بررسى چند خواب و مکاشفه
منظور نگارنده این نیست که همه خوابها باطل و یا همه مکاشفات توهم وخیال است، بلکه مقصود ارائه راه اعتدال و جلوگیرى از افراط و تفریط است؛ نه چنان است که همه را تأیید توان کرد و نه چنان است که همه را تکذیب نماییم.
در هر حال، در شرع مقدس حجّیت آنها مردود است، مگر آنجا که براى انسان از ضمیمه قرائن خارجى و اوضاع و احوال وشواهد داخلى، قطع به صحّت و یا لااقل اطمینان به آن حاصل شود. زیرا بسیارى از خوابها و مکاشفات، شیطانى و بخش دیگرى الطاف رحمانى است، نظیر این داستانه(۱).
۱ – خواب شهید ثانى
شیخ بهائى از پدرش مرحوم شیخ حسین -که از شاگردان برجسته شهید بوده است- نقل مىکند: صبحگاهى به نزد استاد رفتم. در فکر فرو رفته بود. از سبب آن پرسیدم، فرمود: شب در خواب دیدم که سیّد مرتضى علم الهدى تمام علماى امامیه را دعوت کرده است، همین که من وارد شدم به پا ایستاد و فرمود: نزد شهید اول (محمدبن مکى) بنشین.
من هم حسب الامر ایشان، نزد شهید نشستم، امّا بعد از حضور میهمانها بیدار شدم و اینک به این خواب فکر مىکنم؛ تصوّر مىکنم مرگم در شهادت باشد.
عاقبت، آن رؤیاى رحمانى تحقق یافت و در عهد سلطان سلیم عثمانى در سال ( ۹۶۶) هجرى قمرى، در اثر سعایت بعضى از اهل سنت، دستگیر شد و در راه اسلامبول سر از بدن او جدا کردند و براى سلطان(۲) آوردند.
۲ -رؤیاى حاج شیخ جعفر شوشترىرحمهاللَّه
مرحوم حاج شیخ جعفر شوشترى، از اعاظم فقیهان امامیه و از شاگردان صاحب فصول و صاحب جواهر و شیخ انصارى است. او بیانى نافذ و منبرى جالب داشته، در حدّى که بسیارى از اهل معصیت به برکت مواعظ او تائب شده، از راه خویش برگشتند.
او مىگوید: در ابتداى امر، حافظهام نارسا و بیانم غیر شیوا بود، ناچار در منبر از روى کتاب مىخواندم، شبى در واقعه دیدم که در کربلا هستم و ایام، همان ایّامى است که موکب حسینىعلیه السلام در آن زمین، نزول اجلال فرمودهاند.
من در خیمه امامعلیه السلام وارد شدم و سلام کردم. آن حضرت مرا نزد خود نشانید و به حبیببن مظاهر فرمود: حاج شیخ جعفر میهمان ما است. آب نداریم به او بدهیم، ولى آرد و روغن هست، براى او طعامى تهیه کن.
حبیب برخاست طعامى پخته نزدم آورد، چند لقمه خوردم. از خواب بیدار شدم. از برکت آن غذا به مقام کنونى رسیدهام و از اخبار و آثار اهل بیت، لطائفى را استخراج مىکنم که به ذهن دیگران نرسیده است.
وى سرانجام در سال ( ۱۳۰۳) هجرى که از ایران عازم عتبات عالیات بود، دارفانى را وداع گفت و(۳) جنازهاش به نجف اشرف منتقل گردید.
۳ – رؤیاى مرحوم آیت اللَّه بروجردى
جناب مستطاب آیت اللَّه آقاى سید حسین بدلا که از ائمه جماعت قم و از اساتید دروس سطح نگارنده، و در زمان مرحوم آیت اللَّه بروجردى از اصحاب ایشان بودند فرمود:
در یکى از سفرهاى تابستانىِ مرحوم آقاى بروجردى به قریه وشنوه -از مناطق ییلاقى قم- اولِ روز، از منزلى که در همسایگى ایشان برایم تهیه شده بود بیرون آمدم، دیدم که مرحوم آقا، بر خلاف روش همه روزه که معمولاً بعد از نماز صبح وانجام تعقیبات استراحت مىکردند، داخل کوچه قدم مىزند و در فکر فرو رفته است.
نزدیک آمدم و علت را پرسیدم.
فرمود: در خواب دیدم که سید مرتضى -همان عالم متفکر قرن پنجم هجرى- از دنیا رفتهاند و من با جمع زیادى او را تشییع مىکنم و به جنازهاش در صحن حضرت معصومهعلیهاالسلام نماز خواندم، از این رؤیا نگرانم.
با ایشان به بیرونى رفتم و براى منحرف کردن فکرشان مسئلهاى را عنوان نمودم تا از محضرشان استفاده شود -ایشان به قدرى علاقه به بحثهاى علمى داشت که وقتى وارد مذاکره مىشد، همه چیز را فراموش مىکرد-.
بعد از مدتى، مأمور پست آمد و یک محموله پستى را که در روى آن نامهاى جدا بود تحویل داد. وقتى نامه را باز کردیم، خبر مرگ مرحوم آیت اللَّه حاج سید محمد تقى خوانسارى -یکى از علماى بزرگ قم- در آن نوشته و زمان تشییع هم معلوم شده بود و به ایشان تسلیت داده بودند.
آقا به مجرد خواندن نامه عازم قم شد. همراه ایشان به قم آمدیم. موفّق به تشییع جنازه شدیم، و بعد آقا به جنازه ایشان نماز خواند و براى استراحت به یکى از حجرههاى صحن مطهر آمدند، بعد از مقدارى جلوس(۴) فرمود: این همان جمعیّتى است که در خواب مشاهده کردم.
۴ – مکاشفهاى از مرحوم آیت اللَّه بروجردى
مرحوم شهید قدوسى و دیگران نوشتهاند: مرحوم آقاى بروجردى فرمود: وقتى که در بروجرد بودم، بنا گذاشتم که هر روز مقدارى کتاب مثنوى مولوى را مطالعه کنم؛ چند روز به این برنامه ادامه دادم تا اینکه یک روز در کتابخانه -که احدى نبود- صدایى به گوشم رسید، مضمونش این بود که بى راهه مىروى. از آن زمان مطالعه آن کتاب را ترک کردم.
مرحوم قدوسى اضافه مىکند که آقا فرمود: در زمانى که بروجرد بودم این حالت مکرر به من دست(۵) مىداد.
۵ – رؤیاى حاج شیخ محمدرضا کرمانى و حاکمیت برزخى حضرت فاطمهعلیهاالسلام
از مرحوم پدرم بدون واسطه، و از مرحوم آیت اللَّه حائرى با واسطه شنیدم:
مرحوم حاج سید یحیى یزدى -که در منبر ید طولایى داشتهاند- نقل مىکند که مرحوم حاج شیخ محمدرضا کرمانى – از علماى طراز اول کرمان – حاج سید یحیى را براى دفع شبهات شیخیه (یا بابیّه) به کرمان دعوت مىکند. مرحوم حاج سید یحیى در مدت چند شب آن چنان آن فرقه را دچار ضربه علمى و خطابى مىکند که آنان توطئه قتل ایشان را طراحى مىنمایند. به همین منظور ایشان را به یکى از باغهاى اطراف شهر دعوت مىکنند.
ایشان در معیّت یک نفر از منافق صفتان به آن باغ رفته، بعد از ورود به سالن پذیرایى، افرادى را مشاهده مىکند که از وضع قیافه آنان، به آن توطئه پى مىبرد. لباسش را در آورده به بهانه تجدید وضو از سالن خارج مىشود. وقتى به میان باغ مىآید، متوجه مىشود که درب باغ را قفل کردهاند و در ورطهاى گرفتار است که غیر از خداوند کسى قادر به نجات او نیست.
او به حضرت زهراعلیها السلام متوسّل مىشود و نجات خود را مىخواهد و خود را مشغولِ شستن سر و صورت مىکند و کارش را طول مىدهد. نیم ساعتى تقریباً فاصله مىشود که فریاد و غوغا به گوشش مىرسد. آنگاه جمع زیادى باغ را محاصره کرده در را شکسته وارد مىشوند ومرحوم سید را نجات مىدهند.
این جمعیت در معیّت همان عالم کرمانى بودهاند، از ایشان سئوال مىشود از کجا متوجه قضایا شدى ؟
مىگوید: عادتم این است که نزدیک ظهر مقدارى مىخوابم. امروز در خواب بودم که حضرت زهراعلیهاالسلام به خوابم آمد و فرمود: تو مىخوابى و حاج سید یحیى را در فلان باغ مىخواهند بکشند؟! زود مردم را ببر و او را نجات بده.
(۶)از خواب پریدم و به دستور آن حضرتعلیهاالسلام عمل کردم و مردم را به سرعت به باغ رساندم.
۶ – مکاشفه مرحوم فشارکى
مرحوم آیت اللَّه اراکى مرجع تقلید زمان ما (متوفاى ۱۴۱۵قمرى) فرمود: مرحوم آیت اللَّه سید محمّد فشارکى که از اکابر تلامذه مرحوم حاج میرزا محمد حسن شیرازى بودهاند، بعد از فوت مرحوم میرزا هر چه اصرار مىشود که رساله عملیه بنویسد و مرجعیت شیعه را بپذیرد قبول نمىکند، سرانجام که او را خسته مىکنند قسم مىخورد و مىگوید: واللَّه خود را اعلم مىدانم، اما زیر بار این مسئولیت نمىروم.
آنگاه او را رها مىکنند و طبعا منزوى مىشود. روزى در فکر فرو رفته و وساوسى بر او چیره مىگردد که این شد کار، که خود را به دست خود منزوى کردم! آنگاه لطف الهى شامل حالش مىشود و در عالم مکاشفه مشاهده مىکند که بعضى از کسانى که به دنبال مرجعیّت رفتهاند -در اثر عدم صلاحیت و کثرت مسئولیت- به میخ آتشین کشیده شدهاند. وقتى به خود مىآید خدا را شکر مىکند که زیربار این پُست(۷) خطرناک نرفته است.
نگارنده گوید، از مرحوم آقاى بروجردى نقل شده که روزى در درس گریه کرد و فرمود: هر کس درس(۸) بخواند به امید اینکه مثل من مرجع شود سفیه است.
۷ – مکاشفه دیگرى از مرحوم فشارکى
مرحوم استاد به نقل از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم فرمود: مرحوم آیت اللَّه فشارکى در یک بحث علمى گرفتار بنبست مىشود، روزى تنها به خارج شهر سامرا مىرود و در کنار شط در یک گودال مىنشیند و در آن بحث فکر مىکند. ناگاه مىبیند شخصى کنار گودال ایستاده، بعد از سلام مىپرسد چه مىکنى؟
ایشان به خیال آنکه یکى از اعراب بىسواد است پاسخ مىدهد: در یک بحث علمى فکر مىکنم.
مىگوید: کدام مسئله؟
او مسئله را بیان نمىکند، آن شخص اصرار مىکند.
(مىگوید: شما که از این مطالب اطلاعى ندارید (قریب به این مضمون.
آن شخص اصرار مىکند که بگو در کدام مسئله ماندهاى؟ سیّد سرانجام مسئله را مىگوید. آن شخص مىفرماید: اگر این کلمه را به فلان مقدمه بحث اضافه نمایى به نتیجه مىرسى.
سیّد با توجّه به آن کلمه مىبیند از بنبست خارج شد و مسئله حلّ شد. نگاه مىکند به بالا تا با آن شخص تماس بیشترى بگیرد، کسى دیده نمىشود؛ به سرعت از گودال بالا مىآید، اما هر چه بیابان را ملاحظه(۹) مىکند احدى به چشم نمىخورد، مىفهمد که لطف الهى او را دستگیرى کرده است.
۸ – داستانى دیگر از مرحوم فشارکى
مرحوم آیت اللَّه حائرى در خاطرات مرحوم پدرشان مىنویسد: مرحوم آقاى نائینى، استاد خود – مرحوم سید فشارکى – را بعد از مرگش در خواب مىبیند، از او مىپرسد: بعد از مردن برتو چه گذشت؟ مىگوید: وقتى مُردم از هیچ چیز نگران نبودم، مگر از دو امر: یکى بچههایم و دیگر دِیْنى که به قصاب محله داشتم، ولى در همان حال به من اطمینان داده شد که نسبت به بدهى نگران نباشم که قصّاب به تشییع جنازهام آمد و بعد از مقدارى مشایعت، مرا حلال کرد و از طلب خود صرف نظر نمود.
مرحوم آقاى نائینى فرموده: از خواب بیدار شدم، رفتم به دکان آن قصّاب و گفتم: شما از مرحوم سید(۱۰) فشارکى طلبکار هستى؟ گفت: فلان مبلغ مىخواستم، ولى در حال تشییع جنازهاش، او را حلال کردم.
۹ – رؤیاى مرحوم آیت اللَّه سید عبدالهادى شیرازى
یکى از کسانى که در عصر ما به مقام شامخ مرجعیت شیعه نائل شد، مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج سید عبدالهادى شیرازى است که وى مورد توجه اهل نظر بود، اما عمر مرجعیت او کوتاه بود، زیرا ایشان (پس از آن بیش از چند ماه زنده نماند (خدا او را غریق رحمت فرماید .
جناب مستطاب آیت اللَّه آقاى وحید خراسانى – که از مراجع بزرگ تقلید عصر حاضر، و از جمله کسانى است که داراى بزرگترین کرسى تدریس در حوزه علمیه قم مىباشند، و این جانب از محضرشان استفاده مىنمایم – فرمود: مرحوم آقاى حاج سید عبدالهادى به من گفتند: شبى در خواب دیدم که حضرت سیدالشهدا، ابى عبداللَّه الحسینعلیه السلام به بیرونى منزل تشریف آورد و فرمود: دفتر روضه خوانها را بیاور، آوردم فرمود: نام آنها را بخوان! چند نفر را که خواندم به یکى از آنها که رسیدم فرمود: او را خط بزن، و آقاى سیّد جعفر شیرازى را -که براى ایشان کتاب مىخواند- به جاى او بنویس.
از خواب بیدار شدم، وقتى سیّد جعفر آمد از او پرسیدم در این ایام کار فوق العادهاى انجام دادهاى؟ گفت: چون ایام محرم فرا رسید، شبى از حرم امیرالمؤمنینعلیه السلام بیرون مىآمدم که چشمم به در و دیوار سیاه پوش افتاد، به خاطرم رسید که روضه زیاد شنیده و گریه بسیار کردهام، خوب است یک کتاب جلاء العیون بخرم و به منزل ببرم و براى اهل منزل از روى آن کتاب بخوانم تا ثواب روضه خواندن نصیبم شود؛ این کار را انجام دادم و اهل منزل را به فیض رساندم.
(۱۱)آقا جریان خوابش را براى آیه اللَّه وحید مىگوید، امّا نام فردى را که از لیست خارج گشته نمىبرد.
۱۰ – خوابى از نگارنده
سى و پنج سال پیش، عمّهاى داشتم که در اثر بیمارى قلبى فوت شد، فرزند ارشدش که وصىّ او بود مبالغى را براى انجام نماز و روزه و ردّ مظالم و وجوهات – طبق وصیت او – در اختیارم گذاشت که به مصرف برسانم، همه را انجام دادم، ولى نسبت به نماز، شخصى به من مراجعه کرد و گفت: اگر پول نماز و روزه نزدت هست، نمازش را من قبول مىکنم، من هم آنچه که آن مرحوم براى نماز وصیت کرده بود به او دادم.
شاید یک ماه از قضیه نگذشته بود، در خواب مشاهده کردم که مرحومه عمهام از بیمارستان به منزل ما آمده کنار اطاق خوابید، و اظهار کرد که از سرما ناراحتم و لحافى خواست که روى او بیندازم؛ من هم یکى از لحافهاى موجود را روى او انداختم، اما دیدم حدود یک وجب کوتاه است هر چه سعى کردم آن لحاف به قامت او موزون شود نشد.
از خواب بیدار شدم، فهمیدم یک مقدارى از کارها انجام نشده است، بعد از چند سال آن کسى که نماز را قبول کرده بود، آمد و گفت: من آن زمان بیچاره بودم، آن پول را گرفتم، امّا نماز را نخواندم. حالا پولى که گرفته بودم آوردهام. من مجدداً از وصىّ او اجازه گرفتم و فرد دیگرى را براى انجام نماز انتخاب کردم و پول را به او دادم.
چند داستان از مرحوم آیت اللَّه حائرى
۱۱ – مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج شیخ مرتضى حائرى که از اساتید متفکر ما و در جامعیّت علمى و عملى کم نظیر بود، در سال ( ۱۳۵۷) شمسى که ملت ایران علیه حکومت پهلوى قیام عمومى نموده بودند و بازار و مغازهها در قم و تهران و شهرهاى دیگر نوعاً در حال اعتصاب بود و هر روز جمعى کشته، زخمى و یا زندانى مىشدند، در منزل یکى از دوستان که مهمان بودیم، فرمود: به من گفته شد که چهل شب زیارت امام حسینعلیه السلام را انجام بده، انقلاب به پیروزى مىرسد. شما هم این کار را بکنید.
پرسیدم: شما چه زیارتى مىخوانید؟
فرمود: مىآیم زیر آسمان و اشاره به طرف کربلا مىکنم و مىگویم: السلام علیک یا اباعبداللَّهعلیه السلام و بعد مىروم در اطاق، دو رکعت نماز زیارت مىخوانم.
این جانب هم به دستور ایشان تا حدى عمل کردم، بعد از آن روز، دو ماه نکشید که شاه رفت و انقلاب اسلامى به پیروزى رسید.
۱۲ – ایشان براى معالجه بیمارى قلبى که داشتند به اصرار بعضى از افراد و صلاحدید بزرگان به اروپا رفتند. بعد که برگشتند مدتى در تهران ماندند. این جانب با بعضى از دوستان براى دیدارشان به تهران رفتم، آن روز فرمودند: بین خواب و بیدارى به من گفته شد: بین ذیحجه و ذیقعده خواهى مرد، و بهشت عنبر سرشت مهیاى توست.
زمانى که این وعده به او داده شد، به گمانم ماه ذیحجه بود. تفسیر ما این بود که به ذیقعده دیگر نمىرسند، و همان طور هم شد. ایشان در ۱۵اسفند سال ۱۳۶۴ برابر با ۲۴جمادى الثانیه ۱۴۰۶(قمرى، رحلت نمودند (تغمّده اللَّه بغفرانه.
۱۳ – آقاى حاج قاسم دخیلى که از اخیار تجّار قم مىباشد و از دوستان حضر و سفر جناب استاد بود، از قول ایشان نقل کرد که شبى مهمان بودم، مجلس به طول انجامید؛ بعد از نیمه شب تنها از آنجا بیرون آمدم در طول راه نیاز شدید به دستشویى پیدا کردم، گفتم: خدایا! در این دل شب، در خانه که را بزنم؟ یک وقت چشمم به چند توالت عمومى افتاد، رفع نیاز شد. فردا با خود گفتم: بروم ببینم بانى و مؤسس این توالتها که بوده، تا از او تشکر کنم. وقتى به آن محل آمدم، هر چه تفحص کردم خبرى از وجود توالت نبود؛ فهمیدم خداوند به قدرت قاهره خود براى من آنها را ایجاد کرده است.
۱۵ – مکاشفه آیت اللَّه محسنى
یکى از علمایى که محضر او را درک کردم، مرحوم آیت اللَّه آقاى حاج شیخ محمدباقر محسنى ملایرى بود که چند سال قبل در قم وفات یافت. او از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى بود و از ایشان قضایاى متعدد، در خاطر داشت. آن مرحوم در استخاره با قرآن در عصر خود بى نظیر بود و مردم حتى از آمریکا و اروپا به وسیله تلفن و یا نامه از ایشان استخاره مىخواستند.
این امتیاز براى ایشان، در اثر ادبى بود که در باره مرقد مطهر حضرت رضاعلیه السلام اِعمال نموده بود. جریان را در شبى از شبهاى ماه رمضان که به دیدار ایشان رفته بودم، چنین شرح داد:
حدود دو سال در مدرسه بالا سر مشهد مقدّس – که فعلاً تخریب و جزء یکى از رواقهاى حرم رضوى است – حجرهاى داشتم مشرِف به بالا سر قبر مطهر، و معروف بود که حاجى سبزوارى سالها در آن سکونت داشته است. در مدتى که اقامت داشتم به احترام قبر مطهر پایم را دراز نمىکردم. خوابم به صورت نشسته بود. بعد از دو سال که طبق معمول سحرها به حرم مىرفتم، از طرف پشت سر قبر مطهر وارد حرم شدم، مکاشفهاى رخ داد: مشاهده کردم که وجود مقدس امامعلیه السلام به استقبالم آمد و یک بشقاب خوراکى، شبیه نقلهاى برنجى شکل در دست دارند؛ به من تعارف نمودند، مقدارى برداشتم و خوردم. از آن تاریخ علم استخاره به من داده شد. ایشان فرمود: این قسمت مکاشفه را براى کسى جز شما نگفتهام (این چنین یادم هست).
۱۶ – عنایت امام رضاعلیه السلام به مرحوم شیخ حبیب اللَّه گلپایگانى
یکى از علماى زاهد مشهد مقدّس، مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حبیب اللَّه گلپایگانى بود. نگارنده او را دیده و به منزلش هم رفته و در مسجد گوهرشاد که امامت داشت به او اقتدا کرده بودم.
آیت اللَّه آقاى وحید خراسانى – سلمه اللَّه – فرمود: شیخ حبیب اللَّه از کسانى است که در تربیت من دخالت داشته است. و از ایشان نقل فرمود: زمانى بیمار گشته و در بیمارستان امام رضاى مشهد بسترى شدم. در سحرگاهى که حالم وخیم بود، رو به حرم مطهر کردم و توسّل به حضرت رضا نمودم و گفتم: چهل سال جزء اولین افرادى بودم که در سحرگاهان به زیارت قبرت مىآمدم، اکنون به این روز افتادهام، برایم چه مىکنى؟ ناگاه متوجه شدم که وجود مقدّسش کنار تخت بیمارستان است، ایشان شاخه گلى به دستم داد؛ اوضاع عادى شد و بیماریم بر طرف گردید و از آن زمان، به هر بیمارى دست مىکشیدم شفا مىیافت. رفته رفته در اثر تماس با اندام اهل معصیت که براى علاجشان دست مىکشیدم، اثر دستم کاهش یافته و فعلاً باید زمانى را صرف ادعیه و اوراد نمایم تا تاثیر کند.
۱۷ – عنایت امام زمان علیه السلام به مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقى
مرحوم آیت اللَّه حائرى نوشتهاند: آیت اللَّه حاج شیخ اسماعیل جاپلقى که از شاگردان درجه اول مرحوم پدرم بودند، دو بار برایم نقل کرد که در سال ( ۱۳۴۲) قمرى، با پدرم راهى مشهد شدم. ده روز طول کشید تا از جاپلق به تهران رسیدیم. از تهران تا مشهد در آن زمان یک ماه راه بود. وقتى به شاهرود رسیدیم، قرار بر این شد که قافله دو روز توقف کند. روز اول لباسهاى پدرم را شستم و ایشان به حمام رفتند، و روز دوم لباسهاى خودم را شستم و حمام رفتم. از حمام که بیرون آمدم، اول شب بود. در حال خستگى مجبور به حرکت شدم. سوار بر مرکب شده و حرکت کردیم. مقدارى که راه پیمودیم با خود اندیشه کردم که ساعتى کنار جاده بخوابم تا رفع خستگى شود و سپس خود را به قافله برسانم.
به محض اینکه پیاده شدم و دراز کشیدم خوابم برد، آنگاه که بیدار شدم دیدم که آفتاب رویم را گرفته و خستگى بر طرف شده است؛ در همین حال دو نفر که به طرف شاهرود مىرفتند پیدا شدند، یکى از آنها به من گفت: راه از این طرف است، و یک جهت را نشان داد.
چند دقیقه که از آن راه رفتم، استخر آبى پیدا شد که در جنب آن قهوه خانهاى بود و درختان با صفایى در آن وجود داشت. داخل قهوهخانه رفتم و یک چایى خوردم؛ چون دو چاى سه شاهى بود و من فقط دو شاهى داشتم، چاى دیگر را که آورد گفتم: بیش از دو شاهى ندارم. قهوهچى گفت: باشد به همان دو شاهى دو چاى بخور.
از قهوهخانه خارج شدم. چند دقیقه دیگر راه آمدم و به منزل بعد رسیدم؛ دیدم قافله تازه به آنجا رسیده است، پدرم از الاغ پیاده شده و خود را به دیوار تکیه داده بود و هنوز داخل منزلى که براى قافله ترتیب داده بودند نشده بود. آنها تمام شب راه آمده بودند و حال آنکه من به چند دقیقه به آنها رسیدم.
وقتى داستان را براى پدرم نقل کردم او گفت: آن شخص امام زمانعلیه السلام بوده است.
مرحوم آقاى حائرى نوشته از آقاى جاپلقى پرسیدم: آیا کسى از وجود قهوهخانه واستخر آب در آن منطقه(۱۲) اطلاع داشت؟ گفت: ابدا.
۱۸ – عنایت امام حسین علیه السلام
به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم
مرحوم آیت اللَّه حائرى نوشتهاند: از پدرم نقل شده که ایشان مىفرمود: زمانى که در کربلا اشتغال به تحصیل داشتم، در عالم خواب کسى مرا به اسم صدا زد و گفت: شب جمعه خواهى مرد. من خوابى را که دیده بودم فراموش کردم، تا آنکه روز پنجشنبه نهار را در یکى از باغات کربلا با رفقا خوردیم؛ در آنجا تب کردم وغش نمودم – به نظر مىرسید همان مالاریاى شدید توام با غشوه بوده است – رفقا مرا در همان حال به منزل مىآورند و تحویل مىدهند.
من که در حال غشوه بودم، متوجه شدم که براى گرفتن جانم یک یا دو نفر کنارم قرار دارند. در دلم متوسّل به حضرت ابى عبداللَّه الحسین – علیه و على آبائه و ابنائه الطاهرین السلام و الصلاه – شدم و عرض کردم که از مردن حرفى ندارم و بالاخره باید بروم، ولى الآن دستم خالى است. شما از خدا بخواهید که عمرى به من بدهد تا عملى انجام دهم.
پس از این توسّل شخصى از طرف حضرت آمد و گفت: امامعلیه السلام مىفرمایند: من براى تأخیر(۱۳) مرگش دعا کردم و مستجاب شد؛ مأمور قبض روح برگشت و من از حالت غشوه به هوش آمدم.
این جریان را مرحوم آیهاللَّه اراکى نیز به سند صحیح از مرحوم حاج آقا مصطفى فرید اراکى نقل کرده، و در مجله حوزه به چاپ رسیده است. در نقل مرحوم اراکى چنین آمده است:
حال احتضار دست مىدهد، مىبیند که سقف شکافته شد و دو نفر از سقف فرود آمدند. مىفهمد که اینان اعوان ملک الموت هستند و براى قبض روح او آمدهاند، پائین پا مىنشینند تا از پا قبض روح کنند، تا آنجا که بعد از توسل مىبیند باز سقف شکافته شد و یک نفر آمد و به آنان گفت: آقا فرمودند: تمدید شد، دست بردارید. بعد از رفتن آنها حالش یک قدرى بهتر مىشود. پارچهاى را که رویش انداخته بودند کنار مىزنند، عیالش بالاى سرش گریه مىکرده، ناگهان صدایش بلند مىشود که زنده شد، زنده شد ….
مرحوم آقاى اراکى بعداً فرمود: بقاى او مثل حدوث او خارق العاده بوده است؛ من گمان مىکنم این حوزه علمیه با توجه حضرت ابا عبداللّهعلیه السلام است، زیرا ایشان گفته بود دستم خالى است، ذخیره آخرت ندارم، امیدوارم شما تمدید نمائید تا ذخیرهاى تهیه کنم؛ ذخیرهاش همین اقامه حوزه علمیه قم بوده است. من(۱۴) گمان مىکنم این حوزه علمیه از برکت نظر اباعبداللَّهعلیه السلام است و کسى نمىتواند آن را منحل کند.
مرحوم آقاى حائرى چنین نتیجه گرفته است که اینها به حسب ظاهر صحنه سازى خداوند متعال است که یک مؤمنى را براى خدمت آماده نماید، آن هم با توجه به اولیا واستشفاع به آنها که انسان را از خود خواهى دور مىکند. و ممکن است که ایشان را براى تاسیس حوزه علمیه قم آماده کردند که متجاوز از هزار سال قبل حضرت ابى عبداللَّه الصادقعلیه السلام خبر داده است والان بهترین حوزه علمیه جهان(۱۵) تشیع است و متجاوز از ده هزار نفر دارد.
۱۹ -توقیع امام زمانعلیه السلام به مرحوم آیه اللَّه سید ابو الحسن اصفهانى
مرحوم آیت اللَّه حائرى به واسطه یکى از مراجع قم، و همچنین حضرت آیه اللَّه وحید خراسانى بدون واسطه، از شیخ محمّد کوفى – که نژاد او از شوشتر است – نقل کردهاند که براى مرحوم آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، توسط او (شیخ محمّد کوفى) توقیعى از حضرت ولى عصر – سلام اللَّه علیه – صادر مىشود، مبنى بر اینکه: أَرْخِصْ نَفْسَکَ، وَاجْعَلْ مَجْلِسَکَ فِی الدِّهْلیزِ، وَاقْضِ حَوائِجَ النَّاسِ، نَحْنُ نَنْصُرُکَ.
۲۰ – دستگیرى امام زمانعلیه السلام از مرحوم شیخ محمّد کوفى
مرحوم آیت اللَّه شیخ مرتضى حائرى نوشته است: در سفرى که به عتبات رفته بودم، در مدرسه صدر، شیخ محمد کوفى را دیدم. داستان تشرّف ایشان را از خود او به این شرح شنیدم:
با پدرم به مکه معظمه مشرّف شدم. فقط یک شتر داشتیم که پدرم سوار بود و من پیاده ملازم و مواظب او بودم. در مراجعت به سماوه رسیدیم. قاطرى را از شخصى سنّى مذهب، از اشخاصى که شغلشان جنازه کشى بین سماوه و نجف بود، کرایه کردم.
در اثر بارندگى شدید، جادّه باتلاقى گشته بود. شتر به کندى راه مىرفت و گاهى مىخوابید، به زحمت او را بلند مىکردیم. پدرم سوار قاطر و من سوار شتر بودم. در اثر گِل و باتلاق شتر همیشه عقب مىافتاد. در این میان با خشونت و درشتگویى مکارى سنّى هم مبتلا بودیم؛ تا اینکه رسیدیم به جایى که گِل زیاد بود؛ شتر خوابید و دیگر هر چه کردیم برنخاست. در اثر بلند کردن شتر لباسهایم گِل آلود شده بود. ناچار مکارى توقف کرد تا لباسهایم را درآورم و بشویم. براى برهنه شدن و شستن لباس، من کمى فاصله گرفتم، فوق العاده مضطرب و حیران بودم که عاقبت کار به کجا مىرسد و آن وادى از حیث قطاع الطریق هم خطرناک بود.
ناچار به ولى عصر – ارواحنا فداه – متوسّل شدم، ناگاه شخصى نزدیک آمد که به سیّد مهدى پسر سید حسین کربلائى شباهت داشت، عرض کردم: اسم تو چیست؟
فرمود: سیّد مهدى.
عرض کردم: ابن سید حسین؟
فرمود: لا، ابن سیّد حسن.
عرض کردم: از کجا مىآیى؟
فرمود: از خُضَیّر (چون مقامى در این بیابان به نام مقام خضرعلیه السلام بود) من خیال کردم از آنجا آمده است.
فرمود: چرا اینجا توقف کردهاى؟
شرح حال را دادم.
ایشان نزد شتر تشریف برد، دیدم با شتر صحبت مىکند و دست روى سر او گذارد. شتر برخاست، آن حضرت با انگشت سبابه به پیشانى شتر به طرف راست و چپ (مارپیچ) ترسیم نمود. بعد نزد من تشریف آورد و فرمود: دیگر چه کار دارى؟
عرض کردم: کار دارم، ولى فعلاً من با این اضطراب نمىتوانم بیان کنم، جایى را معیّن بفرمائید تا با حواسى جمع مشرف شده عرض کنم.
فرمود: مسجد سهله، و یک دفعه از نظرم غائب شد.
نزد پدرم آمدم گفتم: این شخص که با من صحبت مىکرد کدام طرف رفت؟
گفت: احدى اینجا نیامد.
ملاحظه کردم، تا چشم کار مىکرد بیابان پیدا بود و احدى نبود، گفتم: سوار شوید برویم.
گفتند: شتر را چه مىکنى؟
گفتم: شتر با من است، آنها سوار شدند. من هم سوار شدم. شتر جلو افتاد و قضیه بر عکس شد.
ناگهان به نهر بزرگى رسیدیم، شتر به آب زد و به طرف چپ و راست همان طورى که هدایت شده بود مىرفت؛ مکارى هم جرئت کرد آمد تا از نهر خارج شدیم. مردمِ آن طرف آب هم تعجب کردند که ما چطور از این نهر عبور کردیم. با همان شتر آمدیم تا اینکه در چند فرسخى نجف باز شتر خوابید؛ سرم را نزدیک گوش شتر بردم و گفتم: تو مأمور هستى ما را به کوفه برسانى. شتر برخاست و راه را ادامه داد تا در کوفه زانو به زمین زد. من نه او را فروختم و نه کشتم، بلکه به حال خود گذاشتم، روزها براى چرا به بیابان کوفه مىرفت و شبها در خانه مىخوابید، و پس از چندى مُرد.
سپس از ایشان سئوال کردم آیا در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار رسیدى؟ فرمود: بلى ولى به گفتن آن(۱۶) مجاز نیستم.
نگارنده گوید: نسبت به داستان شیخ محمّد کوفى، به خاطر کثرت ناقلین آن -چون مرحوم آیت اللَّه حائرى و آیت اللَّه وحید خراسانى که بدون واسطه و نقل بعضى دیگر از علما و صالحان با واسطه- یقین پیدا کردهام و براى حفظ تواتر، این داستان و بعضى از قضایاى دیگر را که متواتر است، در این نوشتار درج کردم.
۲۱ – عنایت امام صادق علیه السلام به مرحوم حاج آقا محسن عراقى
مرحوم آیت اللَّه زنجانى نوشته است: آقاى حاج شیخ اسماعیل جاپلقى -از علماى بزرگ تهران و از اکابر تلامذه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى- از ملا محمد صابونى نقل کرد که در محضر مرحوم حاج آقا محسن عراقى بودیم. یکى از تجار اراک وارد شد و گفت: در خواب دیدم که با یکى از آشنایان به مکّه مشرّف شدیم. بعد به مدینه آمدیم. رفیق ما گفت: بیا برویم حضرت صادقعلیه السلام را زیارت کنیم. پس حضور حضرت مشرّف شدیم، آنگاه که از حضرت اذن مراجعت گرفتیم فرمود: به عراق که رفتى به حاج آقا محسن بگو: آن روایتى که در سند آن شبهه داشتى از ما است.
حاج آقا محسن فرمود: من دیشب مطالعه مىکردم، برخوردم به این روایت: من مات فى طلب العلم کان بینه و بین الانبیاء درجه؛ یعنى هر کس در راه طلب علم بمیرد یک درجه بین او و بین انبیاء فاصله مىشود.
(۱۷)چون این روایت مربوط به اهل علم بود، خواستم به سند آن نگاه کنم، در این اثنا خوابم برد.
نگارنده گوید: در کتاب منیه المرید – از شهید ثانى – این حدیث به این صورت از پیامبر نقل شده است:
(۱۸)من جائه الموتُ وهو یطلبُ العلم لیحیى به الاسلام کان بینه و بین الانبیاء درجه واحده فى الجنّه.
۲۲ – خواب حاج شیخ حسن وکیل (عراقى)
مرحوم حاج شیخ اسماعیل جاپلقى، خواب دیگرى را از مرحوم شیخ حسن وکیل چنین نقل مىکند:
شیخ حسن وکیل گفت: شبى در خواب دیدم که یک نفر در حال احتضار است. ما به عیادت او رفتیم و در آنجا عدّهاى از علماى عراق مانند آقاى آقا نورالدین و آقاى حاج محمد على و آقاى سیّد احمد، تشریف داشتند. دیدم دو نفر زیر پاى محتضر نشستهاند و به او مىگویند: تو یا یهودى بمیر یا نصرانى!
آنها اصرار مىکردند تا اینکه گفت: یهودى مىمیرم، آنگاه مُرد و من از خواب بیدار شدم …
صبح یکى از دوستان به من گفت: فلانى بیمار است – همان شخصى که در خواب بیمار بود – برویم و از وى عیادت کنیم …
پس هر دو به عیادت او رفتیم، وقتى که وارد شدم، دیدم صورت مجلس همان است که دیشب در خواب دیدم؛ آن سه عالم هم حضور دارند، فقط آن دو نفر را که زیر پاى او بودند ندیدم، ولى بقیه همه بودند و آن شخص همان روز از دنیا رفت.
تحقیق کردم که ببینم آیا وى تارک حج بوده یا تارک زکات؟ معلوم شد زکات نمىداده است. در خبر هست(۱۹) که اگر کسى یک قیراط زکات ندهد به او گفته مىشود یهودى بمیر یا نصرانى.
۲۳ – مرحوم محدث قمى در قبرستان وادى السلام
مرحوم آیت اللَّه اراکى در سال ( ۱۳۹۹) قمرى در خطبه نماز جمعه فرمود: خودم از مرحوم حاج شیخ عباس قمى شنیدم که فرمود:
ایّامى که در نجف اشرف بودم با بعضى از دوستان براى زیارت اهل قبور به قبرستان وادى السلام نجف رفتم، ناگهان صداى ناله دلخراشى نظیر ناله شتر در هنگامى که او را براى معالجه جَرَب داغ کنند به گوشم رسید. هر چه به مرکز قبرستان نزدیکتر مىشدیم، ناله بلندتر شنیده مىشد، تا رسیدیم به جایى که یکى را دفن مىکردند. این ناله از آن شخص بود. به دوستان گفتم: شما چیزى مىشنوید؟ گفتند: نه. معلوم شد آنها از این مکاشفه محرومند.
۲۴ – داستانى از مرحوم والد
مرحوم پدرم که اهل فضل بود و منبر مىرفت، سعى داشت از محدوده بحار الانوار و سایر کتابهاى علامه مجلسى خارج نشود وبا صوفیّه ودرویشها خیلى مخالف بود، بارها این قضیه را برایم نقل کرد، ایشان مىفرمود:
در طول دوران تحصیل، با یکى از علماى زاهد و اهل ریاضت رابطه پیدا کردم و از اصحاب او گردیدم. این مرد از غذاى بازار و نان نانوایى استفاده نمىکرد و در حد امکان هم غذاى پختنى نمىخورد، در اول هر ماه مبلغى را به من مىداد تا از پدرم که از ملاکین روستا بود، براى او گندم بخرم و با مراقبت خود، آن را آرد و نان بپزند و براى ایشان بیاورم.
در اثر مراقبت در خوردن نان حلال و اجتناب از شبهات و سایر ریاضات مشروعى که داشت، به جایى رسیده بود که شیاطین را مىدید. همیشه سفارش مىکرد هر غذایى را که در طاقچه و یا جاى دیگر مىگذارید بسم اللَّه الرحمن الرحیم بگویید تا شیاطین در آن تصرّف نکنند و در نتیجه روح عبادت از شما سلب نشود.
بارها اتفاق افتاد که این دستور فراموش مىشد، وقتى ایشان براى تدریس وارد حجره ما مىشد، قبل از نشستن، آن غذایى را که یادمان رفته بود بر او بسم اللَّه بگوییم برمىداشت و با یک بسم اللَّه الرحمن الرحیم مجدّداً به جاى اول مىگذاشت، خلاصه با ملکوت عالم و اسرار جهان تا این اندازه آشنا بود.
مرحوم پدرم قضایاى دیگرى را هم نقل کرده که از ذکر آن در این نوشتار خوددارى مىشود.
مرحوم نهاوندى در کتاب عبقرى الحسان دو حکایت عجیب نقل کرده است، چون سند آن به علماى بزرگ منتهى مىشود، چکیده آن را با حذف سند نقل مىنمایم.
۲۵ – داستانى از صاحب روضات الجنات
داستان اول را صاحب روضات الجنّات نقل مىکند. او جایى از دورترین نقاط گورستان تخت فولاد را نشان مىدهد و مىگوید:
سرانجام، من را اینجا دفن نمایید، زیرا در کنار یک نفر از اولیاى خداست.
در توضیح مىفرماید: دوستى دارم از تجّار محترم و صادق، او گفت: در سفرى که بنا بود از راه نجف به مکّه بروم، حوالهاى نزد صرّافى داشتم که روز حرکت از نجف به سوى مکّه، براى اخذ آن نزد آن صرّاف رفتم، گرفتن حواله طول کشید به گونهاى که وقتى به دروزاه نجف رسیدم، دروازه بسته وقافله رفته بود؛ ناچار شب را در کنار دروازه خوابیدم. صبحگاه از نجف به دنبال قافله تا عصر رفتم، ولى به آنان نرسیدم. دچار وحشت شدم و برگشتم. وقتى به دروازه نجف رسیدم آن را بسته بودند. ناچار همان جا ماندم و از فکر خوابم نمىبرد.
در دل شب، نمدپوشى به شکل خدمتکاران اصفهانى نزدم آمد و گفت: از سر شب تا به حال اینجا بودى، مىخواستى نماز شب بخوانى! بلند شو دنبال من بیا.
من دنبالش راه افتادم، مرا نزد آقایى برد. آن بزرگوار به او فرمود: او را به مکّه برسان و ناپدید شد.
آن نمدپوش جایى را معیّن کرد که در ساعت معیّن آنجا باشم تا مرا به مکّه برساند؛ به دستور او عمل کردم. فرمود: پاى خود را جاى پاى من بگذار، طولى نکشید که به مکّه رسیدیم.
عرض کردم: در برگشت هم مرا دستگیرى کن، قبول کرد و مکانى را معیّن کرد که بعد از اعمال حجّ آنجا باشم. به گفته او عمل کردم و به همان روش قبل به نجف برگشتم. آنگاه به من گفت: به تو کارى دارم که در اصفهان آن را مىگویم.
وقتى به اصفهان برگشتم به دیدنم آمد و گفت: آن کار وقتش رسیده است؛ به تو مىگویم که من در فلان روز و فلان ساعت مىمیرم، تو مرا در این سرزمین دفن کن.
در همان زمان از دنیا رفت و من او را در همان مکان که گفته بود به خاک سپردم.
(۲۰)صاحب روضات مىفرمود: آن مکان همان جا هست که من مىخواهم آنجا دفن شوم.
پاورقی
(۱) داستانهایى که ذکر مىشود از جمله امورى است که صدق آنها به قرائن داخلى و خارجى ثابت گردیده است.
(۲) ریحانه الادب، ج ۳ ص ۲۸۶ رضویه، ج ۱ ص .۱۸۹
(۳) ریحانه الادب، ج ۳ ص .۲۶۰
(۴) نقل بدون واسطه از آقاى بدلا (سلمه اللَّه تبارک و تعالى).
(۵) مجله حوزه، ویژه نامه مرحوم آیت اللَّه بروجردى، مصاحبه با آیت اللَّه آقاى صافى، ص ۱۳۵ و مصاحبه با آیت اللَّه آقاى فاضل (زید عزّهما) ص ۱۴۳ سیماى فرزانگان ص .۱۴۳
(۶) یادداشتهاى خطى نگارنده.
(۷) از مسموعات بدون واسطه که یادداشت کرده بودم.
(۸) مجله حوزه، ویژه نامه مرحوم آیت اللَّه بروجردى، مصاحبه با آقاى اشتهاردى، ص.۹۱
(۹) از مسموعات بدون واسطه از مرحوم آقاى اراکى.
(۱۰) خاطرات مخطوط و کتاب سر دلبران، ص .۳۸
(۱۱) از مسموعات بدون واسطه از آیت اللَّه آقاى وحید خراسانى مدظله ودامت برکاته.
(۱۲) تلخیص از نسخه خطى خاطرات و کتاب سرّ دلبران، ص .۱۵۱
(۱۳) خاطرات خطى و سر دلبران ص .۱۲۴
(۱۴) مجله حوزه، شماره ۱۲دى ماه ۱۳۶۴ص .۳۳
(۱۵) خاطرات خطى و سرّ دلبران، ص – ۱۲۵آمار مربوط به سال تالیف بوده، یعنى ۱۳۹۷قمرى والان که سال ۱۴۲۰است، متجاوز از سى هزار جمعیّت دارد.
(۱۶) نقل از خاطرات و سرّ دلبران، ص ۲۷۲با تلخیص وتغییر بعضى عبارات.
(۱۷) الکلام یجرالکلام، ج ۲ ص ۲۵۲ با تلخیص و تغییر بعضى عبارات.
(۱۸) منیه المرید، با تحقیق رضا مختارى، ص .۱۰۱
(۱۹) الکلام یجر الکلام، ص .۲۵۲
(۲۰) عبقرى الحسان، ج ۲ ص .۱۰۲