خانه / مقالات / مهدویت / دوران غیبت و انتظار / انتظار و وظايف منتظران / تشرف حاج ملا علی محمد کتابفروش در وادی السلام

تشرف حاج ملا علی محمد کتابفروش در وادی السلام

تشرف حاج ملا علی محمد کتابفروش در وادی السلام

 

حاج ملا علی محمد کتابفروش ، که تقوی و تقدس او بر اهل نجف پوشیده نیست ،فرمود: در زمانهای گذشته به مرض تب لازم  مبتلا شدم که مدتی به طول انجامید.
در آخر،کار به جایی رسید که قوای من ضعیف شد و طبیب من ، که سیدالفقهاء والمجتهدین آقای حاج سید علی شوشتری بود، – گرچه شغل ایشان طبابت نبود و غیر از مرحوم شیخ انصاری (ره ) کس دیگری را مـعـالـجـه نـمی نمود – از من ناامید شد، ولی به خاطرتسلی خاطر من ، بعضی از داروها را به من می داد تا وقتی که از دست من راحت شود.
اتـفـاقـا روزی یکی از رفقا نزد من آمد و گفت : برخیز به وادی السلام برویم .
گفتم :می بینی من قدرت بر حرکت ندارم ، چطور می توانم به وادی السلام بیایم ؟ اصـرار کـرد، تـا آن کـه مرا به همراه خود به وادی السلام برد.
ناگاه مردی در لباس عربهامقابلم ظـاهـر گـردیـد که با مهابت و جلالت رو به من می آمد وقتی به من رسید، دستهای خود را دراز نمود و فرمود: بگیر.
مـن بـا ادب تـمـام دست او را گرفتم دیدم به قدر پشت ناخن نان بود.
آن را به من داد و ازنظرم غـایـب شد.

من قدری راه رفتم ، نان را بوسیدم و به دهان خود گذاشتم و آن راخوردم .
همین که آن ذره نان به درون من رسید، دل مرده ام زنده شد خفگی و دلتنگی از من رفت و زندگی تازه ای به من بخشید.
همین طور هم حزن و اندوه از من زایل شد و نشاط زیادی به روحم وارد گردید.
هـیـچ شـک نـکـردم و یـقـیـن نمودم که آن شخص قبله مقصود و ولی معبود حضرت ولی عصر ارواحـنـافـداه بود.
مسرور و شادمان به منزل خود برگشتم .
آن روز و شبش دیگر درخود اثری از مرض ندیدم .
صبح به عادت سابق نزد سید جلیل ، جناب حاج سید علی ، رفتم و دست خود را به اودادم تا نبضم را بگیرد.
همین که دستم را گرفت و نبضم را دید، تبسمی کرد و بر رویم خندید و فرمود: چه کار کرده ای ؟ عـرض کردم : کاری نکرده ام .
فرمود: راست بگو و از من پنهان نکن .
وقتی زیاد اصرارکرد، جریان را عرض کردم .
فـرمـود: فهمیدم که نفس عیسی آل محمد (ع ) به تو رسیده است .
جانم را راحت کردی برخیز که دیگر نیاز به طبیب نداری ، زیرا الحمدللّه مرض از تن تو رفته و خوب شده ای .
حاج ملا علی محمد کتابفروش (صاحب قضیه ) می گوید: دیـگر آن شخصی را که در وادی السلام دیده بودم ندیدم ، مگر روزی در حرم مطهرامیرالمؤمنین (ع ) کـه چـشـمـم بـه جـمال نورانی ایشان روشن شد، بی تابانه به نزدحضرتش رفتم که شرفیاب محضرش شوم ، اما از نظرم غایب شد و او را ندیدم

کمال الدین ج ۲، ص ۸۹، س ۲۰.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *