خانه / مقالات برگزیده / اصلاح نظام معرفتی بشر

اصلاح نظام معرفتی بشر

شعار حضرت مهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف) همان شعار اصیل اسلام است، ولی نسبت به جریان حاکم بر عصر غیبت، جدید وتازه است این نشان می دهد که قیام آن حضرت، قوانین بشری غیر الهی را _ که جهان را در چنبره ی سیاه خود گرفتار کرده است _ بر می چیند وقانون اسلام را جای گزین می کند. در همین باره امام باقر (علیه السلام) فرموده است:

(یهدم ما قبله کما صنع رسول الله (صلى الله علیه وآله) ویستأنف الإسلام جدیداً؛(۱) (حضرت مهدی (علیه السلام)) همانند پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آن چه را که از قبل وجود دارد، برمی چیند واسلام را از نو بر پا می کند).

قانون، نقش تعیین کننده ای درسرنوشت بشردارد. نجات بشر وتأمین چشم انداز روشنی برای آینده ی او درگرو اصلاح قانون ونظام قانون گذاری جهان است واین اصلاح دو بخش دارد: (وحدت قانون) و(قانون توحیدی) واین چیزی استکه درحکومت حضرت مهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف) اتفاق می افتد.

 

اصلاح نظام معرفتی بشر:

یکی دیگر از عوامل مهم در نجات بشر، اصلاح نظام معرفتی است. معرفت، وجه تمایز اساسی انسان از حیوان است. میان انسانیت وحیوانیت مرزی به نام معرفت وشناخت وجود دارد که نقش تعیین کننده وبسیار مهمی در تعیین سرنوشت بشر دارد. انسان موجودی است که همه ی کنش ها وواکنش های او بر اساس معرفت وشناخت شکل می گیرد. به همین جهت، یکی دیگر از متغیرهای مربوط به بحث نجات، مسأله ی معرفت وشناخت است که پیرامون آن مطالبی بیان می شود.

نکته ی فراموش شده ی این بحث، مسأله ی (منشأ معرفت) است. سؤال اساسی این است: (نظام معرفتی بشر چگونه شکل می گیرد؟) آیا بشر باید معرفت را بسازد وتولید کند وسپس بر اساس آن عمل کند، ویا این معرفت است که باید بشر را بسازد وتربیت کند؟ به بیان دیگر، آیا معرفت باید (ساخته ی بشر) باشد، یا (سازنده ی بشر)؟ باید پیرو بشر باشد یا پیشوای او؟

اگر ساخته ی بشر باشد، معرفت منشأ بشری خواهد داشت وپدیده ی (معارف بشری) شکل خواهد گرفت واگر سازنده ی بشر باشد، مسأله ی ربّانیت الهی وپذیرش ربوبیت خدا _ که همان توحید ربوبی است _ مطرح می شود ومعرفت، منشأ الهی پیدا می کند. در یک کلام، یا خدا طراح نظام معرفتی انسان است یا بشر. ومعارف، یا الهی اند ویا بشری.

آن چه بر جهان معاصر سیطره دارد، معرفت بشری است. یعنی اندیشه ها ومعرفت هایی که (ساخته ی انسان) است نه معرفت هایی که (سازنده ی انسان) باشد. یکی از اصل های تمدن مادی _ که بر محور امانیسم وانسان محوری قرار دارد _ این است که بشر آفریننده ی معرفت مورد نیاز خود می باشد. مادی ها معتقدند معرفت بشر باید بشری باشد واز درون خود او تراوش کرده باشد، نه این که از خارج به او تحمیل گردد وبشر متمدن، بشری است که نیازی به معارف آسمانی ندارد.

