اینکه باید دانست که چنین تقصیرى اگرچه لازم نیست کفر باشد یا همانند تکذیب امام(علیه السلام) و شک در صدق آن حضرت بشمار آید با اینهمه گناه و خطا بشمار مى آید، البته گناه و خطایى که منافاتى با ایمان واستحقاق ثواب ندارند.

و در این تقدیر دوست و ولىّ امام، ملحق به دشمن حساب نمى شود. زیرا دشمن در حال حاضر در مورد امامت به چیزى که گناه کبیره و موجب کفر اوست اعتقاد دارد، بخلاف دوست و ولىّ که در حال حاضر جز ایمان وتسلیم ندارد.

آنچه در آینده سبب کفر مى شود در حال حاضر کُفر نیست

آنچه که این گفتارِ ما را ـ که هرچه به منزله سبب براى کفر است لازم نیست در حال حاضر کفر باشد ـ روشن مى سازد، اینست که فرض کنیم شخصى در مورد فردى توانا از بین ما اعتقاد پیدا کند که (او بدرستى مى تواند در غیر خودش از اجسام دیگر، کارى را بدون هیچگونه تماسى با آن انجام دهد و به شکل غیر مباشر، در آن تصرفاتى خارق العاده کند.)

این مطلب خطا و جهالت است و کفر نیست.

از طرف دیگر محال نیست که در باره همین شخص ـ با همین اعتقاد ـ علم داشته باشیم که اگر یک پیغمبرى ظهور کرد و مردم را به نبوت خویش فرا خواند و معجزه اش را همین قرار داد که خداوند بدست او کارى را انجام دهد بگونه اى که اسباب بشرى به آن نرسد ـ که خود این کار حتماً علمى و معجزه اى الهى است ـ همین شخص او را تکذیب مى کند و به او ایمان نمى آورد و حتى مى شود در نظر گرفت که این شخص، آن مدّعى پیامبرى را مى کشد. و آنچه از اعتقاد او نسبت به مقدور شخص قادر ذکر شد، به منزله سبب چنین مخالفت و تکذیب و قتلى باشد. اما هرگز لازم نمى آید که چنین اعتقادى در اهمیت و بزرگى، همرتبه و همشأن با چنین افعالى باشد.

و این بود مجموعه سخنانى در باره غیبت که به وسیله آن بر اصول وفروع آن آگاهى حاصل شود و بعد از آن اگر هم مطالبى باقى مانده باشد چنانست که گویا نیازى به طرح آنها نبوده است.

و از خدا یارى مى جوئیم و توفیق نیکو مى طلبیم نسبت به آنچه که موافق حق و مطابق آنست و مخالف باطل و دور از آنست و او به لطف و رحمت خویش شنواى اجابت کننده ا ست و خدا ما را کفایت کننده است و نیکو وکیلى است.

پایان کتاب (المقنع)

 

و الحمد لله اولا و آخراً و ظاهراً و باطناً.

 (  ۲   )

کتابى در تکمیل المقنع

تألیف

سید مرتضى علم الهدى

على بن الحسین الموسوى

مقدمه مبحث:

ما در کتاب مان (شافى) در امامت، و سپس  در کتاب مان (مقنع) در غیبت، سبب مخفى بودن امام زمان(علیه السلام) از دشمنان و دوستانش را ذکر کرده ایم(۱) و بین دو سبب (سبب غیبت از دشمنان و سبب غیبت از دوستان) فرق گذاشتیم و بیان داشتیم که عدم بهرهورى از آن حضرت ـ براى همگان ـ بخاطر سببى است که مربوط به خود آنان است نه مربوط به او. و در این باب تمام و کمال مطلب را بحث کردیم و تا دورترین هدفها رسیدیم.

سپس در کتاب مقنع روشى جدید پیش گرفتیم که در آن روش کسى بر ما پیشى نگرفته بود و دلیل آوردیم که بر ما لازم نیست که سبب غیبت آن حضرت را به شکل معین و مشخص بیان کنیم بلکه براى دانستنِ نیکو بودن غیبت او، همین مقدار کافى است که بدانیم او معصوم است و کسى است که هیچ کار ناشایسته اى را انجام نمى دهد و هیچ امر واجبى را ترک نمى فرماید. و در اصول و اساس این  مبحث مثالهایى زدیم و گفتیم که مثل چنین قاعده اى در جاهاى مختلف مورد استعمال قرار مى گیرد.

اینک برخى نکات به خاطرمان رسیده که بناچار باید ذکر شود تا شناخته گردد و این نکات، مطالبى محکم و صحیح و دور از شبهات و انتقادات است.

  الهام گیرى اولیاء از امام غایب (علیه السلام)

بطور خلاصه اینکه: دوستان و اولیاى امام زمان(علیه السلام) و شیعیان و معتقدین به امامت او در حال غیبت از او بهره مند مى شوند همان بهره اى که قائلیم در تکلیف بندگان باید وجود داشته باشد.

زیرا آنان با فرض اینکه به وجود او در بین خودشان علم دارند و نسبت به وجوب اطاعت و لزوم فرمانبرى از او یقین قطعى دارند بناچار باید از او بترسند و در انجام کارهاى ناپسند از او بهراسند و نسبت به تأدیب و انتقام و بازخواست و غضب او بیمناک باشند تا بدین وسیله، انجام واجبات از آنان فزونى گیرد و ارتکاب گناهان و بدیها کاهش پذیرد یا حد اقل انجام واجبات و ترک محرمات بر ایشان نزدیکتر و شایسته تر باشد.

و این است همان جهت عقلى نیاز به امام(علیه السلام) .

حدّ تأثیر غیبت بر نقش امام (علیه السلام)

و گویا مى بینم که شنیدن این سخن براى بعضى از مخالفین ما چه بسا موجب تعجّب است و مى پرسد: چه غضبى براى انسانى که غایب و مخفى شده و ترسان و وحشت زده است؟

و چه انتقامى مورد انتظار است از کسى که نه قدرتى دارد که بندگان را شامل شود و نه فرمانش نافذ است و نه تسلط و حکومتى قهرآمیز دارد تا از آن ترسیده شود؟

و چگونه از کسى که شناخته شده و تشخیص داده شده و داراى مکانى معلوم نیست خوف و هراسى مى توان داشت؟

جواب از این سؤالها اینست که:

آنچه به حقیقت باید از آن تعجّب کرد، همین تعجّب کردن مخالفین است که بدون هیچ برهان آشکار و شاهد قابل ذکرى صورت مى گیرد.

در حالیکه دانستیم که دوستان امام(علیه السلام) اگر چه شخص او را نمى شناسند و عین او را تشخیص نمى دهند با اینهمه به حقیقت، وجود او را محقّق مى دانند و به اینکه او با آنهاست و در بین شان است یقین دارند و در این مورد هیچ شک و تردیدى ندارند.

زیرا اگر داراى چنین صفتى نبودند ملحق به دشمنان بودند و از جایگاه و منزلت اولیاء و دوستان او خارج مى بودند. در بین آنان هیچکس نیست مگر اینکه معتقد است که امام(علیه السلام) بگونه اى است که هیچ خبرى از اخبار او برایش پوشیده نمى باشد و نهانى هاى دل و اعمال او از دید خدابینش مخفى نمى ماند تا چه برسد به ظواهر و کارهاى آشکار او. برایش ممکن است که هر چه از اعمال پسندیده و یا ناپسند از آنان سر مى زند همه را بداند و بدین ترتیب ازاینکه آنان بر انجام کارهایى ناپسند اقدام کنند و او آنان را نسبت به آن تأدیب و عقوبت کند در امان نیستند.

و کدامیک از این دوستان و شیعیان هستند که اگر امام(علیه السلام)برایش ظاهر شوند و معجزه اى را که بوسیله آن علم به امام زمان بودن ایشان پیدا کند ابراز کنند و بخواهند او را ارزش یابى کنند و تأدیب نمایند و حدّ الهى را بر او جارى سازند، او بخواهد از بذل آن خوددارى ورزد و در برابر آنچه که امامش نسبت به او انجام مى دهند تسلیم و گردنگزار نباشد و با اینهمه معتقد به امامت آن حضرت و وجوب اطاعت از ایشان باشد؟

  عدم فرق بین غیبت و ظهور در الهام گیرى اولیاء

در خصوص آنچه ذکر کردیم و در وجوب اطاعت او و دورى جستن از نافرمانى او و التزام به دیدبانى او و کناره گرفتن از مقام مخالفت با آن حضرت، آیا حالت او با شیعیانش در زمان غیبت فرقى با حالت او در زمان ظهور و بروز دارد؟

در صورتیکه بر حذر بودن از غضب و ترسیدن از انتقام او هیچکدام متوقف برشناسایى عین امام و تشخیص شخص او و یقین پیداکردن به مکان او نیست. چنانکه همانا تعداد زیادى از رعیّت و مردم تحت ولایت امام ظاهر، او را به شکل معیّن نمى شناسند و شخص او را تشخیص نمى دهند و در بسیارى اوقات مکان و جایگاه او را نمى دانند با اینهمه مى ترسند که هرگاه گناه و کار ناپسندى انجام دهند، مورد تأدیب و بازخواست او قرار گیرند. و آنان از همین ترس و خوف بگونه اى بهره مند مى شوند که از انجام بسیارى کارهاى حرام و زشت باز مى ایستند یا حد اقل به مقام تقوى و باز ایستادن از محرمات، نزدیکتر مى شوند.

و اگر مطلب بر همین منوال که ما توضیح دادیم باشد، دیگر سؤال در باره عدم ظهور براى دوستان نیز جا ندارد که بگویند: امام(علیه السلام) اگر بخاطر ترسش از دشمنان و ریبه آمیز بودن امر آنان است که براى شان ظهور نمى کند پس به چه دلیلى براى دوستان و اولیایش ظاهر نمى شود؟

و اگر جز این باشد، چگونه مى توان پذیرفت که بخاطر غیبتى که دشمنان سبب و وسیله آن بوده اند اولیاء و دوستان حضرت هم از بهره مندى و مصلحت هاى خویش محروم مانند؟

و این چیزى است که با فرض استمرار تکلیف شیعیان ـ بگونه اى که امام لطف در آن محسوب مى شود ـ با عدالت منافات دارد.

زیرا ما بیان داشتیم که آنان حتى با فرض  غیبت، از امام خویش(علیه السلام)بهره مند مى شوند و همانا غیبت با چنین بهره مندى که در تکلیف شیعیان به آن نیاز هست اصلا منافات ندارد.

و بیان کردیم که شرط بهره مندى از ایشان، ظهور و بروز ایشان نیست و از عهده این سؤال محکم که مخالفین ما گمان کرده اند که جوابى ندارد و راه فرارى از آن نیست بخوبى برآمدیم.

  عدم ضرورت ظهور براى اولیاء

با اینهمه ما ظهور آن بزرگوار(علیه السلام) را براى بعضى از دوستان و اولیاى خویش ناممکن نمى دانیم که این ظهور براى حفظ آنان در راه مستقیم یا ادب نمودن ایشان یا پنددادن یا آگاهى بخشیدن یا آموختن مطلبى، صورت گیرد. مگر اینکه باید خاطرنشان ساخت که ما آن را ضرورى و لازم نمى دانیم به شکلى که اگر چنین ظهور و دیدارى صورت نگرفت بدنبال علت هاى آن بگردیم و در پى بدست آوردن اسباب آن خود را به تکلّف اندازیم.

بله فقط در صورتى که ظهور او براى اولیا و دوستانش واجب باشد به گونه اى که اگر چنین ظهورى نباشد بهره اى نمى برند و از نادرستى ها بازداشته نمى شوند، سخن در این باره دشوار و شبهه آفرین مى شود.

اما اگر امر برخلاف آن باشد ظهور براى ولىّ، وجوب و ضرورتى نخواهد داشت بخاطر اینکه بر حسب دلیلهاى ذکر شده، بهره بردن و از زشتیها بازداشته شدن، بدون ظهور نیز حاصل است. لذا شبهه اى نمى ماند.

  چگونگى آگاهى امام غائب بر امور

اگر گفته شود: امام در حال غیبت و مخفى بودن چگونه بر انجام یافتن کارهاى ناشایسته توسط شیعیان خویش آگاه مى شود تا آنان از تأدیب وعقوبت او بترسند؟ در حالیکه او در زمان غیبت بگونه اى است که هیچ اقرار کننده اى نزدش اقرار نمى کند و هیچ شاهدى پیش او شهادت نمى دهد. و آیا چنین علّتى براى ترسیدن شیعیان از مخالفت با او و باز ایستادن از گناه، جز ادّعایى باطل مى تواند باشد؟

گوییم: علّت آورنده به باطل نیست جز آنکس که از وجدان خودش انصاف نمى طلبد و آنچه را که علیه اوست یکسان با چیزى که به نفع اوست ملاحظه نمى کند.

امّا شناخت امام نسبت به انجام شدن کارهاى ناشایسته از بعضى دوستانش چه بسا از همه وجوه مختلفه اى باشد که در صورت آشکار بودن و فرمانروایى و قدرت اجرایى داشتن او، مى توانست موجب علم به انجام آن امور توسط آنان باشد.

دیدن کارها توسط خود ایشان (علیه السلام)

یکى از آن وجوه این است که ممکن است خود آن حضرت امرى را ببیند و به آن آگاهى یابد و حالت ظهور در این وجه مانند حال غیبت است، بلکه حالت غیبت در چنین وجهى، اقوى است:

زیرا امام زمانى که به طور معیّن شناخته نمى شود و شخصِ او تشخیص داده نمى شود، دور ماندن از نگاه او و اجتناب ما از اینکه مبادا ما را در حال انجام بعضى امور ناشایسته ببیند، دشوارتر و دایره اش تنگ تر است. در حالیکه اگر شخصِ او را مى شناختیم، این اجتناب گسترده تر وساده تر مى بود، و فرق بین این دو مطلب براى هرعاقلى معلوم است:

 

زیرا ما وقتى او را نمى شناسیم، در باره هرکس که مى بینیم و نسبش را نمى دانیم، احتمال این را مى دهیم که او خود امام (علیه السلام) باشد. حتى ما نمى توانیم مطمئن باشیم که او یکى از همین همسایه ها یا مهمانها یا همین کسانى که بر خانه ما وارد یا خارج مى شوند نباشد. در حالیکه همه این احتمالات با شناخت و تشخیص امام (علیه السلام) مرتفع مى باشد.

از آن طرف وقتى خود امام(علیه السلام) چیزى را از ما مشاهده کرد که موجب تأدیب و تنبیه ماست، به سبب آن ما را تأدیب و تنبیه مى فرماید و هیچ نیازى به اقرار و شاهد هم ندارد، زیرا این دو راه مقتضى ظن غالب و گمان قوى هستند در حالیکه با وجود علم نیازى به گمان نیست و خود علم مهمتر و قابل اعتمادتر از ظن قوى است.

شهادت دادن شاهدان نزد حضرت (علیه السلام)

یکى دیگر از این وجوه براى آگاهى یافتن امام نسبت به رفتار مردم، شهادت شاهدان است. و غیبت آنحضرت نیز مانعى براى شنیدن این شهادت و عمل بر طبق آن نمى باشد.

زیرا ممکن است گروهى از کسانى که قدرت بر دیدار امام دارند وحضرت برایشان ظهور دارد، انجام بعضى کارهاى قبیح را توسط یکى از شیعیان او مشاهده کنند و تعدادشان هم به اندازه اى باشد که اگر شهادت بر انجام آن عمل بدهند شهادت آنان پذیرفته است.

و ما قبلا گفتیم که این قدرت بر دیدار امام و حضور در محضر او را نفى نمى کنیم اگرچه آن را ضرورى و لازم هم نمى شماریم. حال اگر چنین افرادى نزد او شهادت دادند و او نظر داد که باید بر آن شخص، حدّ اجرا شود. یا خود او اجراى حد را به عهده مى گیرد یا یارانش را مأمور این عمل مى کند. و این مطلب نه مانعى دارد و نه وجهى براى عدم امکانش هست.

اگر گفته شود:

چه بسا از کسانى که امام را مى بینند هیچکس نباشد که این کار قبیح را از آن شخص مشاهده کند که در این صورت از اداى شهادت، ناتوان خواهد بود و موردى براى اجراى حدّ وجود نخواهد داشت.

گوییم: ما در این باب در صدد بیان راههاى ممکن و طرقى هستیم که مى شود براى این شناخت در نظر گرفت، که او را تواناى برچنین معرفت و نظارتى مى کند، نه در صدد بیان وجوب و یا تحقق حصول آن.

و اگر آنچه را ذکر نمودیم ممکن باشد، دیگر ترس و خوددارى کردن از انجام کارهاى ناپسند بر شیعیان واجب مى شود. و به همین مقدار از خوف وخویشتن دارى، قاعده لطفى که در باب تکلیف عباد ذکر شد تمام خواهد بود.

علاوه بر اینکه همین اشکال در حالت ظهور امام و قدرت او بر اجراى احکام و حدود نیز وارد است:

زیرا اولا حتى در آن زمان هم ممکن است کسانى که بتوانند شهادت بر آن بدهند آن کار ناشایست را از شیعه اى مشاهده نکنند.

ثانیاً ممکن است کسى آن را ببیند که عدالت ندارد در نتیجه یا شهادت ندهد یا اگر هم شهادت بدهد شهادتش قابل قبول نباشد.

حتّى آنجا که از انسانهاى عادل کسانى آن را مشاهده کنند که اگر شهادت بدهند شهادتشان مورد قبول قرار مى گیرد، ممکن است شهادت دادن را انتخاب نکنند.

و گویا ما قادر باشیم بر اینکه وجوه مختلفه اى را که اجراى حدود الهى توسط آنها ساقط مى شود شمارش کنیم لکن به خاطر رعایت اختصار از بر شمردن آنها صرف نظر مى کنیم.

با همه آنچه که ذکر شد باید قبول کرد که ترس از امام موجود است و خود دارى از مخالفت با او ثابت است و همین مقدار که این امور ممکن باشد کافیست و قطع و یقین داشتن به آنها لازم نیست.

اقرار در نزد امام(علیه السلام)

اما اقرار نیز در زمان غیبت ممکن است، زیرا بعضى از اولیاء و دوستان ـ که چه بسا امام(علیه السلام) بر آنان ظاهر شود ـ احتمال دارد که به عمل ناپسندى گرفتار شده باشد و توبه نماید و اجراى حدّ الهى بر خود را براى تطهیر از گناه ترجیح دهد، لذا در نزد امام(علیه السلام) اقرار به انجام آن عمل نماید.

بنابر این همه وجوهى که در حال ظهور ثابت بود در حالت غیبت هم ثابت و ممکن است.

  احتمال دورى و نزدیکى امام(علیه السلام)

اگر گفته شود: هیچیک از شیعیان نیست مگر اینکه دوربودن منزلگاه امام(علیه السلام) از خود را جایز و ممکن مى داند و اینکه امام یا در مشرق یا در مغرب اقامت دارد. پس این شیعه از مشاهده امام نسبت به معصیت خود و یا اینکه شاهدى او را در حال معصیت ببیند و نزد امام علیه او شهادت بدهد در امان است.

در حالیکه این امر در زمان ظهور امام، حتّى با علم به دور بودن منزل او لازم نمى آید. چون او از هیچ شهرى دور نمى باشد مگر اینکه شخصى را به جانشینى خود مى گمارد تا در غیاب او مردم در گناه و نافرمانى از او خائف و ترسان باشند و از انتقام او بپرهیزند.

گوییم: همانطور که هیچ یک از شیعیان او نیست مگر اینکه دور بودن مکان امام از خود را احتمال مى دهد، همانطور هیچیک از آنان نیست مگر اینکه وجود او را در دیار خود و در نزدیکى محل اقامت و در همسایگى منزل خود ممکن و محتمل مى داند. و همین احتمال براى تحقق پرهیز و خوف و عدم امنیّت در انجام گناه، کافى است.

علاوه بر این، حتى در ظهور امام و با وجود گسترش قدرت و نفوذ فرمان ایشان در بین همه مردم، بازهم هیچیک از انجام دهندگان کارهاى زشت و ناروا نیست مگر اینکه مخفى ماندن آن عمل را و نرسیدن خبر آن به گوش امام را احتمال مى دهد و ممکن مى شمارد با اینهمه، آن ترس بر قرار است و لطفى که در وجود امام نسبت به بازماندن امّت از گناه و نافرمانى هست، ثابت مى باشد.

پس چگونه کسى که ما را به چنین چیزى در زمان غیبت ملزَم مى سازد از وجود چنین حالت مشابهى در دوران ظهور فراموش مى کند؟

امکان تعیین جانشین

امّا آن قسمت از سؤال گذشته که: امام اگر ظاهر و شناخته شده مى بود و از دیارى غایب مى شد، حتماً قبل از رفتن و غیبت از دیار، کسى را که چون خودش باعث خوف گناهکاران مى شد به جانشینى خود بر مى گزید.

پس ثابت شد که در حال غیبت، همین مقدار که احتمال و امکان نزدیک بودن منزلگاه آن حضرت به ما و معاشر بودن با ما وجود داشته باشد، کافى است که ترس از او در وجود ما پیدا شود و هراس از گناه و نافرمانى او کامل گردد.

لکن ما از این حکم تنزّل کرده و مى گوییم:

چه کسى، قائلین به غیبت امام زمان(علیه السلام) را از مثل چنین ادّعایى منع مى کند که بگوییم:

همانا امام(علیه السلام) در اطراف زمین از هیچ شهر و بلدى دور نمى ماند، مگر بعد از اینکه برخى از اصحاب و یاوران خود را به عنوان جانشین در هرکجا تعیین مى کند. لذا بناچار باید براى او یاوران و اصحابى  در هریک از شهرها و سرزمینهاى دور از او باشند که در مراعات آنچه بر شیعیان مى گذرد جانشین و قائم مقام آن حضرت بشمار روند پس اگر بدست شیعه اى کارى انجام شد که موجب جبران و حفظ از انحراف و مقتضى تأدیب و تنبیه او باشد، همین جانشین آن را بر عهده گیرد چنانکه اگر امام مى بود، خود بر عهده مى گرفت.

 

اگر گفته شود:

این جانشین چگونه مورد اطاعت قرار مى گیرد؟ و از کجا و چگونه این شیعه و دوست خطاکار که این جانشین، اراده تأدیب او را دارد بفهمد که او خلیفه و جانشین امام(علیه السلام) است؟

گوییم: به معجزه اى که خداوند تعالى به دست او آشکار مى سازد. زیرا معجزات بر طبق مذهب ما حتى بدست انسانهاى درستکار هم ظاهر مى شود تا چه برسد به کسى که امام او را جانشین خود ساخته وقائم مقام خود قرار داده است.

اگر گفته شود: جانشین امام(علیه السلام) با فرض دورى امام(علیه السلام) تنها در صورتى موجب آن ترس از مخالفت مى شود که او را بخوبى بشناسیم و تشخیص بدهیم.

در جواب گفته مى شود: در این باب آنچه که به میزان کفایت بود بیان شد.

و ما اگر قطع و یقین به وجودامام در این زمان، و مراعات امور ما توسط ایشان داریم، حالِ او نسبت به ما دوگونه است وگونه سومى وجود ندارد:

یا با ما در یک شهر و بلد است که در این صورت خودش امور ما را مورد مراعات قرار مى دهد و نیازى به غیر ندارد. یا دور از ماست که در این صورت با فرض حکیم بودن ایشان ممکن نیست از ما دور شود مگر بعد از اینکه کسى را به جانشینى خود تعیین کند و او را بعنوان قائم مقام خود در آن شهر بگذارد، همانطور که اگر ظاهر مى بود و تشخیص داده مى شد، باید چنین مى کرد و این نکته اى است که شبهه اى پس از آن نمى ماند.

  بهره ورى از وجود امام (علیه السلام)

اگر گفته شود: این نوعى تصریح از جانب شماست به اینکه در بهره بردن از امام و ترس از او و رسیدن به مصالحى از ناحیه او، ظهور امام مانند غیبت او مى باشد و در این گفتار اشکالى است که خود مى دانید و بردیگران نیز پوشیده نیست(۲).  گوییم: ما نمى گوییم ظهور آن حضرت در آثار و منافع، همانند غیبت اوست. و چگونه به چنین امرى قائل باشیم؟ در حالیکه در حالت ظهور و بسط قدرت و قوّت حکومت او، هم دوست و هم دشمن، هم دوستدار و هم کینهورز همگى بهره مى برند. در حالیکه در زمان غیبت او، چنین بهره اى که اشاره شد فقط توسط دوست و ولىّ او حاصل مى شود نه دشمن و بد خواه او.و در حال ظهور و گسترش قدرت او، همچنین منافع و بهره هاى فراوان براى اولیاء و دوستان آن حضرت و غیر آنان از بقیه مردم وجود دارد. زیرا او کیان امّت را حمایت مى کند و مرزهایشان را محکم مى دارد و راههایشان را ایمن مى سازد و آنان بر تجارت کردن و کسب هاى گوناگون و بدست آوردن غنایم قدرت مى یابند و او از ستم دیگران بر آنان جلوگیرى مى کند، و در نتیجه اموالشان زیاد مى شود و رزق و روزیشان به آسانى فراهم مى آید و در آمد کسبشان چند برابر مى شود.تازه اینها بهره هایى دنیایى هستند که اگر در غیبت آن حضرت از دست رفت، بازهم لازم نمى آید که تکلیف مردم ساقط شود. و بهره هاى آخرتى و دینى که در هر حال ملازم با امامت است طبق آنچه بیان کردیم با فرض غیبت ثابت هستند، لذا بخاطر آنها هم لازم نمى آید که تکلیف ساقط باشد.و اگر بگوییم ـ اگر چه واجب نیست ـ که بهره بردن شیعیان از امام بر طبق قاعده لطف در اینکه به انجام واجب ترغیب شده و از انجام محرّمات باز گرفته شوند ـ که ثابت بودن آن را در زمان غیبت بیان کردیم ـ در حال ظهور کلّى امام و گسترش قدرت وحکومت ایشان نسبت به همه مردم، با قوّت بیشترى صورت مى گیرد، این گفته ممکن و جایز است زیرا:پدید آمدن و عارض شدن امرى مانند غیبت که ـ با فرض ثبوت اصل قاعده لطف ـ قوّت و شدّت تأثیر آن را از بین مى برد، از اصل بهره بردن از او بگونه اى که او لطف در آن بشمار مى آید، جلوگیرى نمى کند و موجب سقوط تکلیف نمى شود.

 

   عدم امکان جایگزین براى امام (علیه السلام)

اگر گفته شود: آیا بنظر شما ممکن نیست که دوستان و اولیاى امام در دوران غیبت، هیچ بهره اى از امام نبرند، امّا خداوند تعالى در چنین حالتى، از روى لطف، چیز دیگرى را که در تکلیف، جایگزین همان بهره مندى از امام باشد براى شان انجام دهد؟

همانطور که این سخن، مورد ادّعاى گروهى از بزرگان نیز هست که درباره اقامه حدود الهىِ از دست رفته، قائلند به اینکه خداى تعالى چیزى را که جایگزین اقامه حدود در تکالیف باشد، انجام مى دهد.گوئیم:بیان داشتیم که دوستان و اولیاى امام (علیه السلام) در حال غیبت از ایشان بهره مند مى شوند، بگونه اى که اصلاً جایى براى تردید در آن وجود ندارد. وبهمین مقدار از بیان،دیگر این سؤال، از اعتبار مى افتد.سپس به گونه اى دیگر نیز این سؤال، باطل مى شود، به این ترتیب که: همانا تدبیر امام (علیه السلام) و دخالت و تصرّف او و لطفى که بواسطه او بر رعیّت مى شود، در نظر ما چیزى نیست که امرى دیگر بتواند جایگزین آن شود.و اگر مطلب به همین ترتیب نمى بود، دیگر ضرورتى نداشت که در هر حال، و نسبت به هر مکلّفى، امامت لازم باشد.

به عبارت دیگر، قبولِ جایگزین شدن غیر امام به جاى امام(علیه السلام)در باب لطف، از قطع داشتن به ضرورت و لزوم آن در همه زمانها جلوگیرى مى کند.و به این ترتیب خود این سؤال نوعى ضربه زدن به اصل وجوب امامت

است. پس چگونه مى توانیم آن را قبول کنیم و درباره علّت غیبت، نسبت به آن مورد سؤال قرار گیریم؟اما حدود الهى اینطور نیستند. زیرا اگر ثابت شد که این حدود از باب لطف است و هیچ دلیل عقلى یا شرعى هم، امکان وجود بدیل و جانشینى براى آن در مقام لطف را مردود نشمرد، دیگر جایز است که گفته شود: همانا خداى تعالى در هنگام از بین رفتن این حدود، چیزى را که جانشین وجایگزین آن است انجام مى دهد. در حالیکه این نظریّه همانطور که بیان کردیم، درباره امامت درست نیست.

  کیفیّت آگاهى امام (علیه السلام) به زمان ظهور

اگر گفته شود: شما اگر ظهور امام زمان (علیه السلام) را وابسته به از بین رفتن ترس او از دشمنان و امنیّت یافتن او از ناحیه آنان قرار دادید: این سؤال پیش مى آید که او چگونه به چنین شرایطى آگاهى مى یابد؟ و چه راهى براى دانستن آن دارد؟ در حالیکه راهى براى شناخت دقیق و همه جانبه نقشه ها و توطئه هاى پنهان و آشکار دشمنان او که در شرق و غرب وخشکى و دریا پراکنده اند، وجود ندارد.گوییم:امّا شیعه امامیّه بر این عقیده اند که: پدران امام ـ که بر او و بر همه آنان درود باد ـ با شناختى که از فرمایشات پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به زمان غیبت وچگونگى آن، و طولانى یا کوتاه بودن آن، و نشانه ها و علامات آن، و وقت ظهور و دلایلى که براى آسان کردن و تسهیل آن وجود دارد، بدست آورده اند، با امام زمان(علیه السلام)عهد کرده و او را انذار نموده و از حدّ و حدود این امور، آگاهش ساخته اند.بنابراین دیگر جایى براى این پرسش از ما باقى نمى ماند. زیرا وقتى که قرار باشد ظهور با ویژگى هایش، و با وقتى که این ظهور صورت مى گیرد، مورد تصریح پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) باشد، دیگر نیازى به دانستن امور پنهان و پوشیده نیست.

و علاوه بر آنچه گفتیم; احتمال دارد که این امر، متوقّف بر غلبه گمان وقدرت نشانه ها و جمع شدن دلایل مختلف و تقویت آنها با یکدیگر باشد، و این مطلب غیر ممکن نیست.و وقتى قبول کنیم که ظهور امام(علیه السلام) فقط به یکى از این امور تحقق مى پذیرد:یا به زیاد شدن یاران و یارى دهندگان او، یا به قدرت و توانایى یافتن وکمک رسانى آنان، یا به کم شدن دشمنان او، یا به ناتوانى و از پا افتادن آنان; و همه این امور داراى نشانه هایى هستند که هر کس در آنها بنگرد ومواظبت کند و از نزدیک با آنها درگیر باشد بخوبى در خواهد یافت.پس هنگامیکه امام (علیه السلام) آنچه را گفتیم ـ یا مجموعه آنها یا بطور متفرقه برخى از آنها را ـ حس نمود، و به سالم ماندن خویش در برابر دشمنان ظنّ و گمان قوى پیدا کرد، و احتمال رسیدن به مقصود و دستیابى به خواسته و مطلوب، در نزدش قوّت گرفت، دیگر بر او واجب مى شود که ظهور فرماید:چنانکه بر هر یک از ما با قیام نشانه هاى ایمنى آور، اقدام به کار، و با قیام نشانه هاى خوف آفرین، باز ایستادن از کار واجب است.

 

  عدم اعتماد امام (علیه السلام) بر ظنّ و گمان

اگر گفته شود: زمانیکه کسى ظن قوى و گمان غالب بر سلامت دارد، باز هم احتمال خلاف مى دهد و از اینکه گمانش قطعاً تحقق پیدا کند، مطمئن نیست. پس چگونه امام زمان و مهدى امت(علیه السلام)در مورد ظهور و از بین رفتن تقیّه، عمل به ظن و گمان مى کند، در حالیکه احتمال کشته شدن و باز داشته شدن از فعالیت هایش را وارد و ممکن مى شمارد؟            گوئیم:امّا در تصرّفات و اعمال ما و بسیارى از اوضاع دینى و دنیایى ما، همین ظن غالب و گمان قوى، جانشین علم شده و همان تأثیر را دارد. بدون اینکه از سرانجام امور، آگاهى دقیقى داشته باشیم.   امّا امر امام (علیه السلام) در این باب، مخالف و متفاوت با امر دیگران است. لذا در این مورد حتماً باید علم قطعى به یارى و پیروزى داشته باشد.

 

جواب بر طبق روش مخالفین

حال اگر در این مسأله راه دوم را ـ از آن دو راهى که ذکر کردیم ـ بپیماییم. مى توانیم بگوییم: خداوند تعالى از طریق واسطه هاى علم امام زمان(علیه السلام) که جدّ بزرگوار او رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و پدران گرامیش مى باشند، او را آگاه ساخته که چه زمانى ظن غالب به پیروزى پیدا مى کند، و چه وقت نشانه هاى سالم ماندن او آشکار مى شوند، تا ظهورش واجب باشد و ترس از هیچ کس بر او نباشد. که در این صورت، ظنّ و گمان در اینجا راهى براى علم و درى براى رسیدن به قطع و یقین است.و این همان قول قائلین به قیاس است، در مقابل نفى کنندگان و باطل شمرندگان آن در شریعت، که وقتى به آنها اعتراض مى شود که چگونه کسى که گمان به شبیه بودن فرع با اصل، در حکم جواز و اباحه دارد و گمان مى کند که فرع و اصل در علّت اباحه با هم شریک هستند، اقدام به انجام آن عمل مى کند؟ در حالیکه او احتمال مى دهد که امر بر خلاف گمان او باشد؟ زیرا گمان که بهمراه قطع و یقین نیست. و احتمال مخالفت این امر با حکم واقعى وجود دارد و ثابت است.آیا این موجب نمى شود که مکلّف به کارى اقدام کند که از قبیح نبودن آن مطمئن نیست؟ در حالیکه اقدام به کارى که ممکن است قبیح باشد، مانند اقدام کردن به کارى است که قبح آن معلوم است.آنها مى گویند: همینکه خداى حکیم و سبحان مردم را متعبّد به قیاس ساخته، خودش مانع از احتمال خلاف است. چون وقتى خداوند تعالى در تعبّد به قیاس گویا فرموده است: هرکس که ظن قوى و گمان غالب به امارات و نشانه ها پیدا کرد و برایش در فرعى از فروع احکام مشخص شد که حکمش شبیه حکم حلیّت در یک مورد اصلى از احکام است، و بر طبق همین ظنّ و گمان عمل کرد; همان عمل، تکلیف او حساب مى شود وبرایش مشروعیت دارد.پس بوسیله همین دلیل، اطمینان یافت و از این جهت نسبت به عدم اقدام به عمل قبیح، مصونیّت و امنیّت پیدا کرد.

و همین ظنّ او ـ که فرع در حکم مخصوص، شبیه اصل است ـ راهى شد که به چگونگى آن امر و کیفیت آن در حق خودش و چیزى که به آن باز مى گردد، علم پیدا کند. اگر چه شخص دیگرى در همین مسئله، ممکن است حکمش متفاوت با حکم او باشد وقتیکه در غلبه ظن با آن اولى تفاوت دارد.کسى که حجت و برهانش این است و بر چنین مطلبى تکیه دارد، چگونه آنچه را که ما در باب غلبه ظن و گمان قوىِّ امام (علیه السلام)نسبت به سالم ماندن و پیروز شدن بر دشمن ذکر کردیم، برایش مشتبه مى شود؟!در حالیکه بهتر است که انسان با انصاف، همانطور که به خودش نگاه مى کند، به طرف مقابلش نگاه کند. و به همان چیزى که خودش قانع است، از طرف مقابل نیز قناعت کند.

 

  مورد خاص یکسانى حکم ظهور و غیبت

اگر گفته شود: چگونه امام در حال غیبت براى اولیایش لطف بشمار مى رود، و از انجام کارهاى ناپسند بازشان مى دارد، و بر انجام واجباب بر مى انگیزاند، به همان حدّى که در زمان ظهور چنین بازداشتن و انگیزانیدن را انجام مى داد؟در حالیکه او: اگر ظاهر و تصرّف کننده در امور باشد، مردم ضرورتاً به او آگاهى دارند و از روى حس و مشاهده، مؤاخذه و عقوبتى که مى کند، مورد ترس مردم قرار مى گیرد.اما اگر پوشیده و پنهان و غایب از نظر باشد، این امور بوسیله دلایلى فهمیده مى شود که انواع اشکالات و شبهات بر آن وارد مى شود.وآیا جمع کردن بین هر دومطلب یعنى جمع بین غیبت با آگاهى و ترس حسىِ مردم نسبت به او، چیزى جز انکار امرى مسلّم و آشکار است؟گوییم: این سؤال از روى تأمل و دقت مطرح نگردیده است. زیرا امام(علیه السلام) اگر چه در صورت ظهور، ضرورتاً به وجودش آگاهى مى یابیم و به تصرّفات و افعال او از راه دیدن و مشاهده حسى، پى مى بریم، ولى با این همه،  شناخت اینکه او که او امام واجب الاطاعه و داراى حق تدبیر و تصرّف در امور مردم است، جز از طریق استدلال دانسته نمى شود، استدلالى که ممکن است در معرض هر اشکال و شبهه اى قرار گیرد.پس در علم پیدا کردن به اینکه او امام مسلمین است، و اطاعت وفرمانبرى او بر همگان واجب است، فرقى بین غیبت و ظهور نیست. و در هر دو حالت راه بدست آوردن چنین علمى، دلیل و استدلال است، و این راه در غیبت و ظهور یکى است. بنابراین مشاهده و ضرورتى که بیان شد، در این باب و نسبت به چنین علمى، هیچ فایده اى نمى بخشد. زیرا این ضرورت و مشاهده، فقط به وجود عین امام(علیه السلام) مربوط هستند، نه به صحّت امامت و واجب بودن اطاعت او.در حالیکه لطف، در همین باب ثبوت امامت و لزوم اطاعت او شکل مى گیرد، و بنا به آنچه که ذکر شد به چیزى که مورد مشاهده نیست تعلق مى یابد.و حالت ظهور ـ در اینکه امام (علیه السلام) براى کسانى که معتقد به امامت او و واجب بودن اطاعت او هستند لطف الهى حساب مى شود ـ مانند حالت غیبت است و فرقى با آن ندارد.و بدین ترتیب شبهه و اشکال مطرح شده، از اعتبار مى افتد و ساقط مى شود.و سپاس خداوند یکتا را، و سلام و صلوات بر پیامبر خدا محمّد و اهل بیت او باد.

بسمه تبارک و تعالى

 (از خداى متعال فرج و ظهور

ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) را بخواهیم)

 (به مردم بگو: به این مکان (مسجد مقدّس جمکران) رغبت نمایند و آن را عزیز دارند …).

 (از فرمایشات حضرت مهدى(علیه السلام) به حسن بن مثله جمکرانى)

پاورقی

(۱) شافى فى الامامه) جلد ۱ صفحه ۱۴۴ تا ۱۴۸، (المقنع) (همین کتاب صفحه ۵۵).

(۲) یعنى این مطلب اقتضا مى کند که هیچ فرقى بین دو حالت غیبت و ظهور امام(علیه السلام) براى انجام نقش الهى او وجود نداشته باشد. در حالیکه باطل و بى اساس بودن این امر واضح است زیرا اختلاف آشکارى بین غیبت و ظهور وجود دارد. و از طرفى اگر فرقى بین این دو حالت وجود نداشته باشد همه مباحث گذشته درباره غیبت و انگیزه و مصالح آن بیهوده و باطل خواهد بود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *