تدبیر براى وصال:
(بشر) فرستاده امام هادى علیه السلام مى گوید: من که از سرگذشت عجیب او غرق در حیرت شده بودم، از او پرسیدم: (با این شرایط شما چگونه به اسارت رفتى ودر صف اسیران قرار گرفتى؟).
گفت: (حضرت عسکرى، شبى در عالم رؤیا به من خبر داد که بزودى جدت، سپاهى گران براى نبرد با مسلمانان گسیل خواهد داشت، شما نیز با گروهى از دوشیزگان در لباس خدمتگزار وبطور ناشناس همراه آنان بیا..).
من طبق رهنمود (ابو محمد) چنین کردم وطلایه داران سپاه مسلمین، ما را به اسارت گرفتند وتا الان که خود سرگذشت خویش را به تو باز گفتم، هیچ کس نمى داند که من دختر پادشاه (روم) هستم).
پرسیدم: (شگفتا! شما که دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گویى؟).
پاسخ داد: (این بخاطر شدت محبت جدم نسبت به من بود که مرا با همه وجود وامکانات به آموزش، دانش وبینش تشویق کرد وبانوى مترجم وزبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تا با کوشش وتلاش بسیار، زبان عربى را بطور شایسته وبایسته به من آموخت).
(بشر) فرستاده امام هادى علیه السلام مى افزاید: (هنگامى که او را به سامرا وبه محضر حضرت هادى علیه السلام آوردم، امام علیه السلام ضمن خوش آمد واحترام به او پرسید: (پیروزى اسلام ومسلمانان وشکست رومیان را چگونه دیده است؟ ودر مورد شکوه وعظمت خاندان وحى ورسالت چه فکرى مى کند؟).
نرجس گفت: (شما که از من، بر این واقعیت داناترید، من چه گویم؟).
حضرت به او فرمود: (من در این اندیشه ام که مقدم شما را گرامى دارم. اینک کدامین یک ازاین دو راه را براى گرامیداشت خود مى پسندى: دریافت سرمایه کلانى از طلا ونقره همچون ده هزار درهم یا بشارت ونوید به افتخار ابدى وهمیشگى، کدامیک؟).
پاسخ داد: (سرورم! دومى را، مژده به شرافت ونیکبختى جاودانه را).
امام هادى علیه السلام فرمود: (پس تو را نوید باد به فرزند گرانمایه اى که حکوت عدل وداد را در جهان، پى خواهد افکند وبر شرق وغرب گیتى حکومت خواهد نمود وزمین را لبریز از عدالت ودادگرى خواهد ساخت همانگونه که از ظلم وبیداد لبریز باشد).
پاسخ داد: (چه کسى وچگونه؟).
فرمود: (از همان شخصیت والایى که پیامبر در آن شب جاودان تو را از مسیح وشمعون براى او خواستگارى کرد ودر حضور مسیح وجانشین او، تو را به عقد او در آورد. اینک آیا او را مى شناسى؟).
پاسخ داد: (آرى! از همان شب جاودانه اى که به دست مادر گرانقدرش فاطمه علیها السلام اسلام آوردم، تاکنون شبى بدون عشق وارادت معنوى به وجود مقدس او سحر نکردم وهر شب نیز خواب او را دیده ام).
امام هادى علیه السلام به یکى از خدمتگزاران فرمود: (کافور! خواهر گرانقدرم (حکیمه) را فراخوان).
هنگامى که آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادى علیه السلام خطاب به او فرمود: (حکیمه! این همان دوشیزه است..).
وحکیمه او را در آغوش کشید ومورد تکریم ومهر قرار داد وشادمانى خویش را از دیدن او اعلان کرد.
حضرت هادى علیه السلام به خواهر گرانقدرش فرمود: (دختر پیامبر! اینک او را نزد خویش ببر ومقررات وقوانین دین را آنگونه که مى باید به او بیاموز که او همسر گرانقدر پسرم حسن ومادر پر افتخار (قائم) خواهد بود).
این بود آنچه مرحوم صدوق در (اکمال الدین) وشیخ طوسى در (کتاب الغیبه) با اندک تفاوت در برخى واژه ها آوره اند که ما در حد توان بهترینها را برگزیدیم.
به نظر مى رسد که این روایت، اندکى نیاز به تحلیل وتفسیر دارد، بدین صورت:
رؤیاى راست ودرست:
خوابهاى راست وطابق با واقع از دیدگاه قرآن، واقعیتى پذیرفته شده است وبررسى وتحقیق کامل این بحث، نیاز به کتاب مستقلى دارد همانگونه که مرحوم نورى در (دار السلام) این بحث را آورده است، اما ما در اینجا بطور فشرده نکاتى را ترسیم مى کنیم ومى گذریم:
الف: خدا در قرآن شریف، خوابهاى متعددى را براى پیامبران بزرگ ودیگر بندگان خویش بر شمرده است که از آنها، این واقعیت دریافت مى گردد که برخى از خوابها، صادق ودرست ومورد توجه است وداراى پیام صادقانه ودقیق وبى کم وکاست.
براى نمونه قرآن در سوره صافات خواب ابراهیم خلیل را آورده است که در سوره یوسف چهار خواب راست ودرست را، آورده است که عبارتند از: خواب یوسف، خواب دو جوان زندانى وخواب پادشاه مصر که همه اینها، از آینده، پیام داشت وهمه صادقانه ودرست از کار درآمد. ب: در روایات رسیده از پیامبر وامامان نور علیهم السلام با انبوهى از خوابهاى درست ومطابق با واقع روبرو مى گردیم که سرانجام همانگونه که دیده شده بود، به وقوع پیوست براى نمونه:
۱ _ پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله در عالم رؤیا دید که گروهى همچون بوزینه ها، بر منبر او جست وخیز مى کنند وبا تلاشهاى ارتجاعى خود امت حق طلب وتوحیدگراى او را به شرک وارتجاع وستم وجاهلیت باز مى گردانند. پیامبر صلى الله علیه وآله در همانحال از خواب بیدار شد وموج اندوه در چهره اش هویدا گردید که جبرئیل فرود آمد واین آیه شریفه را آورد: (وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ …).
۲ _ ونیز آن حضرت خوابهاى دیگرى دید وآنها را تفسیر کرد وآنگاه با گذشت زمان، همانگونه که تفسیر وپیش بینى فرموده بود، تحقق یافت.
۳ _ ونیز دخت گرانمایه پیامبر صلى الله علیه وآله پدرش پیامبر را روز رحلت خویش در خواب دید وپیامبر صلى الله علیه وآله به او فرمود: (دخترم! تو امشب نزد من ومیهمان من خواهى بود).
وهمانگونه که خواب دیده وتفسیر کرده بود، تحقق یافت واو به ملکوت پرکشید.
۴ _ همینگونه امیر مؤمنان علیه السلام وامام حسین علیه السلام هر کدام بطور جداگانه پیامبر گرامى را در خواب دیدند وآن حضرت به شهادت آنان خبر داد وروز آن را نیز مشخص فرمود که همانگونه نیز به وقوع پیوست.
از این رو باید پذیرفت که برخى از خوابها، مطابق با واقع وداراى پیام درست از آینده است وبراى انسانى که خواب دیده است، از عالم ملکوت وجهان ماوراى طبیعت خبر مى دهد.
در روایات رسیده از پیامبر صلى الله علیه وآله ثابت شده است که فرمود:
(من رآنی فقد رآنی، فإنَّ الشیطان لا یتمثَّل بی).
یعنى: هر کس مرا در خوب ببیند، خوابش درست ومطابق با واقع است چرا که شیطان نمى تواند خود را شبیه من سازد.
همانگونه که نمى توان در چهره اولیاى خدا وپیامبران وامامان نور علیهم السلام در آید. ونیز بدین صورت از آن حضرت آورده اند که فرمود:
(من رآنا، فقد رآنا..).
یعنى: هر کس ما را در خواب ببیند، مطابق با حقیقت است ودرست دیده است.
با این بیان، باید پذیرفت که خواب بانو (نرجس) یک خواب صحیح ومطابق با واقع وداراى پیام وخبر بوده است.
باید پذیرفت که او در عالم رؤ یا درست دیده است که پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله پس از این که او به دست فاطمه علیها السلام اسلام آورد او را براى فرزندش خواستگارى کرد.
ونیز خوابش صحیح بود که هر شب حضرت عسکرى علیه السلام را پس از خواسگارى او بوسیله پیامبر صلى الله علیه وآله براى امام حسن علیه السلام او را در خواب مى دید وآن حضرت به او خبر داد که: (جدش قیصر روم در اندیشه پیکار با مسلمانان وهجوم به کشور آنهاست). وبه او رهنمود داد که: چگونه براى رسیدن به هدف وآرزوى خویش، در لباس خدمتگزاران وپرستاران ودوشیزگان کم سن وسال درآمده ودر میان آنان قرار گیرد وبه همراه ارتش روم به مرزها بیاید.. تا سرانجام به اتفخار دیدار یار وهمسرى حضرت عسکرى نائل آید وفراق وسوز هجر، به وصال تبدیل گردد.
چه اشکالى به نظر مى رسد که همه اینها مطابق با واقع ودرست باشد؟
مگر نه اینکه نمونه هاى بسیارى از این امور در تاریخ رخ داده است؟ وچه مشکلى در بحث است که بگوییم: خداوند پس از اینکه در حضرت نرجس، این دختر اندیشمند ونواده حواریون وخوبان، استعداد وشایستگى روحى فضایل وارزش انسانى وامتیازات بسیارى چون: حیا، عفت، اقتدار، ایمان عمیق، اصالت ونجابت وشرافت خانوادگى را قرار داد او را به این افتخار جاودانه مفتخر سازد؟ واو را به این ویژگیها وارزشهاى والا، آراسته نماید تا بدین سان به افتخار مادرى جان جانان ومحبوب حضرت مهدى علیه السلام مفتخر گردد؟ آیا این اشکالى دارد؟
چرا که اصل وراثت در شخصیت وعظمت کودک نقش مهمى دارد، در غیر این صورت چه انگیزه هایى موجب مى گردد که پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله از کشور روم واز حضرت مسیح علیه السلام در عالم رؤ یا از آن دوشیزه با شخصیت وپرشکوه براى فرزندش حضرت عسکرى علیه السلام خواستگار کند؟
آیا در کشور پهناور اسلامى، براى فرزندش امام حسن علیه السلام همسرى یافت نمى شود؟
این مقدمات شگفت وتشریفات شگرف وطولانى براى چیست؟
روشن است که ابعاد شخصیت (نرجس) وراز ورمزهاى زندگى او بصورت کاملى براى ما شناخته شده نیست، اما آنچه از این روایت طولانى، دریافت مى گردد نشانگر شکوه وعظمت شخصیت آن بانوى برجسته است.
دیدگاه دیگر:
۲ _ روایت دیگرى نیز در منابع روایى ما موجود است که ترسیم گر زندگى آن بانوى با شخصیت وبا اندیشه است، که اینگونه روایت شده است:
مرحوم صدوق، از (محمد بن عبد الله مطهرى) آورده است که مى گوید: پس از شهادت حضرت عسکرى علیه السلام به محضر بانوى اندیشمند ودخت گرانمایه امام جواد علیه السلام حکیمه، شرفیاب شدم تا از امام راستین پس از حضرت عسکرى علیه السلام که بر اثر بازیهاى سیاسى دستگاه خلافت مردم در مورد وجود گرانمایه او دچار اختلاف عقیده وحیرت وسرگردانى مى شدند، سؤ ال کنم.
به او گفتم: (بانوى گرامى! آیا حضرت عسکرى علیه السلام داراى فرزند است؟).
او تبسم کرد وگفت: (اگر او پسر نداشته باشد، پس امام راستین پس از آن حضرت کیست؟ در حالى که همواره خاطر نشان ساخته ام که پس از دو سبط گرانمایه پیامبر، حسن وحسین علیهما السلام هرگز امامت در دو برادر بسان آنان نخواهد بود).
گفتم: (سرورم! از ولادت سالارم دوازدهمین امام نور واز غیبت او برایم بگو؟).
پاسخ داد: (من کنیز با فضیلت وبرجسته اى بنام (نرجس) داشتم که روزى فرزند برادرم حضرت عسکرى علیه السلام به دیدار من آمد واو را دید. به او گفتم: (سالارم اگر اجازه مى دهید او را به خانه شما بفرستم تا به افتخار همسرى شما متفخر گردد؟).
فرمود: (نه عمه جان! کدامین ویژگى او، شما را به تحسین واداشت؟).
فرمود: (او مادر فرزندى خواهد شد که در پیشگاه خدا عزیز وسرفراز است، بزرگمردى را بدنیا خواهد آورد که خداوند به دست او زمین را مملو از عدل وداد خواهد ساخت، همانگونه که از جور وبیداد لبریز باشد).
گفتم: (سرورم! پس او را به خانه شما مى فرستم، آیه اجازه مى دهید؟).
فرمود: (در این مورد از پدر گرانمایه ام اجازه بگیرید).
جناب حکیمه مى گوید: لباس خویش را پوشیدم وبه خانه حضرت هادى علیه السلام آمدم. پس از نثار درود بر آن وجود گرانمایه نشستم که آن حضرت سخن را آغاز کرد وفرمود: (حکیمه! نرجس را به خانه پسرم حسن، بفرست).
گفتم: (سالار من! من به همین دلیل به دیدار شما آمدم تا در این مورد کسب اجازه نمایم).
حضرت فرمود: (خدا دوست دارد در این پاداش پرشکوه تو را شریک ودر این کار شایسته بهره ورت سازد).
این بانوى گرانقدر مى افزاید: (من به خانه بازگشتم وبى درنگ نرجس را آنگونه که شایسته بود آراستم وبه ازدواج حضرت عسکرى علیه السلام در آوردم ودر خانه خویش از آنان مهماندارى کردم. چندى آن حضرت نزد ما بود وآنگاه همراه همسرش به خانه پدرش بازگشت).
نگرشى بر این روایت:
همانگونه که ملاحظه شد، این روایت از منشأ خانوادگى (نرجس) وسرگذشت شگفت انگیز زندگى او چیزى نمى گوید وتنها بیانگر این مطلب است که آن بانو در خانه دختر امام جواد علیه السلام بود ودر همانجا هم حضرت عسکرى علیه السلام او را دید وشکوه وعظمت معنوى را در قامت برافراشته وچهره پرنجابت وپیشانى بلند او خواند. اما این روایت از چگونگى رسیدن او به شهر تاریخى سامرا وبه خانه جناب حکیمه خاتون ساکت است.
برخى از اندیشمندان معاصر، در این اندیشه اند که میان دو روایت پیوند دهند، به همین جهت مى گویند: در روایت نخست، جمله اى است که حضرت هادى علیه السلام خطاب به حکیمه مى فرماید:
(یا بنت رسول الله! خذیها إلى منزلک … فإنَّها زوجه أبی محمّد واُمّ القائم).
یعنى: دختر پیامبر! او را به خانه خود ببر ومقررات دین را بدو تعلیم کن چرا که همسر فرزندم حسن علیه السلام ومادر آخرین امام نور (قائم) آل محمد خواهد بود.
با این بیان، نرجس به خانه دختر امام جواد علیه السلام آمد ودر آنجا بود تا امام حسن عسکرى علیه السلام او را دید وبدو نگریست، چرا که همسر او بود.
اما حقیقت این است که: در روایت دوم واژه هایى بکار رفته است که با این تأویل وتفسیر نمى سازد براى نمونه:
حکیمه مى گوید: (کانت لی جاریه یقال لها: نرجس). واین جمله دلالت بر این مى کند که نرجس نه در خانه او به عنوان میهمان که خدمتگزار بوده واو از موضع سرور وسالار او سخن مى گوید.
دیگر اینکه مى گوید: (ووهبتها لأبی محمّد). این جمله نیز با جمله امام هادى علیه السلام که در روایت اول آمده است، نمى سازد که فرمود: (فإنَّها زوجه أبی محمّد).
یک سؤال:
پس از رد توجیه وتفسیر فوق، این سؤ ال پیش مى آید که: (حضرت عسکرى علیه السلام چگونه به یک دختر یگانه نظر عمیق افکند واو را به خوبى نگریست؟).
پاسخ این است که:
اولا: نگاه به کنیز دیگرى با رضایت مالک او جایز است وامام عسکرى علیه السلام هرگز به نامحرم وبدون مجوز شرعى نمى نگرد، چرا که او معصوم است وعصمت مانع اشتباه لغزش وخطاست تا چه رسد به گناه.
ثانیا: راوى روایت دوم مجهول است وخود روایت ضعیف، بر این اساس اعتماد به روایت نخست بهتر ومناسبتر است.
میلاد نور:
برگرفته از آثار آیه الله سید محمد کاظم قزوینی:
مرحوم شیخ صدوق، در کتاب ارزشمند خویش از (حکیمه) دخت گرانقدر امام جواد علیه السلام آورده است که: یازدهمین امام نور حضرت عسکرى علیه السلام پیام رسانى بسوى من گسیل داشت ومرا بخانه خویش فرا خواند.
هنگامى که وارد شدم فرمود: (عمه جان! افطار امشب را نزد ما باش چرا که امشب، شب مبارک پانزدهم شعبان است ودر چنین شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خویش، نور باران خواهد ساخت).
در روایات دیگرى آمده است که فرمود: (در چنین شبى، حضرت مهدى علیه السلام دیده به جهان خواهد گشود. همو که خداوند، زمین را پس از مردنش به دست او وبا ظهور او زنده وپرطراوت خواهد ساخت).
پرسیدم: (سرورم! مادر او کیست؟).
فرمود: (نرجس، بانوى بانوان).
گفتم: (فدایت گردم! من در او هیچ نشان واثرى از آنچه نوید مى دهید نمى بینم).
فرمود: (حقیقت همان است که گفتم، آماده باش!).
پس از این گفتگو به خانه (نرجس) آمدم.
آن وجود گرانمایه به عنوان تجلیل واحترام از من، پیش آمد تا کفشهاى مرا در آورد ومرا تکریم کند که در پاسخ احترام او گفتم: (از این پس، شما سرور من وسرور خاندانم خواهید بود).
او از سخن من شگفت زده شد وگفت: (عمه جان! چگونه ممکن است در حالى که شما دختر امام، خواهر امام وعمه امام هستید وخود بانویى اندیشمند وپرواپیشه وبادرایت ومن خدمتگزار شما هستم).
حضرت عسکرى علیه السلام گفتگوى ما را شنید وفرمود: (عمه جان! خداوند به شما پاداش نیک عنایت فرماید).
آن سپیده دم پر خاطره:
من، با بانوى بانوان، به گفتگو نشستم وبه او گفتم: (دخترم! همین امشب خداوند پسرى گرانمایه به تو ارزانى خواهد داشت پسرى که سرور دنیا وآخرت خواهد بود).
(نرجس) با شنیدن این نوید، غرق در حیاء وآزرم گردید ودر گوشه اى نشست. من به نماز ایستادم وپس از نماز افطار کردم وبراى استراحت به رختخواب رفتم.
درست نیمه شب گذشته بود که براى نماز نافله شب بپا خاستم. نماز را خواندم، دیدم (نرجس) خواب است وحادثه اى رخ نداده است، به تعقیبات نماز نشستم وبار دیگر خوابیدم وبیدار شدم، اما دیدم او هنوز در خواب است.
پس از آن بود که او براى نماز نافله شب بپا خاست ونماز را در اوج ایمان واخلاص بجا آورد وبا شور وعشق وصف ناپذیرى به نیایش نشست.
دیگر از تحقق وعده ونوید حضرت عسکرى علیه السلام دچار تردید مى شدم که آن حضرت از اطاق خویش مرا مخاطب ساخت وفرمود: (عمه جان! شتاب مورز که تحقق وعده الهى نزدیک است).
در روایت دیگرى این مطلب بدین صورت آمده است که:
(بناگاه دیدم (سوسن) هراسان از جاى برخواست، وضو ساخت وبه نماز نافله شب ایستاد. آخرین رکعت از نماز را مى خواند که احساس کردم سپیده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبرى نیست.
بار دیگر این اندیشه در ذهنم پدید آمد که شب رو به پایان است وسپیده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقق نیافت که نداى حضرت عسکرى علیه السلام طنین افکند وفرمود: (عمه جان! تردید به دل راه مده).
من از آن حضرت وتردیدى که در دلم پدید آمد شرمنده شدم ودر اوج شرمندگى پس از نظاره به افق به اطاق باز مى گشتم که دیدم (نرجس) نماز را بپایان برده وبه خود مى پیچد. جلو درب اطاق به او رسیدم که مى خواست از اطاق خارج گردد، پرسیدم: (آیا از آنچه در انتظارش بودم، چیزى حس نمى کنى؟).
پاسخ داد: (چرا عمه جان !..).
گفتم: (خدا یار ونگاهدارت باد! خود را مهیا ساز وبر او اعتماد نما ونگران مباش که لحظات تحقق آن وعده مبارک فرا رسیده است).
وآنگاه متکایى بر گرفتم ودر وسط اطاق، آن بانو را بروى آن نشاندم وبسان یک مددکار آگاه ودلسوزى که زنان در شرایط ولادت فرزندانشان بدان نیازمندند به یارى او کمر همت بستم. او دست مرا گرفت وفشار داد واز شدت درد، ناله زد وبر خود پیچید).
حضرت عسکرى علیه السلام از اطاق خویش دستور داد که برایش سوره مبارکه (قدر) را تلاوت کنم.
به دستور امام علیه السلام شروع کردم.
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ * وَما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ…).
یعنى: ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل کردیم! وتو چه مى دانى شب قدر چیست؟!…
و شگفتا که دیدم کودک دیده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت وسوره مبارکه (قدر) را با من تا آخرین واژه تلاوت کرد.
از شنیدن نواى دل انگیز قرآن او، هراسان شدم که حضرت عسکرى علیه السلام مرا ندا داد وفرمود: (عمه جان! آیا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست که ما را در خردسالى به بیان دانش وحکمت توانا ساخته وبه سخن مى آورد ودر بزرگسالى ما را در روى زمین حجت خویش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است؟!).
هنوز سخن حضرت عسکرى علیه السلام به پایان نرسیده بود که (نرجس) از نظرم ناپدید گردید وگویى حجایى میان من واو فرود افکنده شد وما را از هم جدا ساخت).
در روایت دیگرى آمده است که: (سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذیرى برایم پیش آمد به گونه اى که گویى دستگاه دریافت وجودم از کار افتاده است ونمى دانم چه مى گذرد. به خود آمدم وفریاد زنان وبه سرعت، به طرف اطاق حضرت عسکرى علیه السلام تافتم، اما پیش از آنکه چیزى بگویم فرمود: (عمه جان! بازگرد که او را در همانجا خواهى یافت که از برابر دیدگانت ناپدید شد).
به اطاق (نرجس) بازگشتم دیدم پرده اى که ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد ودیدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى که دیدگانم را خیره ساخت ودر همین لحظات کودک گرانمایه اى را دیدم که در حال سجده است وخدا را ستایش مى کند.
بر بازوى راست او این آیه شریفه نوشته شده است که: (جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً).
ودر سجده خویش مى فرمود:
(أشهد أن لا إله إلاَّ الله، وحده لا شریک له وأنَّ جدّی محمّداً رسول الله وأنَّ أبی أمیر المؤ منین ولیّ الله…).
یعنى: گواهى مى دهم که خدایى جز خداى یکتا، که شریک وهمتایى ندارد، نیست ونیاى گرانقدرم محمد صلى الله علیه وآله پیام آور اوست. وپدر والایم امیر مؤمنان علیه السلام دوست وجانشین پیامبر خداست.
