خانه / Tag Archives: داستان

Tag Archives: داستان

داستان

فرمود با پدرم مشرف شدم به مکه معظمه فقط یک شتر داشتیم که پدرم سوار بود ومن پیاده ملازم ومواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسیدیم استری (قاطر) از اشخاصی که شغلشان جنازه کشی بین سماوه ونجف بود از شخص سنی تا نجف اجاره کردیم چون شتر کندی …

ادامه مطلب »