ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن(۲)
۲/۲ ـ تقدم رتبی جریان ولایت الهیه بر تحقق عدالت
۲/۲/۱ ـ تعریف عدالت به تناسبات ولایت خداوند متعال (عزوجل)
به نظر میرسد یکی از نکاتی که توجه به آن در تحلیل درست پدیده ظهور و حرکت امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) نقش بسیار مهمی دارد، تأکید فراوانی است که در روایات بر مسئله عدالتگستری آن حضرت شده است؛ یعنی گسترش قسط و عدالت، محور اصلی همه روایاتی است که در مورد تحولات عصر ظهور وارد شده است. حال این پرسش مطرح است که گسترش عدالت چه ارتباطی با تحول و تکامل انسان دارد و در این زمینه چه نقشی بازی میکند؟
در پاسخ سؤال شما ابتدا به چند نکته اشاره میکنم و سپس جمعبندی میکنم. نکته اول این است که عدالت، صفت فعل خداوند متعال است. فعل خداوند متعال، هم فعل حکیم است، هم فعل عدل است، لذا فطرت انسانها هم طالب آن عدل است. انسانها مفطور بر حب عدالت هستند و عدالت را دوست میدارند، لذا یک فطرت عمومی است.
نکته دوم اینکه، انسان در بستر پرورش فردی و اجتماعی که قرار میگیرد ممکن است به تدریج تلقیاش از عدالت تغییر کند؛ یعنی اگر تحت ولایت ابلیس قرار گرفت، ابلیس معنی عدالت را هم در نگاه او عوض میکند، به گونهای که مناسبات جائرانه را عادلانه و مناسبات عادلانه را جائرانه ببیند؛ همچنان که حبّ به معروف، در انسان قرار داده شده است، اما ممکن است انسان بهجایی برسد که منکر را معروف و معروف را منکر ببیند. این اتفاق براساس روایات در آخرالزمان واقع میشود و بشر به نقطهای میرسد که زیباییشناسیاش عوض میشود. ابلیس به دنبال این است که زیباییشناسی انسان و جهت اراده او را به سمت دنیا و پرستش نفس تغییر دهد. اگر چنین اتفاقی افتاد تلقی انسانها از عدالت در مناسبات اجتماعی، تلقی واحدی نخواهد بود؛ عدهای مناسباتی را عادلانه و عدهای دیگر همان مناسبات را جائرانه میدانند.
نکته سوم اینکه براساس همین گرایش فطری که در بشر نسبت به عدالت وجود دارد، یکی از اصلیترین جلوههایی که ما باید برای جذب افراد به عصر ظهور بر روی آن تأکید کنیم همین موضوع عدالت است. از نظر مقام اثبات و در مقام تبلیغ، دعوت به عدالت یکی از بهترین دعوتهاست، از نظر مقام ثبوت هم واقعا تا عدالت محقق نشود، قرب محقق نمیشود.
نکته چهارم این که به گمان من عدلی که در فطرت انسانها قرار داده شده است چیزی جز تناسبات ولایت الهیه نیست. ما منکر حسن و قبح ذاتی نیستیم ـ مثل اشاعره ـ اما اینگونه نیست که ذاتی در مقابل ولایت خداوند متعال، و تناسبات او فرض کنیم و بگوییم حسن و قبح آنجاست و این حسن و قبح، قانونی اساسی است که خدا هم به آن ملزم است! حسن و قبح به تبع ولایت خدا تعریف میشود؛ یعنی تناسبات ولایت خداوند است؛ در واقع، جریان ولایت خداوند مناسبات خاص خود را دارد و در هر مناسباتی جاری نمیشود.
ولایتی که از سوی خداوند بر مؤمنین واقع میشود که شاید همان ربوبیت خاص باشد که فقط مؤمنان را دربر میگیرد (اللّه ولی الذین امنوا)،[۱] در ادامه به ولایت نبیاکرم(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین(علیهمالسلام) میرسد. تناسبات این ولایت، همان عدل است که شریعت هم تناسبات این ولایت را در ابعاد مختلف حیات بیان میکند؛ بنابراین تحقق شریعت چیزی جز تحقق همه جانبه ولایت ولیاللّه در همه شئون حیات نیست. اگر جامعهای با تولّی به ولایتاللّه به کمال رسید و زمینه جریان ولایت ولی خدا در همه زوایای آن محقق شد، عدل محقق میشود. جور از آنجایی آغاز میشود که بشر از ولایت خدا خارج میشود. همچنانکه شرّ از آنجایی آغاز میشود که مخلوقات از عبودیت خارج میشوند. آنگاه که بنده از ولایت خدا خارج میشود، مناسبات جائرانه آغاز میشود؛ چه در رابطه انسان با خودش و چه در رابطه با بیرون خودش، همچون طبیعت، حیوانات و انسانهای دیگر. اساس ظلم، خروج از ولایت است. اگر انسانها تحت ولایت ولی خدا باشند هرگز ظلم نمیکنند؛ چرا که ولی خدا تحت ولایت خداوند متعال است، لذا نقطه مشیت خداست، مقام عصمت همین است؛ یعنی با تمام قدرتی که دارند هیچ یک از قدرتهای نامتناهی آنها در هیچ مرحله از مراحل عزم و ارادهشان، از مشیت حق تخلف نمیکند. اگر همه ما غرق در ولایتاللّه شدیم و تسلیم حق گشتیم به میزانی که اخلاص در ما محقق میشود و نور ولایت الهی در همه ابعاد حیات ما جاری میگردد، عدل در درون ما و سپس در مناسبات بیرونی ما محقق میشود. وقتی جریان ارادهها در یک جامعه بر محور اراده خداوند بود همه ارتباطات عادلانه میشود. پس عدل وقتی محقق میشود که ما همه تسلیم ولایت خداوند شویم و ارادههایمان، مجاری فرمان و مشیت حق شوند. به میزانی که ما اراده خودمان را مجرای فرمان، اراده و مشیت الهی قرار میدهیم، مجرای عدل میشویم و عدل، هم در تناسبات درونی ما، یعنی در اوصاف، در رفتار و در اعتقاداتمان، جاری میشود و هم در تناسبات بیرونی ما، همچون رابطه ما با دیگران، رابطه با طبیعت و … محقق میگردد.
خلاصه اینکه حقیقت عدل، چیزی جز جریان ولایت خدا در همه شئون حیات نیست. اگر عصر ظهور، عصر عدل است، یعنی عصر عبودیت است. آنچه از عدل در عصر ظهور فهمیده میشود این مفهوم مادی عدل نیست؛ حتی در جلوه اقتصادیاش هم عدل مادی نیست. تناسبات عادلانه اقتصادی، تناسباتی است که همه تنعمات بشر در عرصه حیات اقتصادی، بر محور ولایت ولیاللّه است.
۲/۲/۲ ـ تغییر در شاخصها و زیباییشناسی جائرانه
در عصر ظهور آن عدلی که محقق میشود همان عدل فطری است، نه عدالتخواهی که در انسان تحریف شده و شیطان توانسته است با تغییر زیباییشناسی انسانها معادلات جائرانه را به جای معادلات عادلانه بگذارد. همان کاری که به شکل دیگری در دستگاه مادی اتفاق افتاده و جزء پروتکلهای یهودی هم هست که بشریت را با قانون تسلیم کنید و سپس قانون را خودتان بنویسید! اگر قوانین نظام سرمایهداری را که در ستم و ظلم و جور در متن آن افتاده است، بهجای قوانین عدل بگذارید، پیداست که هر چه بهنام عدل محقق بشود ظلم است. دیدهاید بعضی از ترازوها را که بازوی گشتاورش به سمت یک طرف است؛ اگر شما صد کیلو به یک طرف انرژی وارد کنید، یک کیلوی آن طرف غلبه میکند! این ترازو، ترازوی عدل نیست. اگر ترازوی ما جائرانه شد و شاغول ما، شاغول غلطی باشد، پیداست با این ترازو و با این شاغول، عدل محقق نخواهد شد. ابلیس، درون انسانها و مناسبات اجتماعی را متحول میکند و ترازوی باطنی انسان را واژگونه میکند و لذا انسان در تشخیص و سنجش خوبیها و بدیها اشتباه میکند و جائرانه تشخیص میدهد. پس شرّ آخرالزمان شرّی است که منشأ آن، واژگونی ترازوی انسان و ترازوهای اجتماعی است. حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) هم که برای تحقق عدل میآیند ابتدا، ترازوها را اصلاح میکنند، تا مفهوم درست عدل، مشخص شود؛ نه اینکه با همان ترازوی جائرانه وزن کنند و عدل را محقق سازند. تا هنگامی که ترازوی باطنی انسانها عوض نشود، شاخصها عوض نمیشوند. تغییر شاخصها در بیرون برای تحقق عدل کافی نیست.
۲/۲/۳ ـ شکلگیری جامعه ولایی و عادلانه در دوران ظهور
یعنی به بیان حضرت عالی مقدمه تحقق عدالت در مناسبات اجتماعی، تحقق عدالت در خود انسان است.
در خود انسان و در بافت فکری انسان. امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) این بافت را اصلاح میکند و درک انسان از حق و باطل، از عدل، از خوبی و زشتی، و بهطور کلی نظام سنجش او اصلاح میشود؛ چون انسان در طول زندگیاش دائماً در حال وزن کردن است که این بهتر است یا آن، و لذا اگر ترازوی او جائرانه بود همه حرکتهای او جائرانه میشود و آنجا که میگوید خوب است بد است و آنجا که میگوید بد است خوب است!
اتفاقاً جور هم همین است. جور همان ظلمی است که لباس عدل میپوشد؛ یعنی وقتی است که ترازوی انسان عوض میشود. حضرت ترازوها را هم در درون انسانها، و هم در درون اجتماع صلاح میکنند؛ یعنی اول پایگاه عدل را درست میکنند، آنوقت مناسبات در درون، عادلانه میشوند. در واقع شرّ آخرالزمان ـ که بدترین شرّ است ـ شرّی است که در آن معروف، منکر و ظلم، عدل شده است و این وقتی است که ترازوها تغییر کرده، زیباییشناسیها عوض شده است و ارادهها در آخرین حد از انحراف و انحطاط قرار گرفتهاند؛ یعنی تاریکی مطلق حاکم شده است. در تاریکی مطلق، خشت جای طلا را میگیرد. اساساً ترازوهای بشر در تاریکی عوض میشود. ظلمات ساری سقیفه و جریان انحراف ولایت، ترازوهای بشر را خراب کرد و آن حضرت ابتدا ترازوها را اصلاح میکنند تا عدل بیرونی نمودار شود. منظور این است که اصلاح بینشها بر محور ولایت، اصلیترین تحولی است که در عصر ظهور اتفاق میافتد. حضرت ترازوها، میزانها و شاغولها را اصلاح میکند. به تعبیری، میزان عدل خود ولی خداست و لذا خطاب به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) عرض میکنیم که «السلام علی میزان الاعمال».[۲] ما در عرض ولی خدا ترازوی دیگری نداریم که حضرت را با آن، ترازو کنیم. خودش ترازوی همه چیز است.
۳ ـ نقش محوری ولی الهی در تکامل بخشی به تاریخ
نکته دیگری که در زمینه واقعه مبارک ظهور مطرح است نقش وجود مقدس آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) در تحولات عصر ظهور است. میدانیم که ظهور بالاترین مرحله کمال انسان و جهان است، اما سؤال اساسی این است که میان این تحول – که نقطه کمال انسان و جهان است – و شخصیت آقا امام عصر(عج الله تعالی فرجه الشریف) چه نسبتی وجود دارد؟ چرا بدون وجود آن حضرت، این تحول در جهان رخ نخواهد داد و جهان باید منتظر بماند تا ایشان بیایند؟
فکر میکنم سؤال بسیار خوبی است. چون بعضی اندیشههای فلسفه تاریخی حضور انسان در تحولات تاریخی و اینکه خداوند متعال به انسان نقش اعطاء کرده را درست معنا نکرده و خیال کردهاند که همین انسان متعارف، محور تکامل تاریخ است. این تلقی، غلط است. در واقع به تبع عبادت ولی خدا و سجود او در مقابل خداوند است که همه عبودیتها و نعمتها محقق میشود. بنابراین محور تحقق بندگی در عصر ظهور، بندگی ولیاللّهالاعظم است که قرنهاست در غیبت و ابتلاء به سر میبرند. آن حضرت، «عروهالوثقی» هستند. در روایات ما «عروهالوثقی» در آیه «و من یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی»[۳] به شخص شخیص نبیاکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهمالسلام) ایشان تفسیر میشود؛ یعنی محکمی همه عالم در بندگی خدا، به وجود آنهاست و استحکام عبودیت بندگان به آنها برمیگردد. بنابراین، حقیقت عصر ظهور مرتبهای از عبادت حضرت حجت(عج الله تعالی فرجه الشریف) است که اثرش تحقق جامعه توحیدی است.
از منظر دیگر در درگیری ابلیس و ائمه جور با نبیاکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهمالسلام)، عبادت نبیاکرم(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهمالسلام) بر شیطنت آنها غلبه میکند. اگر آن عبادتهای عظیم نبود، که ظلمات آنها همه ما را فرا میگرفت، لذا در این آیه که میفرماید: «أوکظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إذا أخرج یده لم یکد یراها و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»[۴]، ظلمات را به ائمه جور تفسیر میکنند، تا برسد به بنیامیه که «ظلمات بعضهم فوق بعض». میفرماید ظلمت اولیاء باطل آنقدر زیاد است که «إذا أخرج المؤمن یده فی ظلمه فتنهم لم یکد یراها»[۵]؛ مؤمن در این دوران چنان غرق در ظلمت میشود که نزدیکترین قوای خودش را نمیبیند، خودش را فراموش میکند، اما این ظلمت جز با نور امامی از اولاد فاطمه(سلام الله علیها) برداشته نمیشود. چنانکه در تفسیر این قسمت از آیه که میفرماید: «و من لم یجعل اللّه له نورا فماله من نور»، میفرمایند: «و من لم یجعل اللّه له اماما من ولد فاطمه».[۶] کسی که از این نور برخوردار نشود نه فقط در دنیا غرق در ظلمت است «فماله من نور فی یوم القیامه»؛ یعنی ظلمت در قیامت هم او را غرق میکند.
بنابراین، آن نور است که میتواند جریان ظلمت را بردارد. آن هدایتی که ضلال را نابود میکند نور و هدایت حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) است. آن حیات که موت و مردگی را میبرد ـ یعنی حیات طیبه ـ نیز حیات آن حضرت است؛ حضرت در عصر ظهور مأذون به تجلی آن ولایت و رحمتهای الهی میشوند. ما نیز باید نگاهمان را اصلاح کنیم و خودمان را همسنگ با ولی خدا ندانیم. البته همه قلوب این معارف را تحمل نمیکند؛ حتی گاهی شیعیان عادی هم این ظرفیت از تحمل را ندارند؛ اشکالی هم ندارد، نباید همه معارف را به آنها گفت؛ چون تحمل نمیکنند و شکسته میشوند. در روایت هم آمده است که درجات مؤمنین را مراعات کنید و حرفی که به درجات بالاتر میگویید را به درجات پائینتر نگویید، تحمیل بر او نکنید که او میشکند و مسئولیت به عهده شما میآید! خلاصه اینکه محور همه تحولات عصر ظهور، ولی خداست و تجلی ولایت آنهاست که بقیه را میگیرد و بقیه، شعاع وجود آنها هستند. پس، معنای ظهور چیزی جز ظهور ولایت نیست. وقتی ولایت ولیاللّه در جلوههای مختلف خودش ظهور میکند، حیات، نور، رحمت، علم، حکمت و عدل میآید. همه اینها آثار ولیاللّه است. این موضوع را به صورت دیگری همه قبول دارند و هیچ موحدی آن را انکار نمیکند. آیا اگر بگوییم همه آنچه در عصر ظهور محقق میشود نازله رحمت خداست، هیچ موحدی آن را انکار میکند؟! انسانها را که شریک خدا قرار نمیدهیم. ما شریک ولی خدا هم نیستیم. ارادههای ما در طول ولایت آنهاست. اصلاحمان هم در طول ولایت آنهاست. اگر حضرت دست به اصلاح نزند ظلمت ائمه جور و ابلیس، احدی را رها نمیکند. فتن جبهه باطل آنقدر ظلمانی است که مؤمن خودش را فراموش میکند. نوری که انسان را از این عالم تا همه عوالم، از آن ظلمت نجات میدهد نور ولی خداست. ظهور، عصر تجلی ولی خدا در همه عرصههای حیات اجتماعی است.
آیا میتوان گفت که حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) در جریان ظهور فقط نقش رهبر را برعهده دارند و تنها وجود مادی ایشان است که این حرکت را ایجاد میکند؟
ولایت باطنی ایشان، اصل اساسی ظهور است. این مطلب را من در پاسخ یکی از سؤالها عرض کردم. درگیریای که در عالم هست در واقع، درگیری در باطن بین ابلیس و ائمه جور از یک سو و حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) از سوی دیگر است و آن حضرت از اعلاترین مراتب واسطه فیض حقند. چنانکه در مورد ایشان میگوییم: «أین السبب المتصل بین الارض والسماء»[۷] یا «بیمنه رزق الوری»؛[۸] به سجود ایشان است که خدا صلوات میفرستد و طفیل این صلوات، همه روی زمین میمانند. شاید نکته اینکه میگویند قبل از دعا صلوات بفرستید همین است. هیچ رحمتی بر شما نازل نمیشود مگر اینکه صلوات بر آن حضرت نازل بشود.
ایشان که یک فرد نیست. ایشان وارث همه انبیا و اوصیا است. در زیارت آن حضرت میخوانیم: «السلام علی وارث الانبیاء و خاتم الاوصیاء، … المنتهی إلیه مواریث الانبیاء و لدیه موجود آثار الاصفیاء»،[۹] همه رحمت و کمالی که خدا بر خواصش نازل کرد در حال حاضر در دست ایشان است. میفرمایند وقتی حضرت ظهور میکنند به کعبه تکیه میدهند، همه انبیای اولوالعزم(علیهمالسلام) تا نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و همه ائمه هداه معصومین(علیهمالسلام) را نام میبرند و میگویند هر که میخواهد اینها را ببیند، بیاید من را ببیند.
پس کمالات وجودی آن حضرت است که همه تغییرات را بهوجود میآورد.
نازله کمالات وجودی ایشان است. اتفاقی که در عصر ظهور میافتد، این است که ولایت، اذن به ظهور پیدا میکند. نازله ظهور او همین برکات عصر ظهور است. مگر غیر از این است که بندگان خدا میخواهند به مقام عبودیت برسند و رحمت را در مرتبه عبودیت، درک و دریافت کنند؛ نه در مرتبه شیطنت، که به تعبیری فقط ظرفیت درک و دریافت رحمت عامه خدا را دارند، و رحمت رحیمیه خدا را نمیتوانند درک و دریافت کنند. مگر غیر از این است که عصر ظهور، عصر درک و دریافت رحمت رحیمیه در جلوات مختلفش است. واسطه این رحمتها نسبت به همه عوالم، ولی خداست. اگر ما بگوییم خود خداوند متعال است هیچ کس اشکال نمیکند، اگر بگوییم جبرئیل و ملائکه هستند کسی اشکال نمیکند، اگر گفتیم امیر ملائکه، و امیر ملکوت یعنی ولیاللّه الاعظم است که اینکار را انجام میدهد برای برخی قابل تحمل نیست!
یعنی در واقع همان تعبیر «و أشرقت الأرض بنور ربّها» محقق میشود.
بله. اصلا خصیصه ظهور این است که جهان حیات مجدد پیدا میکند چنانکه در تفسیر این آیه قرآن که میفرماید: «إعلموا أنّ اللّه یحیی الارض بعد موتها»[۱۰] روایات میفرمایند با ظهور حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) اهل ارض به حیات میرسند. حضرت فرمود: «والکافر میتٌ»[۱۱]؛ در واقع، بساط کفر جمع میشود و همه مؤمن میشوند. وقتی مؤمن شدند و به حیات رسیدند، این انسان زنده میتواند رحمت را درک و دریافت کند، میتواند کلام حق را بشنود، متعظ بشود، راه بیفتد و درک از نعمتها پیدا کند والاّ پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) همه از درجات رحمت خدا و از درجات بهشت میگفتند اما مشرکان چون مردگان از شنیدن عاجز بودند. چنانکه قرآن کریم میفرماید: «فإنّک لاتسمع الموتی»،[۱۲] و یا «و ما أنت بمسمع من فیالقبور»،[۱۳] کسی که گور خودش را با خودش حمل میکند که نمیتواند معنی بهشت و درجات بهشت را بفهمد. او بیش از مقبره خودش جایی را نمیبیند، اما این حجاب وقتی که با نور ولیاللّه برداشته شد، در قلوب، درجات رحمت و نعمت و کمالات، قابل درک و دریافت است.
همه چیز به ولی خدا برمیگردد؛ چون آنها خلیفه مطلق خدا هستند و ولایت آنها طریق وصول رحمت خداوند متعال حتی بر انبیای اولوالعزم علیهمالسلام است، لذا میثاق ولایت آنها براساس روایات متعددی از انبیای اولوالعزم (علیهمالسلام) هم گرفته شده است و اصلا درجات این انبیا به خاطر آن است که در میثاق ولایت، صاحب عزم بودند؛ میثاق دادهاند، پای آن ایستادهاند، در دنیا هم عمل کردهاند و امّت خودشان را زیر پرچم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) حاضر کردهاند. اصل همه حقایق از آن طرف نازل میشود. گاهی استکبار ما ولو استکبار خفی، اجازه نمیدهد که این منزلتها را درک کنیم و میخواهیم خودمان را کنار دست وجود مقدس امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) بنشانیم. این استکبار نفس است، آنها هم تحمل میکنند و چیزی هم به ما نمیگویند. برادران جناب یوسف گفتند: «و نحن عصبه إنّ أبانا لفی ضلال مبین»،[۱۴]جناب یوسف هم با آنها درگیر نشد و بلای آنها را کشید و البته تدریجاً هدایتشان کرد. حتی روزی که آمدند و از او گندم خواستند به آنها رحم کرد و گندم را در اختیارشان گذاشت و از اینکه روزی او را در چاه انداخته بودند چیزی نگفت. خودش را هم به زودی معرفی نکرد چون هنوز هم نمیتوانستند یوسف را بشناسند و درک کنند. اما وقتی به نقطه اضطرار رسیدند که دیگر میتوانستند یوسف را بشناسند و درک کنند، حضرت خودش را معرفی کرد اینجا بود که آنها گفتند: «تاللّه لقد اثرک اللّه علینا و إن کنّا لخاطئین»؛[۱۵] ما اشتباه میکردیم، تو کجا! ما کجا! ما به خطا تو را بالاتر از خودمان میدیدیم و تو را در چاه انداختیم، تو که از ما بالاتر بودی از ته چاه به ما نفرین نکردی، باز هم که به ریاست رسیدی جز رحمت چیزی از تو به من نرسید.. اینها کی فهمیدند؟ وقتی که هم مشکل برای ولی خدا درست کردند و هم خودشان محروم شدند، مدتهای طولانی، بیشتر عمرشان را بدون یوسف از دست دادند، در کنار یوسف چقدر میتوانستند به خدا نزدیک شوند. ولی آخر کار مضطر شدند و با این اضطرار خدا آنها را به در خانه یوسف آورد.
ما هم گاهی اینگونه هستیم، گاهی خودمان را همسنگ ولی خدا مینشانیم، گاهی در باطن خودمان، گمان میکنیم از ولی خدا هم برتریم. این چه مقایسهای است؟! فیالمثل ما حتی سلولهای عالم هم نیستیم ولی آن حضرت روح کل هستی است. شما اگر مثلا به سلولی که در یکی از اعضای بدنتان زندگی میکند بگوئید تو و میلیاردها امثال تو یک پیکره از یک جسمی را تشکیل میدهید که کل این جسم را خدا برای روح خلق کرده است، برای آن سلول قابل تحمل و تصور نیست ولی این امر یک واقعیت است. از بالا که نگاه میکنیم میبینیم، میلیاردها سلول که تلاش میکنند، زاد و ولد میکنند، میجنگند، لشکرکشی میکنند، نظم دارند، قاعده دارند و… همهشان در پیکرهای هستند که برای روح ما خلق شدهاند و با رخت بستن این روح، همه آنها متلاشی میشوند. ولی خدا هم همین نقش را دارند «بیمنه رزقالوری و بوجوده ثبتت الارض والسماء»؛[۱۶] اگر کسی چنین تلقی از ولی خدا داشت، در مییابد که عصر ظهور، عصر ظهور ولایت است، و همه تنعمات تجلّی ولایت اوست. همچنانکه تنعمات بهشت هم همینگونه است و اساساً درجات بهشت هم، درجات معرفت به آنهاست.
[۱] ـ بقره / ۲۵۷. [۲] ـ بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۸۷. [۳] ـ بقره : ۲۵۶. [۴] ـ نور : ۴۰. [۵] ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۵۱. [۶] ـ همان، ص ۱۴۰. [۷] ـ شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ندبه. [۸] ـ همان، دعای عدیله. [۹] ـ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر، نقل از سید بن طاووس. [۱۰] ـ حدید : ۱۷. [۱۱] ـ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۳۵. [۱۲] ـ روم :۵۲. [۱۳] ـ فاطر: ۲۲. [۱۴] ـ یوسف: ۸ . [۱۵] ـ یوسف: ۹۱. [۱۶] ـ دعای عدیله.