آنگاه امامان نور را پس از امیر مؤمنان علیه السلام یکى بعد از دیگرى تا نام مبارک پدر گرانقدرش حضرت عسکرى علیه السلام بر شمرد سپس فرمود:
(بار خدایا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقق بخش وکار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبیر فرما وگامهایم را در قیام پرشکوه وآسمانیم براى برانداختن بیداد وستم، واستقرار کامل عدلت ومهر در سراسر گیتى استوار ساز وبه دست من، زمین را از عدل وداد لبریز گردان!).
پس از آن سر از سجده برداشت وبه تلاوت این آیه مبارکه پرداخت:
(شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلائِکَهُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ * إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإِْسْلامُ …).
یعنى: خد گواهى داد وفرشتگان ودانشمندان نیز، که: هیچ خدایى برپاى دارنده عدل، جز او نیست، خدایى جز او نیست که پیروزمند وفرزانه است. بى تردید دین در نزد خدا تنها اسلام است.
پس از تلاوت آیه شریفه عطسه کرد وفرمود:
(الحمد لله ربّ العالمین وصلَّى الله على محمّد وآله، زعمت الظلمه أنَّ حجّه الله داحضه لو أذن لنا فی الکلام لزال الشکّ).
یعنى: سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است ودرود خداى بر محمد وخاندانش باد!
بیدادگران چنین پنداشته اند که: حجت خدا از میان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه تردیدها وتردید افکنیها از میان خواهد رفت ..
پسرم سخن بگو!
آن کودک گرانمایه را برگرفتم وبا شور واشتیاق در دامان خود نشاندم، دیدم پاک وپاکیزه است.
در این هنگام، حضرت عسکرى علیه السلام مرا ندا داد که: (عمه جان! پسرم را بیاور!).
آن وجود گرامى را به پیشگاه پدرش بردم وآنحضرت او را به سبک مخصوص روى دست گرفت وزبان مبارک خویش را در دهان او گذاشت. آنگاه با دست خویش، سر وچشم وگوش او را به سبکى خاص، اندکى فشرد وفرمود: (پسرم! سخن بگو).
در روایت دیگرى آمده است که فرمود: (هان اى حجت خدا! واى ذخیره انبیا! واى آخرین اوصیا! سخن بگو! هان اى جانشین همه پروا پیشگان! سخن بگو).
آن نوزاد مبارک، نخست به یکتایى خدا ورسالت پیام آورش گواهى داد وضمن درود فرستادن بر پیامبر، نام امامان نور را، یکى پس از دیگرى بر شمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسید وآنگاه پس از پناه بردن به خدا از شر شیطان این آیه شریفه را تلاوت کرد:
(وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ).
یعنى: وما بر آنیم که پایمال شدگان روى زمین را نعمتى گران ارزانى داریم وآنان را پیشوایان سازیم ووارثان گردانیم وآنان را در سرزمین اقتدار بخشیم وبه فرعون وهامان وسپاهیانشان، چیزى را که از آن سخت مى ترسیدند، نشان دهیم.
پس از تلاوت قرآن، حضرت عسکرى علیه السلام او را به من داد وفرمود:
(یا عمه! ردّیه إلى اُمّه کیى تقرّ عینها ولا تحزن ولتعلم أنَّ وعد الله حقّ ولکن أکثر الناس لا یعلمون).
یعنى: اى عمه جان! او را به مادرش بازگردان تا دیدگانش به دیدار او روشن گردد واندوهگین نباشد وبداند که وعده خدا حق است، ولى بیشتر مردم نمى دانند.
کودک گرانمایه را به مادرش بازگرداندم که دیگر فجر صادق دمیده بود ونور در کران تا کران افق، پدیدار شده وسینه آسمان را مى شکافت ومن از حضرت عسکرى علیه السلام ومادر آن کودک گرانمایه، خداحافظى نمودم وبه خانه خویش بازگشتم). نگرشى بر روایت:
آنچه در این روایت آمده است حقایقى به نظر مى رسد که از آفت هستى سوز غلو وخرافه بدور است، چرا که حضرت مهدى علیه السلام نخستین کودکى نیست که لحظاتى پیش از ولادت وپس از آن، لب به سخن مى گشاید بلکه در قرآن شریف این واقعیت به صراحت آمده است که: عیسى علیه السلام در همان نخستین روز ولادت، یا به روایت دیگرى اولین ساعت تولد لب به سخن گشود وبه یکتایى خدایى گواهى داد ورسالت خویش را اعلان نمود وبا صداى رسا تعالىم ودستوراتى را که خداى جهان آفرین بدو آموخته بود، همه را به گوشها رسانید.
برخى از مفسرین در تفسیر دو آیه ۲۴ تا ۲۶ سوره مریم بر این باورند که این آیات سخنان عیسى علیه السلام است که پس از چشم گشودن به این جهان، خطاب به مادرش حضرت مریم، بیان کرده است نه نداى فرشته:
(فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا * وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا * فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْناً فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا).
یعنى: پس کودک نو رسیده از پایین پایش، او را ندا داد که اندوهگین مباش! پرواردگارت زیر پاى تو جوى آبى، روان ساخت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چیده شده، برایت فرو ریزد.
پس شما (اى مریم !) بخور وبیاشام وشادمان باش واگر از مردم کسى را دیدى بگو: من براى خداى مهربان، روزه نذر کرده ام وامروز با هیچ انسانى سخن نمى گویم.
اتفاقا انبوه روایات که در (مجمع البیان) و(تبیان) آمده است، هماهنگ با دیدگاه فوق است.
البته در روایتى هم آمده است که: (ندا کننده، فرشته امین بوه است).
به هر صورت با وجود اختلاف دیدگاه در این مورد که ندا کننده فرشته امین بوده است یا آن کودک نو رسیده، در این مطلب هیچ اختلافى نیست که یهودیان به مریم پاک گفتند:
(کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا)؟
یعنى: چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوییم؟
که کودک به قدرت خدا لب به سخن گشود وگفت:
(إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَالزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیًّا…).
یعنى: (هان اى مردم!) من بنده خدایم. به من کتاب آسمانى داده ومرا پیامبر خویش گردانیده است وهرجا که باشم مرا برکت داده وتا زنده هستم مرا به نماز وزکات، وصیت کرده است..).
یک نکته جالب:
ممکن است گفته شود که: (سخن گفتن عیسى علیه السلام در گاهواره، معجزه بزرگى بود که خدا آن را براى نشان دادن نبوت ورسالت او، پدید آورد).
پاسخ این است که: در مورد امام مهدى علیه السلام نیز خداوند براى نشان دادن امامت آن حضرت ونومید ساختن دشمنان حق وعدالت، این معجزه بزرگ را پدید آورد، چرا که حضرت مهدى علیه السلام امام وپیشواى عیسى علیه السلام نیز هست وآن پیامبر بزرگ به هنگامه ظهور مهدى علیه السلام از آسمان فرود مى آید وبه امامت او نماز مى گذارد.
علاوه بر این، چنین معجزات وشگفتیهایى در مورد خاندان وحى ورسالت بى سابقه نیست، ما در کتاب (فاطمه زهرا از گهواره تا شهادت) روایتى را از طریق اهل سنت آورده ایم که مى گوید:
(هنگامى که خدیجه آن بانوى بزرگ، به دخت گرانمایه اش فاطمه علیها السلام باردار بود آن کودک با مادرش سخن مى گفت).
ونیز روایت دیگرى از (شعب بن سعد مصرى) نقل کردیم که خدیجه مى گوید: روزى گفتم: (هرکس محمد را تکذیب کند، زیانکار است چرا که او پیام آور پروردگار من است که در این هنگام فاطمه از شکم من ندا داد که: هان اى مادر! مادر جان! اندوهگین مباش ونهراس که خداوند همراه پدر من ویار وپشتیبان اوست).
در سپیده سحر:
حضرت مهدى علیه السلام در سپیده دم پانزدهم شعبان به سال ۲۵۵ هجرى، در شرایط خاص وجو ویژه اى که خاندان وحى ورسالت ناگزیر از نهان داشتن ولادت مبارک او بودند، دیده به جهان گشود، دقایقى پیش از طلوع فجر ودرخشش انوار طلایى خورشید. به هنگامى که خودکامگان رژیم بیدادگر اموى وپیراوان آنان، طبق عادت همیشگى خود به جاى راز ونیاز با خداى هستى در خواب عمیق بودند. همان لحظاتى که بیت رفیع علوى وعسکرى علیه السلام با نواى دل انگیز وجانبخش نیایش با خدا ونماز وتلاوت قرآن آباد وآزاد بود وبسوى جاودانگى پیش مى رفت.
راستى که آن لحظات سپیده دم جمعه نیمه شعبان، چقدر افتخارآمیز ودوست داشتنى ومبارک بود.
آن شب جاودانه وپربرکتى که هیج کودکى در آن لحظات به دنیا نمى آید جز اینکه راه ایمان وپروا، خواهد پیمود واگر در سرزمینهاى شرک زده باشد خداوند او را به برکت حضرت مهدى علیه السلام بسوى ایمان وتقوا، رهنمون وانتقال خواهد داد.
آرى! در آن لحظات پربرکت سپیده دم، لحظات مناجات وراز ونیاز شیفتگان حق، او دیده به جهان گشود وچقدر آن لحظات براى ولادت محبوب دلها مناسب بود، چرا که همه ابعاد بینش وحکمت، در آن هنگام رعایت شده بود.
بدینسان آن گرامى، دیده به جهان گشود و(حکیمه) بانوى بزگ اسلام، در آن شب تاریخى در خانه حضرت عسکرى علیه السلام حضور داشت ودر همه مراحل وجرایان ولادت امام مهدى علیه السلام بود وشاهد درخشش نور وجود او.
روشن است که همه جا ولادت کودک با گواهى زنان خانواده، یا قابله نوزاد، ثابت مى گردد ودر جریان ولادت حضرت مهدى علیه السلام باید بخاطر داشت که آن بانوى بزرگى که بر این ولادت گواهى داده است، دخت گرانمایه امام جواد علیه السلام وخواهر گرامى حضرت هادى علیه السلام وعمه اندیشمند وپروا پیشه حضرت عسکرى علیه السلام است، آیا در سخن مورد اعتمادتر ودر زبان وبیان، پاکتر ودرستکارتر ودر ایمان عمل وتقوا، مورد اطمینان تر از او مى توان یافت؟
او براستى زنى پرشرافت، عبادت پیشه، شایسته کردار ونیایشگر با خدا بود وبانویى با این ویژگیها، چگونه مى توان در دستى گفتار وصداقت کلامش، تردید روا داشت؟
تردید افکنى منحرفان:
برخى از منحرفان وحق ستیزان در ولادت حضرت مهدى علیه السلام تردید نموده ویا بذر تردید مى افشانند ومى گویند منبع این خبر، تنها بانویى بنام (حکیمه) است وبا گواهى یک زن، چگونه یک واقعیت به این بزرگى وشکوه، ثابت مى شود؟
اینگونه عناصر حق ستیز که در حماقت وکودنى، رکورد را شکسته اند، گویى انتظار دارند که آن وجود گرانمایه در یکى از میدانهاى پرجمعیت یا در مسجدى لبریز از نمازگزار یا در نقطه دیگرى که انبوه انبوه مردم در گشت وگذار باشند، دیده به جهان بگشاید وجریان ولادتش در برابر دیدگان توده هاى مردم ودر چشم انداز امواج خروشان انسانها باشد تا براى این کج اندیشان ومنحرفان وجود گرانمایه وولادت او ثابت گردد.
راستى که چنین روانهاى پلیدى زشت باد! وچنین اندشه هاى پست وبى محتوایى نابود باد! ونفرین تاریخ بر این دیدگاه منحط وبر آن کسى که درونش از عقده حقارت وکینه توزى، انباشته است!
به هر حال واقعیت این است که: ولادت کودک با گواهى زنان خانواده ثابت مى شود آن هم بانویى به عظمت وشکوه (حکیمه).
اما در مورد حضرت مهدى علیه السلام گواهى (حکیمه) آن بانوى بزرگ واندیشمند وپروا پیشه تنها دلیل ولادت حضرت مهدى علیه السلام نیست، خود حضرت عسکرى علیه السلام نخستین شاهد ولادت فرزندش بود وهمو بود که در آن جو وحشت وترور، با وجود همه موانع وفقدان امکانات براى پیام رسانى واعلان ولادت دوازدهمین امام نور، باز هم از هیچ تلاش، کوشش وفداکارى فروگذارى نکرد وتا سرحد امکان، ولادت نور را به دوستداران خاندان وحى ورسالت اعلان کرد که در بخشهاى آینده خواهد آمد.
قربانى ومیهمانى:
واژه (عقیقه) در فرهنگ اسلامى، به معناى کشتن گوسفند، گاو یا شتر و… پس از ولادت کودک است واین کار از دیدگاه اسلام کارى پسندیده مى باشد.
پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند گرانمایه اش حضرت حسن وحسین علیهما السلام این کار پسندیده را انجام داد وبراى هر کدام یک قوچ عقیقه کرد.
عقیقه، با این بیان، کارى است که بخاطر تقرب به خدا وبه منظور سلامت وطراوت کودک وتاءمین حیات وآسایش او انجام مى گردد.
در روایتى از پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله آورده اند که فرمود:
(کلّ امرئ مرتهن بعقیقته).
یعنى: هر کس در گرو عقیقه خویش است.
و اما صادق علیه السلام فرمود:
(هر کودکى در گرو عقیقه اى است که پس از ولادت او براى سلامتى او داده اند).
این بیان واین تعبیر، چقدر زیبا وبدیع است، چرا که خداوند هنگامى که فرزندى را به پدر ومادرى ارزانى مى داد، ممکن است این کودک به حیات خویش ادامه دهد وعمر طبیعى کند وممکن است که این نعمت وهدیه الهى باز پس گرفته شود واز دنیا برود. این روایات نشانگر آن است که: وقتى پدر ومادر براى سلامتى وطراوت وآسایش زندگى کودک قربانى کنند وعقیقه دهند، سلامتى او تضمین مى گردد چرا که در روایات این تعبیر آمده است که: (عقیقه به منزله رهان است).