نظریه ی یاد شده، نتیجه ای جز قطع پیوند میان انسان وآسمان در پی نخواهد داشت. هنگامی که رابطه ی انسان با آسمان قطع شود، آفرینش ها وتولیدهای بشر واز جمله آفرینه های فکری ومعرفتی او جز بر پایه ی هوس وخواسته های نفس شکل نخواهند گرفت که بشرِ امروز در این دام گرفتار شده است. بشر هم اینک در حال (تئوریزه کردن هوای نفس) است واندیشمندان مادی، (تئوریسین هوس های نفسانی)اند، این حقیقتی است که از مطالعه ی نظریه های مادی به دست می آید:

آنگاه که بشر میخواهد از عبودیت خدا برهد وبنده ی نفس خویش گردد، نظریه ی (لیبرالیسم) شکل میگیردکه در آن، انسان از هر قیدی آزاد است.

وآنگاه که میخواهد از عذاب وجدان برای ترک بندگی خدا رهایی یابد، نظریه ی (نسبیت حق) پدید میآید که درآن هیچ کس حق مطلق نیست وهمه ی انسانها وایده ها بر حق هستند وجایی برای نگرانی وعذاب وجدان وجود نخواهد داشت.

وآنگاه که میخواهد از پذیرش دین حق شانه تهی کند، نظریه ی (پلورالیزم) وتکثرگرایی را مطرح میکند وهمه ی صراط ها را مستقیم میداند والزامی برای پذیرش آیین خاص که با خواست نفسانی او ناهم خوان است نمی بیند.

وآنگاه که میخواهد از یک سو حجیت دین واستدلال های دینی را خدشه دارکند وازسوی دیگر برای باطل خویش، توجیه دینی بیابد، نظریه های (هرمنوتیک)(۲) و(برداشت های مختلف از دین) و(نفی جزمیت) شکل میگیرد که در آن، همه چیز قابل تردید است وهیچ برداشتی قطعی ونهایی نیست ومی توان برداشت های دیگری نیز _ آن گونه که مایل هستیم، نه آن گونه که دین میگوید _ داشت، وآنگاه که ارضای غریزه ی جنسی را ملاک عمل قرار می دهد، نظریه های (آزادی جنسی) و(هم جنس بازی) مطرح میشود که در آن، بشر تابع هیچ منطقی جز منطق شهوت نیست.

وآنگاه که دین را مانع سلطه گری وریاست طلبی وزیاده خواهی ودغل کاری خود می بیند، نظریه ی (سکولاریزم) و(جدایی دین از دولت) وهمچنین نظریه ی (محدود بودن مأموریت دولت ها به تأمین امنیت شهروندان وخارج بودن مسؤولیت دینی، از قلمرو مأموریت دولت ها) شکل می گیردکه براساس آن، سیاست بر پایه ی دین تنظیم نمیشود ودولت ها درحفظ وارتقای دیانت مردم هیچ مسؤولیتی ندارند ومانع دین از سر راه دنیا طلبی آنان برداشته میشود.

این نمونه ها ونمونه های متعدد دیگر،همگی نشان گر این نکته اند که ماشین نظریه پردازی بشر، در حال تئوریزه کردن هوس ها وتمایل های نفسانی است. در حقیقت، نظریه پردازی تابع هوس شده است وبه جای آن که (هدایت گر) انسان در مسیر پر خطر زندگی باشد، (توجیه گر) نفس پرستی انسان شده است. آیا بشر این گونه به سعادت می رسد؟ آیا با این روند، آینده ای روشن در انتظار اوست؟ آیا این یک فساد نیست؟ آیا این فساد نیازمند اصلاح نیست؟

اما در اندیشه ی دینی، معرفت از سرچشمه ی توحید سرازیر وهدایتگر انسان میگردد. بشر به وسیله ی آن به سعادت میرسد واز هلاکت ونابودی وافتادن در وادی ضلالت وگمراهی نجات می یابد. پس (معرفت توحیدی) یکی دیگر از ارکان نجات بشر است. با ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف) ودر سایه ی دولت کریمه ی آن حضرت، نظام معرفتی بشر نیز اصلاح می شود وفکر واندیشه به جای آن که (ساخته ی انسان) باشد (سازنده ی انسان) می گردد، به جای آن که (پیرو انسان) باشد، (پیشوای انسان) وبه جای آن که (هوس آلود) باشد،(پالاینده یگوهر انسانیت) از پلیدی هوی وهوس می گردد. این همان بازگشت به دین، معنویت وبازگشت به سیره ی رسول اکرم (علیه السلام) استکه در روایت های زیادی به آن تصریح شده است واین چنین آینده ی بشر ازخطر نابودی وانحطاط نجات می یابد.

یکی از مشکلات مطرح شده درزمان غیبت، مسأله ی احتمال عدم انطباق فهم فقیه با فهم معصوم (علیه السلام) از دین است. این نظریه _ که زیر مجموعه ی نظریه ی هرمنوتیک وبرداشتهای متفاوت از دین است _ معتقد است اختلاف نظرهای موجود در اجتهاد فقیهان، این گمان را تقویت میکند که برداشت فقیه منطبق بر برداشت معصوم (علیه السلام) نیست وحجیت تقلید وپیروی از فقیهان قابل تردید وتشکیک است.

این نظریه، دو بخش دارد: یک بخش آن بیان گر یک واقعیت است وبخش دیگر آن استنتاج نظریه پرداز از آن واقعیت است. در تحلیل این نظریه باید این دو بخش را از یکدیگر جدا کرد. آن بخش که بیان گر احتمال عدم انطباق فهم فقیه با فهم معصوم (علیه السلام) می باشد، سخنی است که در همین اندازه، قابل قبول است. تفاوت دیدگاه فقیهان با یکدیگر واحتمال اختلاف آن با فهم وبرداشت معصوم (علیه السلام) واقعیت غیر قابل انکار است. اما نتیجه ی این واقعیت، عدم حجیت اجتهاد فقیهان وتقلید مکلفین نیست. آن چیزی که از دید این قبیل افراد مخفی مانده است، مسأله ی (منجّزیت) و(معذّریت) عمل فقیهان ومکلفان است. درست است که احتمال عدم انطباق دیدگاه فقیهان با نظر معصوم (علیه السلام) وجود دارد ودرست است که نظر معصوم (علیه السلام) حجیت دارد ومشروع است، اما همین معصوم، در زمان غیبت فهم فقیهان واجتهاد آنان را برای مکلفین (منجِّز) قرار داده است یعنی نظر فقیه _ هر چه باشد _ برای مردم (تکلیف آور) است، همان گونه که نظر معصوم (علیه السلام) تکلیف آور است. از آن جا که احتمال عدم انطباق وجود دارد، همین معصوم، فقیه ومکلَّف را (معذور) می داند، یعنی در صورت اشتباه غیر عمد، نه گناهی بر فقیه است ونه بر مردم.

به بیان دیگر، در این جا نیز سخن از مشروعیت است: مشروعیت اجتهاد فقیهان ومشروعیت تقلید مکلفین در زمان غیبت. در این باب، نه مشروعیت اجتهاد فقیهان به انطباق کامل آن با برداشت معصوم (علیه السلام) است ونه مشروعیت تقلید مکلفین به پیروی از نظرهایی است که منطبق بر فهم معصوم باشد، بلکه خود معصوم (علیه السلام) مشروعیت اجتهاد را به اجتهاد روش مند وعادلانه در متون دینی ومشروعیت تقلید را در پیروی از چنین اجتهادی می داند. لذا احتمال خطای غیر عمد، بخشیده شده است.

تعدد برداشت ها واحتمال عدم انطباق، هر چند در زمان غیبت مورد مسامحه قرار می گیرد، اما خود دلیل روشنی بر ضرورت وجود امام معصوم وحضور اوست. در زمان حضور، تعدد برداشت از دین به (وحدت برداشت) منجر می شود واین چنین گام دیگری در مسیر توحید برداشته می شود. آن چه که در روایت ها درباره ی پندار برخی هنگام ظهور مبنی بر آوردن دین جدید توسط حضرت مهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف) آمده است، در همین راستا قرار دارد. دین حضرت مهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف) دینی غیر از دین خاتم نیست. آنچه تغییر می کند، برداشت ها وقرائت های مختلفی است که در عصر غیبت از دین به وجود آمده است. برداشت ها وقرائت های مختلف از دین، مشمول (اصلاحات مهدوی) میشود وبه (وحدت قرائت) و(قرائت توحیدی) منجر می شود. لذا مردم گمان می کنند که دین جدیدی آورده شده است.

 

نتیجه گیری:

نظریه ی مهدویت، در راستای حرکت اصلاح طلبانه ی انبیا واولیای الهی است واصلاحات مهدوی، تنها راه نجات بشر است.

اساس (نجات) در این نظریه،(وحدت وتوحید) در همه ی جهان است. یعنی در (بُعد مدیریت)، از یک سو باید به (وحدت مدیریت) برسیم که جهان با یک حکومت اداره شود واز سوی دیگر، این مدیرت، باید (مدیریت توحیدی) باشد که جهان بر پایه ی مبانی الهی اداره شود که این خود به معنی (منصوب بودن حاکم از جانب خدا)، (پذیرش آزادانه ی این حاکم از جانب مردم)، (عمل به فرامین خدا)، (سامان یافتن امور مردم) و(سلوک مهربانانه ی حکومت با مردم) است.

در (بُعد قانون) از یک سو باید به (وحدت قانون) برسیم که مبنای رفتار بشر، واحد باشد واز سوی دیگر این قانون واحد، باید (قانون توحیدی) باشد که به رفتار واحد بشر، رنگ توحید دهد.

در (بُعد معرفتی) بشر باید به (معرفت توحیدی) برسد که در آن نظام معرفتی بشر بر اساس تفکر توحیدی شکل گیرد وبشر در سایه ی آن به تکامل وتعالى دست یابد. به بیان دیگر، معرفت، (سازنده ی بشر) باشد نه (ساخته ی بشر).

در سایه ی این اصلاحات، تاریخ به مسیر صحیح خود باز خواهد گشت وبشر از خطر نابودی نجات خواهد یافت. این، معنی روایت هایی است که اهل بیت (علیهم السلام) را به کشتی نوح تشبیه کرده است. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرموده است:

(ألا إنَّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح من قومه مَن رکبها نجا ومَن تخلّف عنها غرق;(۳) بدانید که اهل بیت من در میان شما، همانند کشتی نوح است در میان قوم خودش. هر کس بر آن سوار شود نجات مییابد وهر کس از آن جدا شود غرق می شود).(۴)

(نحن سفینه النجاه، من تعلَّق بها نجا، ومن حاد عنها هلک;(۵) ما کشتی نجاتیم، هر کس به آن بپیوندد، نجات می یابد وهر کس از آن جدا گردد، نابود می شود).

امام علی (علیه السلام) نیز در این باره فرموده است:

(مثلنا مثل سفینه نوح، من رکبها نجا ومن تخلَّف عنها غرق;(۶) مثل ما مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شود، نجات می یابد وهر کس از آن دوری گزیند، غرق می شود).

(من اتَّبع أمرنا سبق، من رکب غیر سفینتنا غرق;(۷) هر کس راه ما را بپوید، سبقت می گیرد (وپیروز می شود) وهر کس به جز کشتی ما سوار شود، غرق می گردد).

(من تخلَّف عنّا هلک;(۸) هر کس از ما جدا شود، نابود می شود).

در این دنیای متلاطم، تنها راه نجات بشر، تمسک به ریسمان محکم (امامت) وسوار شدن بر کشتی نجات بخش اهل بیت (علیهم السلام) است وبس.

پاورقی

 (۱) النعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص ۲۳۲، ح ۱۷.

 (۳) الحاکم النیسابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۵۰ وج ۲، ص ۳۴۳.

(۴) اشاره به پسر نوح که بر کشتی سوار نشد وغرق گشت.

 (۵) الجوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۳۷.

(۶) الکوفی، سلیم بن قیس، أسرار آل محمد (صلى الله علیه وآله)،ج ۲، ص ۸۳۰.

(۷) الآمدی، عبد الواحد، غرر الحکم ودرر الکلم، ح ۷۸۹۴ و۷۸۹۳.

(۸) الصدوق، (الشیخ) محمد بن علی بن بابویه القمی، الخصال، ج ۲، ص ۶۲۲، ح ۱۰.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ترجمه سایت