حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی ۲
اشاره: شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیهالسلام، چگونه حکومتخواهد کرد و نظام سیاسی – اداری که او برپا میکند چه ویژگیهایی خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گسترهای محدود از کره خاک و در مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، نتوانستبه همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیهالسلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیهالسلام، جهان را تا آستانه برپایی قیامت از عدالت پر میسازد و به همه اهداف خود دست مییابد. در قسمت قبل این مقاله به برخی از ویژگیهای حکومت علوی اشاره شد. از جمله اینکه آن حضرت نظارت دقیقی به کارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددی را برای حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول میداشتند. که در مجموع میتوان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکری و فرهنگی و اقدامات اجرایی و حکومتی تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت انتخاب اصلح برای مدیریتبود. در این قسمت از مقاله ابتدا ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیهالسلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسی کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت اشاره میکنیم: از دیدگاه امام علی، علیهالسلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایی داشته باشد که برخی از آنها عبارتند از: الف) کارایی پیشوای جامعه اسلامی، قبل از به کارگیری مدیران بایستی کارایی آنان را بیازماید و بعد از اطمینان از تواناییشان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشی و دوستی و… ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصی و حزبی دخیل گردد، موجبات تباهی جامعه فراهم میآید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایی کارهای مربوطه را تباه میکند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتی افراد شایسته محروم میماند. امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه میکند: سپس در کارهای کارمندانتبنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلی شریک ستمهای آنان بودهاند بر حذر میدارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفی مینماید. (۲) ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزی از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبری و حکومت مرکزی کاهش مییابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر میشود. یکی از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدین امر بود. (۲) کمیل بن زیاد نخعی (۳) از طرف حضرت فرماندار «هیت» عراق گردیده و ماموریتیافته بود تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و برای جبران این کاستی خود، بدون هماهنگی با فرمانده کل یعنی امام علی، به برخی از قلمرو معاویه در ماموریتسرزنش میکند به اقدام ناهماهنگ او نیز اعتراض مینماید. (۴) البته این سخن بدان معنی نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکری و سلیقهای با رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و پیشنهادهای خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از اطاعت وی را ندارند. (۵) ج) دلسوزی برای بیت المال اموال عمومی، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم بایستی به عنوان خزانهدار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه برای اموال شخصی خود دل میسوزاند، برای اموال عمومی دلسوزی نماید و در سلامت آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههای گریز از قانون برای سوء استفاده از بیت المال کار دشواری نخواهد بود. حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف میکند و به حیف و میل آن و مقدم داشتن گروهی بر گروه دیگر اقدام مینماید. (۶) امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافتبه دستبیخردانی افتاد که بیت المال را به غارت بردند و آزادی بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف میکند. (۷) د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت از دیدگاه حکومتی امام علی، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقی دارد، بر عهدهاش حقی نیز هست: حق به نفع کسی جریان نمییابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتی به وجود آورده و حق بر زیان کسی جاری نمیشود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (۸) در برخی از روایات نبوی، کسی که از حقوق عمومی استفاده نماید ولی برای جامعه کاری انجام ندهد; ملعون شمرده شده است. امیرمؤمنان در پاسخ یکی از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهرهای داشته باشد فرمود: این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتی است که مسلمانان با شمشیرهاشان به دست آوردهاند، اگر تو هم در نبرد بودهای سهمی داری وگرنه دستاورد آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود. (۹) یعنی هر کس به اندازه زحمتی که کشیده است مزد دریافت میکند; مگر آنکه توانایی کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقی را برای آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقی به حق میرسد; (۱۰) همانگونه که حکومتبر مردم حقوقی دارد، مردم نیز بر حکومتحقوقی دارند; (۱۱) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگری نیز وظیفهای باقی نمیماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهای مسلح بیان میکند میفرماید: وقتی من چنین کردم نعمتخداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، موظفید از فرمان من سرپیچی نکنید. (۱۲) کارگزار دولت اسلامی حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه امر کند و از دیگران طاعتبخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان میگردد و حتی دین آنان را به تباهی میکشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم میآورد. (۱۳) امام، علیهالسلام، به اشعث ابن قیس والی آذربایجان مینویسد: حق نداری درباره رعیت استبداد به خرج دهی. (۱۴) آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه میکرد چنین باشند. ه) فدا نکردن دین به پای مصلحت امام علی، علیهالسلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینی ایشان را حق مسلم خود میدانست; اما چون برای دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایی را رها ساخت. وقتی به وی ایراد میگرفتند که تقسیم مساوی بیت المال بسیاری را از اطرافت پراکنده میکند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود: میگویید پیروزی و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین نمیکنم… این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندی شخص شود ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی میگردد. (۱۵) و) دوری از تجملگرایی و چاپلوسی امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتی از همه مردم عادی زاهدانهتر میزیست و هرگاه فرمانداری به تجمل گرایی روی میآورد مورد سرزنش وی قرار میگرفت. (۱۶) هرگاه کسی او را ستایش میکرد میفرمود: ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام دادهام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام ندادهام. براحتی با من حرف بزنید و پیشنهادهای خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (۱۷) از ویژگیهای آدمی آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالی از صحت و واقعیت است، بر وی تاثیر میگذارد و ناخواسته باور میکند، بویژه آنکه برای او منفعتیا مصلحتی در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهی چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامی به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را بفریبند. (۱۸) لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست کمترش خور، کان پر آتش لقمهایست آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود آن پیدا شود پایان کار (۱۹) امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس میکردند اندکی بوی تملق و چاپلوسی به مشام میرسد و یا عملی موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیری به عمل میآورد; چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (۲۰) و به «حرب» که پیاده در کنار مرکب حضرت حرکت میکرد فرمود: بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویی در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور برای والی و ذلت و خواری برای مؤمن است. (۲۱) در نامههایی که به استانداران و کارگزاران خود مینوشتحتی از الفاظی مانند «استاندار محترم، جناب آقای فلان و…» استفاده نمیکرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن الحارث الاشتر» (۲۲) و یا لقب «یابن حنیف» (۲۳) مورد خطاب قرار میداد. ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند زمامدار جامعه اسلامی نبایستی بگونهای عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر حال میتوانند پستخود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردی معروف و مهرهای مهم در حکومتشد امام مسلمین توانایی عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه اسلامی هرگاه احساس کرد یکی از مدیران ضعیف است – هرچند فردی متدین است – و مرتکب خیانتی شد بایستی با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با همه علاقه و محبتی که به محمد بن ابیبکر داشت، وی را از حکومت مصر برداشت و فردی قویتر یعنی مالک اشتر را به جای او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. (۲۴) ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنی میکرد. حضرت به او نوشت: فکر نکن آدم مهمی هستی، کسان دیگری هستند که میتوانند چنان به جای تو انجام وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسی سراغت هم نگیرد. (۲۵) . نظارت خاص بر کارگزاران حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت میکرد و با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهی مینمود اما هرگز بدین اکتفا نمیکرد، زیرا هر انسانی – جز معصوم – در معرض وسوسههای شیطان است. از اینرو بر کارگزاران و مدیران خود جاسوس میگمارد و حتی بر جاسوسان نیز جاسوس دیگری قرار میداد (۲۶) و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر میگرفت. به کارگزاران برجسته خود نیز سفارش میکرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این جاسوسان به طور دسته جمعی از خیانت مدیری خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشکارا مجازات کنند. (۲۷) به یکی از فرمانداران خود – کعب بن مالک – نوشت: افرادی از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهای دورافتاده بفرست تا شیوه زندگی و و اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (۲۸) در چندین جای نهجالبلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژههایی چون «به من خبر دادهاند»، «جاسوسان گزارش کردهاند» و… استفاده کرده است که نشان میدهد در جاهای مختلف جاسوسان امینی از طرف او بودهاند. (۲۹) وی بر وضع زندگی و معیشتی کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده میکرد وضع خانه و املاک آنان به طور غیر عادی تغییر یافته و رو به ترقی نهاده است، به آنان هشدار میداد و بازخواست مینمود. شریح قاضی (۳۰) را به دلیل خرید خانهای به هشتاد درهم ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعتبه دام ذلت دنیا طلبی افتادن است (۳۱) به یکی دیگر از کارمندانش که خانه مجللی ساخته بود نوشت: سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (۳۲) وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامی ضروری است. زیرا تصمیم گیری صحیح امام و پیشوای جامعه جز در پرتو اطلاعات کافی از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانی به مردم و حکومت قرار گیرد، میتواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیری نموده امور را به دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود پی برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام مینماید. البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر جامعه میباشد. . نظارت عمومی اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر همگان را موظف کرده است که نسبتبه دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدی را از این امر استثنا نکرده است. به طوری که یک فرد عادی اجازه دارد بالاترین شخص مملکت راامر به معروف و نهی از منکر کند. همین نظارت همگانی است که «حیای جمعی» به وجود میآورد و جلو بسیاری از مفاسد و خلافها را میگیرد. امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامی، حکومتخود را به گونهای طراحی کرده بود که مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد بازار میشد و به تجار و اهل بازار تذکراتی میداد. در ساعتهایی از روز برای رسیدگی به شکایات مینشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با پیشوایش در میان بگذارد. برای آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایتخود را به حاکم برسانند حضرت در کوفه خانهای معین کرده بود که هر کس شکایتی داشت مینوشت و در آن خانه که «بیت القصیص» نامیده میشد، میانداخت. (۳۳) آن حضرت به فرماداران خود نیز توصیه میکرد صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم بنشینند و به پرسشهای مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (۳۴) به مالک اشتر سفارش میکند اگر مردم نسبتبه کارهای تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (۳۵) وقتی یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهای خود به افکار عمومی پاسخگو باشد، به ناچار کارها را طوری سامان میدهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم کوفه میفرمود: اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلان از نزد شما رفتم بدانید خیانت کردهام. (۳۶) . انجام کارها از راههای قانونی امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتی، وظایف آنان را طی نامههایی ابلاغ میکرد و هشدار میداد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر تخلفی صورت گیرد بهانهای مورد قبول نخواهد بود (۳۷) ، برای مالیات بگیران، ریز وظایفشان را معلوم میکرد که سلام کنند، با مهربانی و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد برای مهمانی نروند (۳۸) و… نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان مینمود. (۳۹) . نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران بسیار پیش میآید افرادی که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتی نداشتهاند; اما به دلیل عدم آگاهی و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شدهاند که اگر به آنان هشدار داده میشد; بدین مشکل مبتلا نمیشدند. این مساله مخصوصا نسبتبه حاکمان مصداق زیادی دارد. زیرا گروهی زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعی کسب کنند. خطری که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر باشد شدت بیشتری مییابد. بیشترین کسانی که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازی میکنند و هنگام خرید و فروش با بی انصافی با دیگران معامله میکنند. حاکمان اسلامی نبایستی زمین یا مزرعهای در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحمیل مینمایند که در این صورت استفادهاش مال آنها، بدنامی و رسواییش از آن حاکم است. (۴۰) یکی دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافی به آنهاست. وقتی حقوق دریافتی کارکنان دولت تکافوی زندگی روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحی میگردند، در انجام وظیفه سستی میکنند، برای جبران کمبود خود به اموال مردم دست درازی مینمایند و امنیت اداری مردم را به مخاطره میافکنند. این مساله مخصوصا در مورد قضات از اهمیتبیشتری برخوردار است. (۴۱) . تشویق برای دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد تشویق قرار دهد، اما بایستی مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر فردی صرفا به دلیل دوستی و نزدیکی به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار مهمی انجام داده باشد این امر از طرفی موجب غرور کاذب در وی میشود و از طرف دیگر دلسردی دیگران را به دنبال خواهد داشت. حاکم اسلام نبایستی تلاش یکی را به دیگری نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هستبه حساب آورد. بزرگی شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردی سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده شود. (۴۲) تشویق زیر دستان و حق شناسی از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام میبخشد. شجاعان را شجاعتر میکند و مسامحه کاران را به خواستخدا، به حرکت درمیآورد. گروهی از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، علیهالسلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه اندوهگین شد. حضرت برای دلداری او نوشت: ناراحت مباش. اینها از ستم نگریختهاند و به عدل پناه نبردهاند. امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر میکرد، از مردم کوفه به دلیل فداکاری در جنگ جمل قدردانی کرد، یاد شهدای بصره و کارگزاران شهیدش را گرامی میداشت و از صفات نیکوی زندگان آنها یاد میفرمود. تشویق لزوما نباید مستلزم هزینههای سنگین باشد، بلکه گاهی بر شمردن کارهای مهم کارگزاران امر تشویق را تحقق میبخشد. البته این سخن به معنی نفی پاداشهای مالی نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در همین خصوص میفرماید: اگر پیامبران دارای سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهای طلا و باغهای سرسبز و خرم را در اختیار آنان قرار میداد بگونهای که همه سرکشان سر تعظیم فرود میآوردند، اما مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود و خلوص نیت ایشان از میان میرفت. . تنبیه: تنبیه چنانکه از اسمش پیداستبایستی موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر برای کینه توزی و تشفی خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعلهور میکند. تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهی از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال مییابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست. «مصقله بن هبیره» از فرمانداران امام، اسیران بنی ناحیه را از «معقل بن قیس» فرمانده لشکر امام، علیهالسلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامی که حضرت از او مطالبه غرامت کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود: خداوند روی مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد… اما اگر مردانه ایستاده بود، همان مقدار که داشت از او میپذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت میدادم. اشعثبن قیس را سخت تهدید و سرزنش کرد اما برای آنکه به وی اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وی را از جاده انصاف دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود: امید است رئیس بدی برای تو نباشم. مولای متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستی نمیکرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلی برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود: اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیه من نمیدیدند و در اراده من اثر نمیگذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم… گاهی به کارگزاران خائن مینوشت: تو را چنان خوار و فقیر میکنم که خرج زن و بچهات را نداشته باشی. در سخنرانیهای عمومی گاهی سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستی و کوتاهی در جنگ سرزنش میکرد و برای آنکه آنان را به غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهی، از ده سرباز خود برتر میشمرد. امام علی، علیهالسلام، روزی صدایی شنید که کمک میطلبید. قضیه از این قرار بود که فردی پیراهنی خریده و به فروشنده پول تقلبی داده و در مقابل اعتراض او، وی را سیلی زده بود و اکنون داشتند مشاجره میکردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سیلی را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانی ولی خود چند سیلی به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم. آری این است آن عدالتی که مردی چون علی، علیهالسلام، جان شریفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقی و شخصی اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که کسی را لایق شهادت برای عدالت کند. این پیراهنی است که به غیر او برازنده نیست.
حیدرعلی میمنه جهرمی
———————————————
پینوشتها:
. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه ۳۸. . کمیل بن زیاد، از اصحاب علی، علیهالسلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشیع به دستحجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابی الحدید، همان، ج۱۷، ص۱۴۹). . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه ۶۱. . ر.ک: همان، کلمات قصار ۳۲۱. . ر.ک: همان، خطبه ۱۳۱. . ر.ک: همان، نامه ۶۲. . همان، خطبه۲۱۶ و نامه ۵. . همان، خطبه ۲۳۲. . ر.ک: همان، کلمات قصار۴۳۷. . ر.ک: همان، خطبه ۳۴. . همان، نامه ۵۰. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . همان، نامه ۵. . همان، خطبه۱۲۶. . ر.ک: همان، نامه۳، ۷۵، ۴۵ و کلمات قصار ۳۵۵. . همان، خطبه۲۱۶. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . مولانا، جلالالدین رومی، مثنوی، دفتر اول، ۱۸۵۴. . ر.ک: نهجالبلاغه، کلمات قصار۷۳. . همان، کلمات قصار ۳۲۲. . ر.ک: همان، نامه۵۳ و۱۳. . ر.ک: همان، نامه ۴۵. . ر.ک: همان، نامه ۳۴ و خطبه ۶۸. . همان، نامه۶۳. . ر.ک: مرد نامتناهی، ص۱۱۳. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه۵۳. . قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص۱۲۸، نقل از: مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص۱۲۷. . نامه ۲۰،۳۳، ۴۰،… . شریح قاضی، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنی حدود شصتسال منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین میخواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با مخالفتشدید مردم مواجه گشت که قاضی منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت نیز برای جلوگیری از پراکندگی مردم وی را در همان شغل نگه داشت، روزی بر وی خشم گرفت و او را به قریهای یهودی نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولی بار دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضی حدودا نود ساله، خانهای به قیمت هشتاد دینار خریده بود که در شرایط فقر عمومی مردم، برای امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش روحیه کاخ نشینی داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را به دست آورده باشد. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه۳. . همان، کلمات قصار ۳۲۵. . ر.ک: ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۸۷. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه۶۷. . همان، نامه۵۳. . ابن ابی الحدید، همان، ج۱۷، ص۲۰۰. . ر.ک: نهجالبلاغه، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه ۲۵،۲۶، ۵۱. . ر.ک: همان، نامه۱۹. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . ر.ک: همان، نامه ۷۰. . ر.ک: همان، نامه ۴۲. . ر.ک: همان، نامه ۲. . ر.ک: همان، خطبه ۲۱۸. . ر.ک: همان، نامه ۳۴ و ۳۵. . ر.ک: همان، نامه۱۳. . ر.ک: همان، نامه۵۳. . ر.ک: همان، خطبه ۱۹۲. . ر.ک: الحرانی، الحسن بن علی، تحفالعقول، ص۸۴. . ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه ۴۴. . اشعثبن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا را بازی میکرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابی الحدید، همان، ج۱، ص۲۹۷. . نامه ۵; همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج۱۴، ص۳۴. . همان، نامه ۴۱. . ابن ابی الحدید، همان ج۱۵، ص۱۳۸; نهجالبلاغه، نامه۴۳ و ۵۰. . ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه۲۷،۲۹، ۳۴. . ر.ک: همان، خطبه ۹۰. . ر.ک: مرد نامتناهی، ص۱۴۶. مجله موعود شماره ۱۸