تشرف جعفر بن زهدری و شفای پای او
عبدالرحمن قبایقی می گوید: شـیخ جعفر بن زهدری ، به فلج مبتلا شد، به طوری که قادر نبود از جا برخیزد.
مادربزرگش بعد از فـوت پـدر شـیخ ، به انواع معالجات متوسل شد، ولی هیچ فایده ای ندید.
اطبای بغداد را آوردند.
مدت مدیدی معالجه کردند، باز هم سودی نبخشید، لذا به مادر بزرگش گفتند: شیخ را به مقام و قـبه حضرت صاحب الامر (ع ) در حله ببر وبخوابان شاید حق تعالی او را از این بلا رهایی بخشد و بـلـکـه حضرت صاحب الامر(ع ) از آن جا عبور نمایند و به او نظر مرحمتی فرمایند و به این شکل ، مرضش خوب شود.
مادر بزرگ شیخ جعفر بن زهدری ، به این موضوع توجه کرد و او را به آن مکان شریف برد.
در آن جا حضرت صاحب الامر (ع ) شیخ را از جایش بلند کردند و فلج را از او مرتفع نمودند.
عبدالرحمان قبایقی (ناقل قضیه ) می گوید: بعد از شنیدن این معجزه ، میان من و او رفاقتی ایجاد شد، به طوری که نزدیک بود ازشدت ارتباط هـیچ گاه از یکدیگر جدا نشویم .
او خانه ای داشت که در آن جا،شخصیتهای حله و جوانان و اولاد بزرگان شهر جمع می شدند.
مـن خـودم قـضیه را از شیخ جعفر پرسیدم .
او گفت : من مفلوج بودم و اطباء از معالجه مرض من نـاتـوان شـدنـد.
و بقیه جریان را نقل کرد تا به این جا رسید که حضرت حجت (ع ) در آن حالی که جده ام مرا در مقام خوابانیده بود به من فرمودند: برخیز.
عرض کردم : مولای من ، چند سال است که قدرت برخاستن را ندارم .
فرمودند: برخیز به اذن خدا.
و مرا در برخاستن کمک کردند.
وقـتـی بـلـنـد شدم ، اثر فلج را در خود ندیدم و مردم هجوم آوردند و نزدیک بود مرابکشند.
برای تبرک ، لباسهایم را تکه تکه کرده و بردند و به جای آن لباسهای خود را به تن من پوشانیدند.
بعد هم به خانه خود رفتم و لباسهایشان را برای خودشان ،فرستادم
کمال الدین ج ۲، ص ۱۹۳، س ۱۵.