خانه / مقالات / مهدویت / دوران غیبت و انتظار / تشرفات و توقیعات / تشرف تاجر اصفهانی در نجف اشرف

تشرف تاجر اصفهانی در نجف اشرف

تشرف تاجر اصفهانی در نجف اشرف

صـاحـب روضات الجنات – مرحوم حاج میرزا محمد باقر (ره ) – فرمودند: حاجی تاجری از آشنایان مـن بـود کـه بـه خـاطـر تـقوی و اخلاص زیادش رفاقت و صمیمیتی بااو داشتم حتی آن که من عـهـده دار وصیت اموال هیچ کس نشدم جز این تاجر محترم ،که به خاطر کمالات و تقوای او، این کار را برایش انجام دادم .
ایشان بعد از مراجعت ازسفر حج نقل کرد: مـن برای مخارج سفر خود نزد کسی در نجف اشرف ، از اصفهان برات پول داشتم .
درموقع تشرف بـه نـجـف ، وقـتـی برای وصول آن پول رفتم ، مدتی طول کشید تا مغرب شد، لذا وقتی برگشتم قـافـله ای که بنا بود برای تشرف به مکه معظمه با آن حرکت کنم ورفقا و اثاثیه ام در آن بودند، از نـجف حرکت کرده بود.
به دنبال قافله رفتم ، اما دروازه نجف بسته شده بود و من هر قدر اصرار و الـتـمـاس کـردم که در را باز کنند، قبول نکردند.
ناچار پشت دروازه ماندم تا صبح شد و در را باز کـردند.
من بیرون رفتم و تاظهر رفتم اما هیچ اثری از قافله نیافتم .
دیگر ترسیدم تنها بروم ، چون مـمـکـن بـود بـاعـث هـلاکت خود شوم ، لذا دوباره رو به نجف برگشتم که شاید با قافله دیگری حرکت کنم .
وقتی به دروازه نجف رسیدم ، شب بود و باز در را بسته بودند ناچار پشت دروازه ماندم تـا نـزدیک فجر شد در این وقت شخصی کنارم ظاهر گشت .

او را به هیئت ولباس کشیکچی های اصفهان با لباس نمدی که مرسوم آنها است ، دیدم .
با تندی به من گفت : چرا شما عجمها نماز شب نمی خوانید! از دیشب تا حالا این جا بودی ،می خواستی نماز شب بخوانی .
الان برخیز و بیا.
به دنبالش روانه شدم .
او مرا به محلی ، خدمت آقای بزرگواری برد.
وقتی رسیدیم آن بزرگوار به آن شخص فرمود: او را به مکه برسان و خودش ناپدید شد.
آن شـخـص بـا مـن قراری را در ساعت معینی گذاشت و فرمود: آن جا حاضر شو.
وقتی سر وعده حاضر شدم ، فرمود: پای خود را در راه رفتن در جای پای من بگذار.
من به همان روش عمل کردم .
طولی نکشید (ده قدم یا قدری بیشتر حرکت کردیم ) که خودرا در مکه دیدم و آثار مکه را مشاهده کردم .
وقتی آن شخص می خواست از من جداشود، عرض کردم : استدعایی دارم و آن این است که لطف خود را تمام کنید و درمراجعت از مکه هم با شما باشم .
فرمود: قبول می کنم به شرط آن که کاری را برایم انجام دهی .
قبول کردم و باز جایی را وعده فرمود که بعد از پایان اعمال حج در آن جا حاضرشوم .
پس از اعمال ، به آن جا حاضر شدم و ایشان به همان شکل مرا به نجف مراجعت دادند.
در موقع جدا شدن پرسیدم : تقاضای شما چیست ؟ فرمود: در اصفهان می گویم .
بـعـد از آمـدن بـه اصـفهان ، ایشان نزد من آمدند دیدم از همان کشیکچی های اصفهانی می باشد.
فرمود: تقاضای من این است : من در فلان روز و فلان ساعت از دنیا می روم تو بیا و مرا دفن کن .
و قبر خود را در محل تخت فولاد معین فرمود.
در هـمان وقت معین که به منزل او رفتم ، دیدم از دنیا رفته است ، لذا بر حسب دستورایشان ، او را دفن کردم

کمال الدین ج ۲، ص ۱۰۴، س ۴.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *