تشرف سید محمد جبل عاملی

تشرف سید محمد جبل عاملی

 

سـید محمد، پسر سید عباس از اهل جبل عامل لبنان ، به خاطر آزار و اذیت حاکمان ظالم آن دیار، کـه مـی خواستند او را به سربازی ببرند از آن جا متواری شد، در حالی که چیزی به همراهش نبود جـز یـک قـمـری (یک دهم ریال )، و هرگز دست سؤال را پیش کسی دراز نکرد.
او مدتی سیاحت نـمـود.
در ایـام سیاحت ، در بیداری و خواب ،عجایب بسیاری را دیده بود.
بالاخره در نجف اشرف مـسـکن گزید و در صحن مقدس امیرالمؤمنین (ع ) یکی از حجره های فوقانی را منزل خود قرار داد و درنـهـایـت سـخـتـی زنـدگـی خود را گذرانید و جز دو سه نفر هیچ کس دیگر از حالش مـطـلـع نـبود.
تا آن که از دنیا رفت و از وقت خروج از وطن تا زمان فوت او پنج سال طول کشید.

ایشان بسیار با حیا و قانع بود و در ایام تعزیه داری در مجالس حاضرمی شد.
گاهی بعضی از کتب ادعـیه را امانت می گرفت و چون بسیاری از اوقات نمی توانست بیشتر از چند دانه خرما و آب چاه صـحـن مقدس ، چیز دیگری به دست آورد، لذا برای وسعت رزق همیشه هر دعا و ذکری را در این بـاره می خواند و ظاهراکمتر ذکر و دعایی بود که از او فوت شده باشد و شب و روز هم به خواندن این دعاهاو اذکار مشغول بود.
زمانی مشغول نوشتن عریضه ای خدمت حضرت بقیه اللّه (ع ) شد و بنا گذاشت که چهل روز آن را بـنویسد، به این صورت که هر روز قبل از طلوع آفتاب ، مقارن با بازشدن دروازه کوچک شهر (که به سمت دریا است ) بیرون رود بعد به طرف راست مسافتی نه چندان دور را بپیماید به طوری که احـدی او را نـبـیـنـد سپس عریضه را در گل گذاشته و به یکی از نواب حضرت بسپارد و در آب اندازد.
تا سی و هشت یا نه روزاین کار را انجام داد.
سـیـد مـحمد گفت : آن روز از محل انداختن عریضه بر می گشتم و سر را به زیر انداخته و خلقم بـسیار تنگ بود.
متوجه شدم گویا کسی از پشت سر به من رسید.
او با لباس عربی و چفیه و عقال بـود و سـلام کرد.
من با حال افسرده جواب مختصری دادم و به اوتوجهی نکردم ، چون میل سخن گفتن با کسی را نداشتم .
قدری با من در مسیر آمد، اما من به همان حالت اول باقی بودم .
در این جا به لهجه اهل جبل عامل فـرمـود: سید محمد چه حاجتی داری که امروز سی و هشت یا سی و نه روز است که قبل از طلوع آفـتاب بیرون می آیی و تا فلان مکان از دریا می روی وعریضه را در آب می اندازی ! گمان می کنی امامت از حاجت تو مطلع نیست ؟ سـیـد محمد گفت : من تعجب کردم ، چون احدی از برنامه من مطلع نبود بخصوص آن که تعداد روزهـا را هـم بداند، چون کسی مرا کنار دریا نمی دید و تازه از اهل جبل عامل کسی این جا نیست که من او را نشناسم مخصوصا با چفیه و عقال که در جبل عامل مرسوم نیست ، لذا احتمال دادم به نعمت بزرگ و نیل مقصود و تشرف به حضور مولای عزیزم ، امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف رسـیده ام و چون در جبل عامل شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است به طوری کـه هـیـچ دسـتی آن طور نیست ، با خود گفتم با ایشان مصافحه می کنم ، اگر نرمی دستشان را احـسـاس کـردم ، به آداب تشرف به حضور مبارک امام (ع ) عمل می نمایم .
در همان حال دودست خـود را پـیش بردم .
ایشان هم دو دست مبارکشان را پیش آوردند و با هم مصافحه کردیم .
نرمی و لـطـافـت زیـادی احساس کردم و یقین نمودم که نعمت عظیم وعنایت بزرگی به من رو آورده اسـت ، امـا هـمـیـن کـه روی خـود را بـرگـرداندم و خواستم دست مبارکش را ببوسم ، کسی را ندیدم

کمال الدین ج ۲، ص ۹۸، س ۱۵.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *