خانه / مقالات / مهدویت / دوران غیبت و انتظار / تشرفات و توقیعات / تشرف صاحب کتاب الزام الناصب در راه نجف

تشرف صاحب کتاب الزام الناصب در راه نجف

تشرف صاحب کتاب الزام الناصب در راه نجف

 

آقای شیخ علی یزدی حائری فرموده اند: در سال معروف به غریقیه که نزدیک به پانصد نفر از زوار امیرالمؤمنین (ع ) در مسیرکربلا به نجف بـرای درک زیـارت روز مـبـعث ، در شط کوفه غرق شدند، من هم با عیال و اثاثیه زیادی به همراه عـموی خود به نام حاج عبدالحسین ، از کربلای معلی خارج شدیم و تا نزدیک سدی ، که به دستور مرحوم حاج عبدالحسین شیخ العراقین بنا شده بود، رفتیم .
نـاگـاه هـوا دگرگون شد و بادهای سخت وزیدن گرفت گرد و خاکی ایجاد شد ابرهای قطعه قـطعه در هوا نمایان و همدیگر را گرفته و متراکم شدند.
رفته رفته نم نم باران ،باریدن گرفت تا آن کـه بـاران شـدید شد و به تگرگ مبدل گردید.
هر دانه تگرگی که ازآسمان می آمد به اندازه نارنج کوچک و یا گردوی بزرگی بود.
وضـعـیـت مـا وخـیـم و دنیا بر ما تنگ شد و بلا نازل گردید.
یقین کردیم که هلاک خواهیم شد.

بسیاری از چهارپایان از آن تگرگ دستخوش هلاکت گردیدند و مردم همه مضطرب شدند.
بعضی از آن تگرگها که بر سر افراد می خورد، آنها را به هلاکت می رساند.
بعضی از مردم هم منتظر بودند کـه تـا چـه وقـت تگرگ به سرشان اصابت کند.
عده ای هم مثل دیوانگان از این طرف به آن طرف می دویدند به امید آن که از این مهلکه جان سالم بدر برند.
سـرما بحدی شدید شد که دست و پای همگی مثل چوب خشک گردید و چهارپایان از حرکت باز ماندند.
به عمویم گفتم : کاری کن که به مرکز سلیمانیه برسیم .
به جایی که قایقها توقف می کنند برو و صاحبان آنها را خبر کن ، شاید بیایند و ما را حمل کنند و ازهلاکت رها شویم .
عـمویم – حاج عبدالحسین – به هر کیفیتی بود خود را به سلیمانیه رسانید، اما درآن جا نه قایق و نه قایق رانی دیده بود.
همان جا ناامید ماند و حتی قادر بر مراجعت نبود که خود را به ما برساند و از کیفیت ماجرا خبر دهد.
بـه هـر حـال بالهای مرگ بالای سر ما پهن شده و چنگال خود را به ما نشان می داد.
دراین اثناء به حضرت ولی عصر ارواحنافداه متوسل شدم ناگاه دیدم قایقی در آب و نزدیک ما ظاهر شد سیدی میان آن بود به گمانم رسید که از اهالی کربلا باشد.
ایشان با صدای بلند و به فارسی صدا زد: این حاج شیخ خودمان است .
بعد هم با ما تعارف نمود ودستور فرمود که من و عیالات وارد قایق شویم .
دسـتور آن سید جلیل را اطاعت نموده و هر طور بود خود را با اثاثیه و عیال و اطفال به او رساندم .
ایـشان هم حرکت کردند تا این که ما را به سلیمانیه رسانیدند و گذشت برزوار آنچه که گذشت ، یـعنی حدود پانصد نفر از آنها به سبب آن تگرگها از دار دنیارفتند.
من هم متوجه توسل و استغاثه خـود نـشـدم مـگـر بـعد از مدت مدیدی که از این قضیه گذشته بود و دانستم که آن سید همان بزرگوار ارواح العالمین له الفداء است

کمال الدین ج ۲، ص ۱۹۸، س ۱۰.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *